جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شهادت علی اکبر علیه‌السلام

زمان مطالعه: 3 دقیقه

یاران حسین علیه‌السلام، یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و فقط اهل‌بیت حضرت باقی مانده بودند، شهادت هر یار امام، باعث کاهش لشکر ایشان و به گونه‌ای باعث نگرانی اهل‌بیت علیهم‌السلام بود، به خاک افتادن هر یک از یاوران حضرت نه تنها داغی بر دل حضرت امام حسین علیه‌السلام، بلکه مصیبتی برای حضرت زینب سلام‌الله‌علیها و اهل‌بیت امام حسین علیهم‌السلام محسوب می‌شد.

در این حال علی بن الحسین علیه‌السلام که از زیباترین و نیکوسیرت‌ترین مردم بود، از خیمه خارج شد و از پدرش اجازه میدان طلبید. امام حسین علیه‌السلام به او اجازه میدان داد، بعد در حالی که با نگاهی مأیوس‌وار او را بدرقه می‌کرد، چشمان خود را به زیر افکنده و شروع به گریستن نمود، سپس فرمود:

«اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ وَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَیْه‏؛ (1)

بار خدایا تو شاهد باش که جوانی به جنگ این مردم رفت که از لحاظ خلقت ظاهری، اخلاق و گفتار، شبیه‌ترین مردم به پیامبر تو بود و ما هرگاه مشتاق زیارت پیامبر تو می‌شدیم، به این جوان نگاه می‌کردیم.»

سپس امام علیه‌السلام با صدایی رسا فریاد برآورد که:

«یَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی‏؛ (1)

ای پسر سعد خدا رحم تو را قطع کند، همان‌گونه که تو رحم مرا قطع کردی.»

حضرت علی اکبر علیه‌السلام به لشکر ابن سعد نزدیک شده و جنگ سختی کرد و عده زیادی را کشت، سپس نزد پدر آمد و گفت:

«ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِیهِ وَ قَالَ یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِیل؛ (1)

پدرجان، تشنگی مرا کشت و سنگینی سلاح جنگ مرا به سختی انداخته، آیا می‌توانی جرعه‌ای آب برای من تهیه کنی؟»

امام حسین علیه‌السلام به شدت گریه کرد و فرمود:

«وَا غَوْثَاهْ یَا بُنَیَّ قَاتِلْ قَلِیلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً فَیَسْقِیَکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَدا؛ (1)

پسرم، به میدان جنگ بازگرد و اندکی دیگر جنگ نما، زیرا نزدیک است که جدت پیامبر را ملاقات کنی و از دست او جامی از آب بنوشی و سیراب شوی، به گونه‌ای که دیگر هرگز تشنه نگردی.»

حضرت علی اکبر علیه‌السلام به میدان بازگشت و جنگ چشم‌گیری کرد تا آن که مرة بن منقذ عبدی ملعون تیری را به سوی آن جناب پرتاب کرد که در اثر آن تیر حضرت علی اکبر علیه‌السلام از پای درآمده و فریاد زد: «پدرجان، سلام من بر تو باد، اینک این جد من پیامبر است که به تو سلام می‌رساند و می‌گوید، حسین جان، برای آمدن نزد ما عجله کن و بشتاب، سپس فریادی از دل برآورد و جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.»

امام حسین علیه‌السلام پس از شنیدن فریاد علی اکبر علیه‌السلام به میدان آمد، بر بالین حضرت علی اکبر نشست، صورت خود را بر صورت او نهاده و فرمود:

«پسرم، خدا بکشد کسانی که تو را کشتند. اینها نسبت به خدا و هتک حرمت رسول او، چه گستاخ مردمی هستند. پس از تو خاک بر سر دنیا!»

در این حال بود که حضرت زینب سلام‌الله‌علیها دختر امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام از خیام خارج شد، در حالی که فریاد می زد:

«ای عزیزم، ای دلبندم، ای پسر برادرم»

این سخنان را پیوسته می‌گفت تا آن که خود را بر روی علی اکبر علیه‌السلام انداخت، امام حسین علیه‌السلام جلو آمد، او را از روی بدن حضرت علی اکبر علیه‌السلام بلند کرد و به سوی خیام زنان برد. (2)

علامه عظیمی در ایقاد روایت می‌کند که حضرت زینب شتابان بیرون آمد و فریاد زد:

«کاش من نابینا بودم و تو را بدین حال نمی‌دیدم که به خاک و خون آغشته باشی و صیحه زد و بیهوش شد.» (2)

حضرت امام حسین علیه‌السلام گریان شد و فرمود:

«إِنَّا لِلَّهِ‏ وَ إِنَّا إِلَیْهِ‏ راجِعُون‏»


1) لهوف، ابن طاووس، ترجمه: فهرى، ص 113.

2) زینب کبری، جعفر نقدی، ص 97.