بعد از پدر بزرگوارش امام حسن برادر بزرگ او به جای پدر نشست، مردم فوج فوج با او بیعت کردند و لشکری را که امیرمؤمنان برای جنگ با معاویه بسیج کرده بود، حضرت مجتبی نیز تحریض و ترغیب به جنگ با معاویه فرمود جنگ آغاز نشده بود که بی وفائی و سستی سپاهیان بر اثر نفوذ منافقان فریب خورده و دین به دنیای معاویه فروخته، آشکار شد و کار را به جائی کشید که امام مجتبی (ع) مجبور به صلح با معاویه گردیدو از این بابت آن حضرت و خاندان پیامبر متحمل ناراحتیها شدند، و آخر الامر امام حسن (ع) در سال 41 تصمیم به بازگشت به مدینه گرفت و با تمام برادران و خواهران و اهل و عشیره به مدینه آمد، حضرت زینب نیز با شوهرو فرزندان همراه کاروان بود، زینب مدت ده سال دیگر با آرامش خاطر در مدینه به سر برد، که برای چهارمین بار مصیبت جانسوز دیگری
به سراغش آمد، معاویه بر اساس مواد صلحنامه حق نداشت خلافت را موروثی کند، تصمیم گرفت این کار خلاف را عملی سازد و برای خلافت پسرش یزید بیعت بگیرد، اما دید مانع بزرگ امام حسن مجتبی است و باید اول او را از میان بردارد، لذا در نهان زهری برای جعده دختر اشعث که زن امام حسن بود فرستاد و او را به وعده های چنین و چنان بفریفت تا زهر را به کام سبط اکبر ریخت. ولوله و شوری در میان خاندان طهارت و اهل مدینه در افتاد. زینب پاره های جگر برادرش را در میان طشت مشاهده کرد و آه از نهادش برآمد بی اختیار ناله زد و گریه سر داد. دشمنان خدا و رسول مروانیان و سفیانیان در مدینه جنازه ی حضرت مجتبی را نیز پاس احترام نداشتند، با تیر و کمان جلو آمدند و مانع از آن شدند که در پهلوی جدش رسول خدا دفن گردد تا بالاخره در بقیع نزد جده اش فاطمه بنت اسد به خاک سپرده شد. زینب را این غصه و ماتم کمر شکن افزوده شد اما صبر اشک آلود را از دست نداد و صبر کرد.