سی و پنجسال از رحلت جد و مادرش گذشت در طی این مدت زینب دارای شوهر و فرزند شده بود، در این سال عثمان خلیفه ی سوم به دست مسلمانان ناراضی کشته شد، مردم مدینه دیگر مسلمانان با اصرار پدرش را به خلافت برگزیدند، و با او بیعت کردند. دیری نپائید که جمعی به سرکردگی عایشه و طلحه و زبیر بیعت را شکسته برای مخالفت با امیرالمؤمنین (ع) روانه ی بصره شدند و مقدمات جنگ جمل را فراهم کردند، حضرت علی علیه السلام با سپاهی که از مدینه و کوفه و قبائل فراهم آمده بود به مقابله ی آنها پرداخت و فتنه را سرکوب کرد و بعد از آن کوفه را مرکز خلافت خود قرار داد (سال 36(. زینب هم با شوهر و فرزندان و برادران و عشیره
به کوفه آمد و نگران و بیمناک جنگهای طولانی و پیاپی صفین و نهروان می بود و با اینحالات مدت پنجسال را در کوفه پشت سرگذاشت تا اینکه بامداد 19 رمضان، در میان زمین و آسمان ندائی شهر کوفه را تکان داد و فریاد امیرالمؤمنین علی را کشتند فضا را پر کرد، پایه های بنیان هدایت فرو ریخت وصی رسول خدا علی مرتضی کشته شد، این ندا اهل بیت ولایت و رسالت را مضطرب و بیقرار نمود، مردان به طرف مسجد کوفه شتافتند، و زینب با زنان بیتابانه دم در منتظر رسیدن خبرند که ناگاه چشم زینب به فرق شکافته پدر افتاد. علی (ع) دو روز و دو شب با فرق شکافته به بستر بیماری خوابید و شیعیان و دوستان به عیادت او می آمدند، زینب با دیده ی اشکبار پرستار و نگران حال پدر نازنین خود بود؛ آیا بهبودی می یابد یا او را از دست می دهد ولی هر آن حال پدرش رو به وخامت می رفت، تا اینکه سحرگاهان 21 رمضان سال 40 روح پرفتوح امیرمؤمنان به سوی جنان پرواز نمود، کوه کوه غم و اندوه عالم بر دل زینب فرود آمد، اما جز گریه و ناله چکند، باز هم صبر پیشه کرد.