امام حسین علیهالسلام به جهت وداع به سوی خیمهها آمد و اهل حرم را صدا زد و با یک یک آنها وداع کرد و آنها را امر به صبر فرمود و کهنه لباسی طلبید و زیر لباس خود پوشید و به میدان رفت و رجز خواند و با وجود تشنگى و داغهاى کمرشکن، شجاعانه جنگید، سپس ایستاد تا کمی استراحت کند که ظالمی سنگ بر پیشانی امام زد و پیشانى مقدسش را شکست. امام علیهالسلام گوشه لباس را گرفت تا خون از چهره پاک کند، که تیری زهر آلود و سه شعبه به قلب مبارکش اصابت کرد، امام در این حال فرمود:
«بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللَّه صلیاللهعلیهوآله»
سپس سر بلند کرد و فرمود:
«إِلَهِی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِیٍّ غَیْرُه؛ (1)
خدای من! تو میدانی این گروه مردی را به قتل میرسانند که برروی زمین پسر پیغمبری جز او نیست.»
سپس با دست خویش آن تیر را از پشت بیرون کشید، طوری که از جای آن تیر، خون سرازیر شد، امام نیز دستش را از خون پر کرد و به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود:
» فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحیته و قال هَکَذَا أَکُونُ حَتَّى أَلْقَى جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِی وَ أَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنِی فُلَانٌ وَ فُلَان؛ (1)
با سر و صورت خونآلود، همچنان خواهم ماند، تا جدّم پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله را دیدار کنم و نام قاتلان خود را به او بگویم.»
در این هنگام ضعف و ناتوانی بر آن حضرت چیره شد و از کارزار باز ایستاد، تا آن که مالک بن یسر به حضرت دشنام داد و با شمشیر ضربهای بر سر مبارکش زد. (2)
چنانکه راوی گوید:
«وَ کَانَ عَلَیْهِ قَلَنْسُوَةٌ فَقَطَعَهَا حَتَّى وَصَلَ إِلَى رَأْسِهِ فَأَدْمَاهُ فَامْتَلَأَتِ الْقَلَنْسُوَةُ دَماً؛ (3)
به گونهای که کلاه آن حضرت شکافته شد و شمشیر به سر مقدساش رسید و خون از آن جاری گشت، و آن کلاه پُر از خون شد.»
امام علیهالسلام در حق او نفرین کرد و سپس آن کلاه پُر از خون را از سر مبارک برداشت و با دستمالی زخم سر را بست و عمامه روی آن گذاشت. (4)
سپاه ابن زیاد گرداگرد امام علیهالسلام را گرفت و آن حضرت را محاصره نمود. در همین زمان عبدالله پسر امام حسن علیهالسلام که کودکی نابالغ بود، از خیمه زنان بیرون دوید، تا خود را به امام حسین علیهالسلام برساند، زینب سلاماللهعلیها هر چه تلاش کرد تا او را از رفتن بازدارد، نتوانست.
در این حال ابجر بن کعب، شمشیر خود را کشید، تا بر سر امام علیهالسلام بزند که عبدالله فریاد برآورد:
«وای بر تو ای حرام زاده، آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟»
ابحر، شمشیر را فرود آورد، عبدالله دست خود را سپر قرار داد، تا شمشیر به عمویش اصابت نکند، دست عبدالله قطع شد.
امام حسین علیهالسلام او را در آغوش گرفت و فرمود:
«یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِین؛ (5)
ای پسر برادرم، بر مصیبتی که بر تو وارد شد صبر نما و از خدا طلب خیر کن، زیرا خداوند تو را به پدران شایستهات ملحق خواهد نمود.»
سپس حرملة بن کاهل تیری به سوی عبدالله که در آغوش امام علیهالسلام بود، پرتاب کرد، تیر، گوش تا گوش عبدالله را درید و او را در آغوش عموی بزرگوارش ذبح نمود. (6)
شیخ مفید می گوید:
اگرچه حضرت حسین علیهالسلام با آن همه زخم دیگر توان جنگیدن نداشت، ولی با این حال بر دشمنان حمله میکرد و آنان را به چپ و راست پراکنده مینمود، شمر که این صحنه را دید، دستور داد، حضرت را تیرباران کنند، آنقدر بر پیکر امام تیر زدند، که کمر مبارک حضرت پر از تیر شده بود.
زینب کبری وقتی مشاهده کرد که جمعی امام را در میان گرفته اند ، به طرف خیمه عمربن سعد شتافت و به او گفت:
«وَیْحَکَ یَا عُمَرُ أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟! (7)
وای بر تو! ای عمر، حسین را میکشند و تو تماشا میکنی؟!»
عمر سعد پاسخی نداد و به روایت طبری اشک عمر سعد جاری شد و صورت خود را از سوی زینب سلاماللهعلیها برگرداند، سپس حضرت زینب سلاماللهعلیها رو به لشگر کرد و فرمود:
«وَیْحَکُمْ أَ مَا فِیکُمْ مُسْلِم؛ (7)
وای بر شما! آیا در میان شما مسلمانی نیست.»
در این حال حسین علیهالسلام متوجه زینب سلاماللهعلیها شد، و به او دستور داد:
«ارْجِعِی إِلَیَّ الفساط وَ اجْمَعِی الْعِیَالِ وَ الْأَطْفَالِ…؛ (8)
خواهرم! به خیمه برگرد، و کودکان را جمع آوری و مواظبت کن.»
او به امر امام بازگشت، اما طولی نکشید که اوضاع عالم منقلب گردید.
زینب سلاماللهعلیها از خیمه بیرون دوید و فریاد میزد:
«وَا سَیِّدَاهْ وَا أَهْلَ بَیْتَاهْ لَیْتَ السَّمَاءَ أَطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَیْتَ الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَى السَّهْلِ؛ (9)
ای سرور من! وای، ای خاندان من! کاش آسمان، خراب میشد و بر زمین میافتاد و ای کاش کوهها از هم میپاشید و در دشتها، پراکنده میشد!»
در این هنگام شمر ذی الجوشن لشگر را صدا کرد و گفت برای چه ایستادهاید و کار حسین را یکسره نمیکنید، پس افراد از هر سو بر آن حضرت حمله کردند و هر یک ضربهای بر امام وارد کرد، تا این که شمر سر مقدس آن مظلوم را جدا کرد.
پس در این هنگام غباری سیاه و تاریک، ظاهر شد و بادی سرخ وزیدن گرفت و چنان هوا تیره و تار شد که هیچ کس چیزی نمیدید و مردم منتظر عذاب و مترصد عقاب بودند، تا اینکه پس از ساعتی هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گردید. (10)
1) بحار الأنوار، ج 45، ص 53.
2) منتهی الامال، ج1، ص 721.
3) ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص110.
4) منتهی الامال، ج 1، ص 722.
5) بحار الأنوار، ج 45، ص 54.
6) منتهی الامال، ج 1، ص 723.
7) ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 112.
8) ریاحین الشریعه، ذبیحالله محلاتی، ج 3، ص 100.
9) لهوف، ابن طاووس، ترجمه: فهرى، ص 125.
10) منتهی الامال، ج1، ص 726.