روزگار زنی بسان زینب متحمل بارهای مصائب و محن ندیده است، آفتاب از افق سرزده بود که جوانان هاشمی و بچه شیران عبدالمطلب و شیران انصار، به گرد او حلقه زده بودند، و غروب آفتاب همه قلم قلم شده بر روی زمین افتادند، در آن هنگامه ده ها طفل پریشان و سرگشته را پشت سر داشت که باید آنها را سرپرستی کند، قافله سالار اسیران حضرت زینب (ع) علاوه بر معتمدانی که عمرسعد گماشته بود خود را موظف به مراقبت دید او در شام عاشورا زنان و اطفال را در خیمه ای جمع کرد، خودش به یک طرف در خیمه نشست و خواهرش ام کلثوم را فرمود در طرف دیگر بنشیند، شجاعانه عامله ی حسینی را مواظبت نمود و اداره کرد، متفرقان را جمع و مریضان را پرستاری فرمود، خود هول و هراسی به دل راه نمی داد به طوری که گویا اصلا مصیبتی برایش رخ نداده است، زنان را امر به صبر و شکیبائی می فرمود، دوراندیشی زینب در چنین مواقع هولناک و پرخطر از مواهب الهی نسبت به آن عقیله است که از بهره مندی وافر ایمان و تقوی و تسلیم و رضا بر قضای الهی و صبر بر بلای او حکایت می کند. زینب با اهل بیت و اطفال شام عاشورا را به پایان برد، شبی که حزن و اندوه عالم ملک و ملکوت را فرا گرفته بود، شبی که در آن شب پاسداران حرم عزت و جلال در خاک و خون خفته بودند، گریه کودکان و ناله ی دختران و شیون زنان بلند بود، شبی که همه اثاث البیت و لوازم زندگی به غارت رفته و ترس و وحشت همه جا را فرو گرفته بود، زینب به راز و نیاز و طلب صبر و استقامت از درگاه بی نیاز اصرار داشت، زنان و اطفال را به عاقبت نیک و پاداش الهی امیدوار می ساخت به هر حال آن شب پر داغ و مصیبت به پایان آمد و مهیای سفر اسیری گردیدند. «مؤلف با استفاده از بعض مؤلفات«
مؤلف منتهی الآمال می گوید: ارباب مقاتل معتبر از حال اهل بیت در شام عاشورا چیزی نقل نکرده اند،
و بیان نشده است که چه حالی داشته اند و بر آنها چه گذشته است.
اشعار مناسب مقام و زبانحال:
»معراج المحبة«
چو از میدان گردون چتر خورشید
نکون چون رایت عباس گردید
بتول دومین ام المصائب
چو خود را دید بی سالار و صاحب
بر ایتام برادر مادری کرد
بنات النعش را جمع آوری کرد
شفابخش مریضان شاه بیمار
غم قتل پدر بودش پرستار
شبی بگذشت بر آل پیمبر
که زهرا بود در جنت مکدر
شبی بگذشت بر ختم رسولان
که از تصویر آن عقل است حیران
—
»نیر تبریزی«
اگر صبح قیامت را شبی هست امشبست آنشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
فلک از دور ناهنجار خود لختی عنان درکش
شکایتهای گوناگون مرا از کوکب است امشب
برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زینب بی تو چون در ذکر یا رب یا رب است امشب
جهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت
تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین
که گریان دیده ی دشمن به حال زینب است امشب
—
»صباحی بیدگلی«
ای بانوی بهشت بیا حال ما ببین
ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین
در انتار وعده ی محشر چه مانده ای
بگذر به ما و شور قیامت بپا ببین
بنگر به حال زار جوانان هاشمی
مردانشان شهید و زنان در غرا ببین
آن گردنی که داشت حمایل ز دست تو
چون بسملش بریده تیغ جفا بیبن
»صباحی بیدگلی«
»حسین مسرور«
نکوتر بتاب امشب ای روی ماه
که روشن کنی روی این بزمگاه
بسا شمع رخشنده ی تابناک
ز باد حوادث فتاده به خاک
حریفان بیکدیگر آمیخته
صراحی شکسته قدح ریخته
به یک سوی ساقی برفته ز دست
ز سوی دگر مطرب افتاده مست
بتاب امشب ای مه که افلاکیان
ببینند جانبازی خاکیان
مگر نوح بیند کزین موج خون
چسان کشتی آورد باید برون
ببیند خلیل خداوندگار
ز قربانی خود شود شرمسار
کند جامه موسی بتن چاک چاک
عصا بشکند بر سر آب و خاک
مسیحا ببیند گر این رستخیز
صلیب و سلب را کند ریز ریز
محمد سر از غرفه آرد برون
ببیند جگرگوشه اش غرقه خون
—
»جودی«
امشب شب غریبی اولاد مصطفی است
زینب اسیر شمر و حسین سر ز تن جداست
بیرق نگون و مشک تهی سینه پر ز غم
عباس را جدا ز بدن دست از جفا است
لیلی به آه و ناله چو مجنون بکوه و دشت
اکبر هزار پاره ز شمشیر اشقیا است
گهواره مانده خالی و اصغر به مهد خاک
از سینه ی رباب ز غم ناله بر سما است
بر روی تخت زر پسر سعد سنگدل
عریان بروی خاک سبط مصطفی است