زمان مطالعه: < 1 دقیقه
من کیستم فروغ سپهر محبتم
نور خدا و معنی سرّ ولایتم
هر کجا که عشق خیمه زند حُسن یوسفم
هر جا عفاف پرده کشد راز خلوتم
کوشیدهام به شوق مگر بانگ شادیم
جوشیدهام به درد مگر آه حسرتم
از بندبند من به نوا خاست سوز عشق
یعنی که سوز نای و غم و ساز محنتم
از سوز آه بال و پر خویش سوختم
«آن مرغ داغپرور آذر طبیعتم»
در بارگاه قدس نبرده است هیچ کس
حتی فرشته ره به حریم جلالتم
من زینبم سلاله زهرای اطهرم
فرزند پاک فاطمه عرش رتبتم
آن شیردل زنم که به بزم یزید دون
درهم شکست خصم ز نیروی صولتم
خوارم مبین یزید به بزمت از آنکه هست
ذرات کاینات گواه اصالتم
جواهری وجدی
***