جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سری به چوبه ی محمل!

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مسلم گچکار در ضمن روایتی گوید: ناگاه صدای شیون بلند شد و دیدم که سرهای مقدس شهدای کربلا را که در پیشاپیش آنها سر مقدس امام حسین علیه السلام بود، آوردند.

سر مبارک آن حضرت همانند ماه و به روشنایی ستاره ی زهره می درخشید، و شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، و محاسن مبارک او به رنگ سیاه خضاب شده و سیمای نورانیش بسان قرص ماه شب چهارده جلوه گیری می کرد، و باد موها و محاسن مبارک او را به جانب راست و چپ می برد.

نسیم، گیسوی خود را دمی تکان می داد

به این بهانه گل زخم را نشان می داد

در این هنگام، چشم زینب کبری علیهاالسلام بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به قسمت جلوی محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر صورت داشت، جاری شد، و با اشاره به آن سر مقدس، با سوز و گداز عجیبی به این اشعار مترنم گردید:

یا هلالا لما استتم کمالا

غاله خسفه و أبدی غروبا

ما توهمت یا شفیق فؤادی!

کان هذا مقدرا مکتوبا

یا اخی! فاطم الصغیرة کلمها

فقد کاد قلبها ان یذوبا

یا اخی! قلبک الشفیق علینا

ماله قد قسی و صار صلیبا

یا اخی! لو تری علیا لدی الا

شر مع الیتم لا یطیق جوابا

یا اخی! ضمه الیک و قربه

و سکن فؤاده المرعوبا

ما اذل الیتیم حین ینادی

بابیه و لا یراه مجیبا (1)

»ای هلال من که به کمال خود نرسیدی ولی خسوف، تو را فرا گرفت و غروب کردی! من هرگز تصور نمی کردم ای پاره ی دلم که چنین سرنوشتی برایت رقم

خورده باشد و سرت را بالای نیزه ببینم!

برادر جان! با فاطمه ی کوچکت حرف بزن که نزدیک است قلبش بگدازد و دلش کباب شود!

برادر جان! چه شده که قلب مهربان تو از ما جدا شده و بر سر نیزه به دار آویخته شده است.

برادر جان! اگر علی را ببینی خواهی یافت که اسارت و یتیمی چگونه قدرت سخن گفتن را از او گرفته است.

برادر جان! او را در آغوش گیر و به خود نزدیک گردان تا قلب لرزانش آرام گیرد!

چه قدر بر یتیم سخت می گذرد که پدرش را بخواند و او پاسخ ندهد«!


1) بحارالانوار، ج 45، ص 115، نفس المهموم، ص 190.