مسلم گچکار در ضمن روایتی گوید: ناگاه صدای شیون بلند شد و دیدم که سرهای مقدس شهدای کربلا را که در پیشاپیش آنها سر مقدس امام حسین علیه السلام بود، آوردند.
سر مبارک آن حضرت همانند ماه و به روشنایی ستاره ی زهره می درخشید، و شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، و محاسن مبارک او به رنگ سیاه خضاب شده و سیمای نورانیش بسان قرص ماه شب چهارده جلوه گیری می کرد، و باد موها و محاسن مبارک او را به جانب راست و چپ می برد.
نسیم، گیسوی خود را دمی تکان می داد
به این بهانه گل زخم را نشان می داد
در این هنگام، چشم زینب کبری علیهاالسلام بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به قسمت جلوی محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر صورت داشت، جاری شد، و با اشاره به آن سر مقدس، با سوز و گداز عجیبی به این اشعار مترنم گردید:
یا هلالا لما استتم کمالا
غاله خسفه و أبدی غروبا
ما توهمت یا شفیق فؤادی!
کان هذا مقدرا مکتوبا
یا اخی! فاطم الصغیرة کلمها
فقد کاد قلبها ان یذوبا
یا اخی! قلبک الشفیق علینا
ماله قد قسی و صار صلیبا
یا اخی! لو تری علیا لدی الا
شر مع الیتم لا یطیق جوابا
یا اخی! ضمه الیک و قربه
و سکن فؤاده المرعوبا
ما اذل الیتیم حین ینادی
بابیه و لا یراه مجیبا (1)
»ای هلال من که به کمال خود نرسیدی ولی خسوف، تو را فرا گرفت و غروب کردی! من هرگز تصور نمی کردم ای پاره ی دلم که چنین سرنوشتی برایت رقم
خورده باشد و سرت را بالای نیزه ببینم!
برادر جان! با فاطمه ی کوچکت حرف بزن که نزدیک است قلبش بگدازد و دلش کباب شود!
برادر جان! چه شده که قلب مهربان تو از ما جدا شده و بر سر نیزه به دار آویخته شده است.
برادر جان! اگر علی را ببینی خواهی یافت که اسارت و یتیمی چگونه قدرت سخن گفتن را از او گرفته است.
برادر جان! او را در آغوش گیر و به خود نزدیک گردان تا قلب لرزانش آرام گیرد!
چه قدر بر یتیم سخت می گذرد که پدرش را بخواند و او پاسخ ندهد«!
1) بحارالانوار، ج 45، ص 115، نفس المهموم، ص 190.