نمیدانم چه بر سر خامه عنبرفشان دارد
که خواهد سری از اسرار پنهانی نهان دارد
به مدح دختر زهرا مگر خواهد سخن گوید
که با نغمات منصوری اناالحق بر زبان دارد
به آهنگ حسین مدح خاتون حجازی را
به صد شور و نوا خواهد به عالم رایگان دارد
چه خاتون آنکه او را نور حق در آستین باشد
چه خاتون آنکه جبریلش سر اندر آستان دارد
حیا بند نقاب او بود عفت حجاب او
ز عصمت آفتاب او مکان در لامکان دارد
بیا عصمت تماشا کن که از بهر خریداری
در این بازار یوسف هم کلاف و ریسمان دارد
نبوت شأن پیغمبر ولایت در خور حیدر
نه این دارد نه آن اما نشان از این و آن دارد
تکلم کردنش را هر که دیدی فاش میگفتی
بسان حیدری گویا که در طی لسان دارد
بود ناموس حق آن عصمت مطلق که از رفعت
کمینه چاکر او پا به فرق فرقدان دارد
بود نه کرسی افلاک کمتر پایه قدرش
اگر گویم که قصر قدر و جاهش نردبان دارد
ز شرم روی او باشد که این مهر درخشان را
به دامان زمینش آسمان هر شب نهان دارد
به جرم آنکه نرگس دیدهاش باز است در گلشن
ز شرمش تا قیامت رخ به رنگ زعفران دارد
نیفتد تا نظر بر سایهاش خورشید تابان را
به چشم خویش از خط شعاعی صد سنان دارد
زنی با این همه حشمت ندیده دیدة گردون
زنی با این همه سطوت به عالم کی نشان دارد
چرا با این همه جاه و جلال و عصمتش دوران
میان کوچه و بازار هر سویش مکان دارد
خرد گفتا خموش ای بیخرد از سرّ این معنی
که هر کس قربش افزونتر، فزونتر امتحان دارد
ندارم باور ار گویند دیدش دیده مردم
که دود آه خویشش مخفی از نامحرمان دارد
اگر مستوره ایجاد چون خورشید رخشنده
نه بر سر چادر و نه ساتر و نه سایبان دارد
در این محفل بود زهرای اطهر حاضر و ناظر
وگرنه گفتمی زینب چه آذرها به جان دارد
حیا از روی زهرا مینمایم ورنه میگفتم
که زینب سر برهنه رو به بزم شامیان دارد
سخن آهستهتر باید که شاید نشنود زهرا
وگرنه سوز آهش صد خطر بر حاضران دارد
صبا رو در نجف بر گو تو به آن شیر یزدانی
که زینب در دمشق و کوفه چشم خونفشان دارد
بگو از داغ مرگ نوجوانان پیر شد زینب
به زیر بار محنت سرو قدش چون کمان دارد
خصوص از مرگ اکبر تا قیامت داغ چون قمری
به پای سرو قدش ز اشک خود جوی روان دارد
بود بهر شفاعت هر کسی را حجّتی بر کف
وفائی حجتی قاطع ازین تیغ زبان دارد
وفایی شوشتری
***