زمان مطالعه: < 1 دقیقه
داستانهائی که از شام خراب آورده ام
عالمی از صبر خود در اضطراب آورده ام
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی آنچه از شام خراب آورده ام
ای کتاب الله ناطق بین تو بر بیمار خویش
آیه ای از سوره ی ام الکتاب آورده ام
تا ز قلب داغدارت گرد غم شویم ز مهر
از سرشگ دیدگان بهرت گلاب آورده ام
سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم به نی
وین سر بشکسته را از خون خضاب آورده ام
پیش چشم من عزیزت در خرابه جان سپرد
سخت جانی بین که با این غصه تاب آورده ام
کودک شش ماهه گر خفته روی سینه ات
از پی دیدار او همره رباب آورده ام
ای شه خونین کفن ای نور چشم بوتراب
بهرت ای عطشان جگر از دیده آب آورده ام
(خوشدلا) بر بند لب از ماتم سلطان دین
چون برایت رحمت یوم الحساب آورده ام