جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ستاره و خورشید

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

»حبیب چایچیان (حسان(«

برنی، سر حسین، به دست سواره ای

گاهی کند به محمل زینب نظاره ای

آنجا نشسته، غمزده طفلی سه ساله است

رنگ پریده اش ز غم دل، اشاره ای

ترسان گرفته دامن زینب که عمه جان

دریای غم، مگر که ندارد کناره ای؟

از آفتاب، لاله صفت چهره ساخته

داغ دلش مگو، که ندارد شماره ای

نیلی رخش ز سیلی و پایش پر آبله

مجروح، گوش او ز پی گوشواره ای

از گریه اش کباب، دل همرهان او

هر گفته اش ز آتش حسرت شراره ای

محمل تکان چو می دهدش، یاد می کند

از خیمه ای و کودکی و گاهواره ای

تاب سفر ندارد و راه است بس دراز

خواند به گریه عمه ی خود را، که چاره ای