جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زینب و داغ رقیه!

زمان مطالعه: 2 دقیقه

اهل بیت، شهادت پدران را از کودکان نهان می داشتند و به آنها می گفتند: پدر شما سفر کرده است. شبی دختر چهارساله حسین علیه السلام از خواب برخاست و گفت: پدرم کجاست؟ او را در خواب دیدم که نگران بود. زنان از شنیدن این سخن گریان شدند و کودکان دیگر هم به گریه

افتادند. یزید از خواب بیدار شد و گفت: چه خبر است؟! از واقعه تحقیق کردند و به او خبر دادند. آن لعین دستور داد سر پدر را برای او ببرند! سر را آوردند و در دامنش گذاشتند! گفت این چیست؟ گفتند: سر پدرت است! آن کودک هراسان شد و صیحه کشید و بیمار شد و در دمشق وفات کرد.

به روایتی: دستمال روی سر انداختند و آن طبق را جلوی آن کودک نهادند، پرده از آن برگرفت و گفت: این سر کیست؟ گفتند: سر پدرت! سر را از میان تشت برداشت و به سینه گرفت و می گفت: «یا ابتاه! من ذا الذی خضبک بدمائک؟ یا ابتاه! من ذا الذی قطع ور یدیک؟ یا ابتاه من ذا الذی ایتمنی علی صغر سنی؟؛ بابا جان! چه کسی تو را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگهای گردنت را برید؟ پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟

آن قدر این سخنان را گفت تا آن که لب بر لب او نهاد و سخت گریست تا از هوش رفت! وقتی تکانش دادند، روحش پرواز کرده بود.(1)

آری زینب علیهاالسلام نظاره گر این واقعه ی جانگداز بود و شیون و ناله سر داد.

ققنوس ستاره، بال و پر می خواهد

گل، لطف صحاری سحر می خواهد

در ساکت شب، رقیه از خواب پرید

از زینب خون جگر، پدر می خواهد

بعضی گویند: هنگام بیرون آمدن از شام، زینب علیهاالسلام و همراهان به یاد رقیه افتادند. زینب علیهاالسلام به زنهای شام که به بدرقه ی آنها آمده بودند، فرمود: «ما از میان شما می رویم، ولی یک دختر خردسال را در پیش شما گذاشتیم، او در این شهر غریب است، کنار قبر او بروید و او را فراموش نکنید.(2)

رفتیم و ماند نزد شما یادگار ما

جان شما و دخترک گلعذار ما

و روایت شده است که حضرت زینب علیهاالسلام برای زنان مدینه فرمود: «اما مصیبت مرگ رقیه در خرابه ی شام، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود«!

زنها وقتی که این سخن را شنیدند صدایشان با شور و شیون و ناله، به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهای جانگداز رقیه بسیار گریستند.(3)

و نیز آمده است: هنگامی که زن غساله، بدن رقیه را غسل می داد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟ حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: چه می خواهی؟

آن زن گفت: این دخترک به چه بیماری مبتلا بوده که بدنش کبود است؟

حضرت زینب علیهاالسلام گریست و در پاسخ فرمود: ای زن! او بیمار نبود و این کبودیها آثار تازیانه ها و ضربه های دشمنان است!! (4)


1) نفس المهموم، ص 218.

2) همان.

3) ناسخ التواریخ، به نقل از حضرت رقیه، ص 48.

4) الوقایع والحوادث، ج 5، ص 81.