خیز از جا ای برادر، ای امیر کاروانم
بین که با جمعی پریشان سوی شام غم روانم
تو گذشتی از سر و جان تو وفا کردی به پیمان
نوبت زینب رسیده، گشته روز امتحانم
ای جهانی ریزهخوار خوان احسانت حسین جان
تو مگر با کوفیان دون نگفتی میهمانم
گرچه محروم از فراتی، ساقی آب حیاتی
یاد لعل تشنه تو میزند آتش به جانم
گاه گریانم به یاد اصغر شیرین زبانت
گاه نالان از فراق اکبر رعنا جوانم
برده صبر و طاقتم را یاد عبدالله و قاسم
از غم عباس نام آور بِرَفت از کف توانم
بعد از این با نالهزار رقیه همنشینم
بعد از این با گریه دختت سکینه همعنانم
ای برادر گو چه شد انگشت و کو انگشتر تو
سوخت ظلم ساربان دون خدایا استخوانم
کاروان رفت و دل من ماند اندر کربلایت
گرچه باشد رأس پر خونت چراغ کاروانم
بار سنگین است و ره دشوار و زینب زار و خسته
دستگیری کن که تا این بار بر منزل رسانم
از تو امید شفاعت یا حسین دارد «شکوهی»
هر چه هستم بر درت نوحهسرایم نوحهخوانم
شکوهی
***