این موقع از سخت ترین أوقاتی است که بر زینب- علیهاالسلام- گذشته؛ از این روست که مرحوم حجة الاسلام میرزا محمد هاشم خونساری اصفهانی(1) در ضمن مرثیه ی خود إنشا فرمود:
رسید کارد چو بر استخوان آل پیمبر
نشست زینب مظلومه با یزید برابر
مفید در إرشاد پس از آنکه ورود أهل بیت را در مجلس یزید- لعنه الله- می نگارد، می نویسد:
فاطمه بنت الحسین- علیهماالسلام- گوید: چون در برابر یزید نشستیم بر ما رقت نمود و مردی سرخ رو از شامیان به پای خاست و به یزید گفت: این دختر را به من ببخش؛ و مقصود وی من بودم و من دختری جمیله بودم. لرزه در اندامم افتاد و گمان بردم که این را جائز می شمارند. پس جامه های عمه ام زینب را گرفتم؛ و او می دانست که این أمر واقع نتواند شد و صورت پذیر نمی باشد. با آن مرد شامی فرمود: دروغ گفتی به خدا قسم و لئیم شدی، و تمنائی که نمودی نه تو توانی به او رسید و نه یزید تواند بر تو بخشید! یزید در خشم شد و گفت: دروغ گفتی، توانم او را بخشید، اگر بخواهم می بخشم! فرمود: حاشا، به خدا سوگند نتوانی، خدا برای تو این سلطنت را نداده است، مگر آنکه از دین ما بدر آئی و دین دیگری اختیار نمائی! یزید- علیه اللعنه- از شدت خشم از جا درآمد و شعله ور گردید و با زینب- علیهاالسلام- گفت: این سخن را با من می گوئی؟! جز این نیست که از دین، پدر تو و برادر تو بیرون رفتند! زینب- علیهاالسلام- فرمود: به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، تو و جد و پدرت هدایت یافتید، اگر مسلمان باشی! گفت: دروغ گفتی ای دشمن خدا! فرمود: تو أمیری
و از روی ستم ناسزا می گوئی و به نیروی سلطنت غلبه می کنی! چون سخن بدینجا رسید یزید حیا کرد و دم فروبست. مرد شامی باز إعادت نمود و گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به وی گفت: گم شو، که خداوند مرگ کشنده نصیبه ی تو فرماید! پس فرمان داد تا زنان را در خانه ی جداگانه منزل دهند.(2)
و هم درین مجلس زینب- علیهاالسلام- آن خطبه ی غراء معروفه را إنشا فرمود؛ و در روایات برخی اختلاف دیده می شود؛ و ما آن را به روایت طبرسی در احتجاج می نگاریم؛ و قبل از این ترجمت تقریبی او را به شعر نگاشتیم.
و أما سبب إنشا این خطبه: پس در احتجاج شیخ جلیل طبرسی- رضی الله عنه- است (3):
چون علی بن الحسین- علیهما (4) السلام- و حرمش (5) را بر یزید- علیه اللعنه- درآوردند و سر إمام حسین- علیه السلام- را بیاوردند و در جلو یزید در طشتی بنهادند، یزید- علیه اللعنه- شروع نمود با چوبی که در دست داشت بر دندانهای ثنایای آن حضرت می زد و
می گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلوا (6) و استهلوا فرحا
و لقالوا یا یزید لاتشل
فجزیناهم ببدر مثلها (7)
و أقمنا مثل بدر فاعتدل
لست من خندف إن لم أنتقم
من بنی أحمد ما کان فعل (8)
این وقت، زینب، دختر علی بن أبی طالب و دختر فاطمه ی زهرا- علیهم السلام-، به پای خاست و فرمود:
الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی جدی رسول الله سید المرسلین.
صدق الله سبحانه کذلک یقول: «ثم کان عاقبة الذین أساءوا السوأی (9) أن کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزؤن«.(10)
أظننت- یا یزید! حین أخذت علینا أقطار الأرض و ضیقت علینا آفاق السماء فأصبحنا لک فی إسار نساق إلیک سوقا فی قطار و أنت علینا ذو اقتدار أن بناء من الله هوانا و علیک منه کرامة و امتنانا و أن ذلک لعظم
خطرک و جلالة قدرک؟! فشمخت بأنفک و نظرت فی عطفک تضرب أصدریک فرحا و تنفض مذرویک مرحا حین رأیت الدنیا لک مستوسقة و الأمور لدیک متسقة و حین صفی لک ملکنا و خلص لک سلطاننا!
فمهلا مهلا! لاتطش جهلا! أنسیت قول الله: «و لا یحسبن الذین کفروا أنما نملی لهم خیر لأنفسهم إنما نملی لهم لیزدادوا إثما و لهم عذاب مهین» (11)؟! أمن العدل- یا ابن الطلقاء!- تحذیرک (12) حرائرک و إمائک و سوقک بنات رسول الله- صلی الله علیه و آله- سبایا؟! قد هتکت ستورهن و أبدیت وجوههن؛ یحدوا بهن الأعداء من بلد إلی بلد، و یستشرفهن أهل المناقل، و یتبرزن (13) لأهل المناهل، و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الغائب و الشهید والشریف و الوضیع و الدنی والرفیع، و لیس معهن من رجالهن ولی و لا من حماتهن حمیم، عتوا منک علی الله و جحودا لرسول الله- صلی الله علیه و آله- و دفعا لما جاء به من عندالله! و لا غرو منک و لا عجب من فعلک، و أنی یرتجی ممن لفظ فوه أکباد الشهداء و نبت لحمه بدماء السعداء و نصب الحرب لسید الأنبیاء و جمع الأحزاب و شهر الحراب و هز السیوف فی وجه رسول الله- صلی الله علیه و آله-؟! أشد العرب لله جحودا و أنکرهم له رسولا و أظهرهم له عدوانا و أعتاهم علی الرب کفرا و طغیانا! ألا إنها نتیجة خلال الکفر و ضب یجرجر فی الصدر لقتلی یوم بدر. فلا یستبطأ فی بغضنا أهل البیت من کان نظره إلینا شنفا و شنآنا و إحنا و أضغانا یظهر کفره برسوله
و یفصح ذلک بلسانه فهو یقول- فرحا بقتل ولده و سبی ذریته غیر متحوب و لا مستعظم-:
لأهلوا و استهلوا فرحا
و لقالوا یا یزید لا تشل!
منتحیا علی ثنایا أبی عبدالله- علیه السلام- و کان مقبل رسول الله، ینکتها بمحضرته قد التمع السرور بوجهه!
لعمری لقد نکأت القرحة و استأصلت الشأفة بإراقتک دم سید شباب أهل الجنة و ابن یعسوب العرب و شمس آل عبدالمطلب، و هتفت بأشیاخک و تقربت بدمه إلی الکفرة من أسلافک، ثم صرخت بندائک و لعمری لقد نادیتهم لو شهدوک و وشیکا تشهدهم و لن یشهدوک و لتود یمینک کما زعمت شلت بک عن مرفقها و(14) جذت و أحببت أمک لم تحملک و أباک لم یلدک حین تصیر إلی سخط الله و یخاصمک رسول الله!
اللهم خذ یحقنا و انتقم ممن ظلمنا و احلل غضبک علی من سفک دمائنا و نقض ذمامنا و قتل حماتنا و هتک عنا سدولنا!
و فعلت فعلتک التی فعلت و ما فریت إلا جلدک و ما جزرت إلا لحمک!، و سترد علی رسول الله بما تحملت من ذریته و انتهکت من حرمته و سفکت من دماء عترته و لحمته حیث یجمع به شملهم و یلم شعثهم و ینقم من ظالمهم و یأخذ لهم بحقهم من أعدائهم. فلا یستفزنک الفرح بقتله «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما آتاهم الله من فضله» (15)
و حسبک بالله ولیا و حاکما و برسول الله- صلی الله علیه و آله- خصیما و بجرئیل ظهیرا، و سیعلم من بوأک و مکنک من رقاب المسلمین أن «بئس للظالمین بدلا» (16) و أیکم شر مکانا و أضل سبیلا!
و ما استصغاری قدرک و لا استعظامی تقریعک توهما لانتجاع الخطاب فیک بعد أن ترکت عیون المسلمین به عبری و صدورهم عند ذکره حری، فتلک قلوب قاسیة و نفوس طاغیة و أجسام محشوة بسخط الله و لعنة الرسول، قد عشش و نفوس طاغیة و أجسام محشوة بسخط الله و لعنة الرسول، قد عشش فیه الشیطان و فرخ، و من هناک مثلک ما درج و نهض.
فالعجب کل العجب لقتل الأتقیاء و أسباط الأنبیاء و سلیل الأوصیاء بأیدی الطلقاء الخبیثة و نسل العهرة الفجرة، تنطف أکفهم من دمائنا و تتحلب أفواههم من لحومنا، و للجثث الزاکیة علی الجیوب الضاحیة تنتابها العواسل و تعفرها الفراعل!
فلئن اتخذتنا مغنما لتتخذنا و شیکا مغرما حین لا تجد إلا ما قدمت یداک و ما الله بظلام للعبید؛ و إلی الله المشتکی و المعول و إلیه الملجأ و المؤل (17)؛ ثم کد کیدک و اجهد جهدک! فوالذی شرفنا بالوحی و الکتاب و النبوة و الانتجاب، لا تدرک أمدنا و لا تبلغ غایتنا و لا تمحوا ذکرنا و لا یرحض عنک عارها! و هل رأیک إلا فند، و أیامک إلا عدد، و جمعک إلا بدد، یوم ینادی المنادی: «ألا لعن الله الظالم العادی«؟!
والحمد لله الذی حکم لأولیائه بالسعادة و ختم لأصفیائه ببلوغ الإرادة و
نقلهم إلی الرأفة و الرحمة و الرضوان والمغفرة، و لم یشق بهم غیرک و لا ابتلی بهم سواک؛ و نسأله أن یکمل لهم الأجر و یجزل لهم الثواب و الذخر، و نسأله حسن الخلافة و جمیل الإنابة، إنه رحیم ودود.
تمام شد خطبه ی زینب- سلام الله علیها.
و قبل از شروع در ترجمه ی خطبه، این خطابه را تقدیم خوانندگان محترم می دارم و می گویم:
کیست این زن که این کلمات درربار را به مانند لآلی شاهوار و جواهر آبدار از زبان بلاغت بیان به مانند مروارید غلطان همی نثار می فرماید؟! گویا أمیرالمؤمنین علی- صلوات الله علیه- بر منبر مسجد جامع کوفه برآمده است و این سخنان فصاحت انگیز حکمت ریز از دهان مبارکش درآمده است! کیست این زن که با یک عالم درد و محن در برابر جبار عنید، یعنی یزید، او را نکوهش و سرزنش می فرماید، و از سطوت او باک ندارد و نمی هراسد، مانند پدر بزرگوارش حیدر کرار که در صفین آهنگ پدر یزید غدار فرمود، اینک دخترش با تیغ زبان آن ملعون را لعن می کند و طعن می زند؛ بلی، این زینب دختر أمیرالمؤمنین است که مقامات رضا و تسلیم و توکل و تفویض را طی نموده و کامل فرموده و- چنانچه پدرش در خطبه ی همامی (18) وصف فرموده- خالق در نظرش بزرگ آمده و جز او کوچک
شده (19) اینست [که] در این موقع اینگونه سخنان را با یک قوت نفس و طمأنینه ی قلب و سعه ی صدر و علو صبر و رزانت حلم و غزارت علم و سکون خاطر و کمال وقار می سراید و می فرماید؛ فتبارک الله أحسن الخالقین (20)
و یحق فی حقها قول الشاعر:
روزی که آفرید تو را صورت آفرین
از آفرینش تو به خود گفت آفرین
صورت نیافریده چنین صورت آفرین
بر صورت آفرین و بر این صورت آفرین!
علی الجمله، زینب- صلوات الله و سلامه علیها- پس از حمد و صلوات فرمود:
راست می فرماید خدای سبحان، چنین فرماید: «از آن پس عاقبت بدکاران بدانجا کشید و بدینجا رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و به آنها سخریه نمودند«.
آیا گمان بردی- ای یزید!- چون که أقطار زمین را بر ما گرفتی و آفاق آسمان را تنگ کردی تا أسیر تو شدیم و دستگیر تو گشتیم و بر قطار شتران ما را سوار نمودند و به سوی تو می راندند و تو بر ما مسلط
گشتی، این که ما را در حضرت خداوند- عزوجل- خواریست و تو مشمول کرامت و منت پروردگاری و اینها از روی بزرگی رتبت و بلندی مرتبت تو می باشد؟! پس بر خود بالیدی و در جانب خود دیدی، از روی فرح دست به شانه های خود می زنی و أطراف تهیگاه خود تکان می دهی، چون دنیا را از برای خود جمع دیدی و کارها را منظم نگریستی و سلطنت ما برای و صافی شد و پادشاهی ما برای تو ز هر کدورتی مصفا گشت!
پس آرام باش، آرام باش، و از در جهالت و سبکی فریفته ی خود مباش! آیا فراموشت شد فرمایش یزدان پاک- عز اسمه-: «و گمان نبرند کسانی که کافر شدند که مهلت و إطاله ی ما برای آنها خوب است، جز این نیست که مهلت و إطاله ی ما برای آنست که آنها بر إثم خویش بیفزایند و از برای آنها عذابیست خوارکننده«؟!
آیا از عدالت است- ای پسر آزاد شده ها!- این که زنان آزاد و کنیز خود را در پس پرده بداری و دختران رسول خدا را در حال أسیری از کربلا به شام برانی؟! بی پرده شان بداری و روهاشان را پیدا داری، دشمنان ایشان را به شدت از شهری به شهری برانند تا أهل منازل دیده بردارند و آنها را نظر نمایند و مردم نزدیک و دور و غائب و حضور و پست رتبتان و بلند مرتبتان در روی آنها نگرند و نه صاحبی از مردان و نه خویشی از یاوران آنها مصاحب آنان باشند. این را از روی سرکشی با خدا و إنکار رسول خدا و منع آنچه از جانب خدا آورد نمودی. و از
تو و از کار تو عجب نباشد، و چگونه امید توان داشت از کسی که دهانش جگر شهیدان را افکنده و گوشتش از خون سعیدان روئیده است و جنگ با سید أنبیا را پذیره گردید و أحزاب را در دشمنی رسول خدا جمع آوری نمود و حربه کشید و تیغ تکان داد در روی رسول خدا؛ بلی، این شخص از همه عرب سخت تر بود در إنکار خدا و إنکار رسول خدا و بیش از همه با رسول إظهار عدوان می کرد و با خداوند سرکشی از در کفر و طغیان می نمود. بلی، این کارها نتیجه ی أخلاق کفری و کینه ایست دیرینه که می گردد در سینه برای کشته های بدریه. پس نباید طلب مسامحت نمود در دشمنی ما أهل بیت از کسی که از روی بغضا و کینه به ما نظر کند و کفرش را به رسول أکرم- صلی الله علیه و آله و سلم- آشکار سازد و با زبان خود آن را واضح نماید و از روی سرور به کشتن أولاد رسول و أسیری عترت آن حضرت می گوید- بی آنکه گفته ی خویش را گناهی پندارد یا آن را بزرگ شمارد-:
لأهلوا و استهلوا فرحا
و لقالوا یا یزید لا تشل!
در حالی که توجه به دندانهای ثنایای أبوعبدالله- علیه السلام- نموده و او بوسه گاه پیغمبر خدا بوده، آن را با چوب دستی خود می ساید و سرور در رویش روشن گشته است!
به جانم سوگند بر جراحات ما افزودی و ریشه ی ما را برکندی، از آن رو که ریختی خون سید جوانان دهل بهشت و پسر سید عرب و خورشید آل عبدالمطلب را. مشایخ دیرینه ی خود را ندا کردی و به
خون حسین تقرب جستی به پیشینیان کافرت. پس فریاد و داد کردی به صدا و ندا. به جانم سوگند آنها را ندا کردی اگر نزد تو حضور داشتند، و زود باشد حاضر شوی نزد آنان- و آنها نزد تو حاضر نمی شوند- و دوست داری دست راست تو- چنانچه گمان کردی- شل بود و از بند مرفق بریده بود و دوست داری مادر به تو آبستن نشده بود و پدر تو را نزائیده بود آن زمان که رهسپار شوی به سوی سخط خدا و با تو خصومت کند رسول خدا- صلی الله علیه و آله.
بار خدایا! حق ما را بگیر و انتقام از ظالم ما بکش و بفرست غضب خود را بر آن کس که خونهای ما را بریخت و حق ما را رعایت ننمود و حامیان ما را بکشت و روپوش محملهای ما را پاره نمود!
بلی، ستمهای خود را نمودی، ولی هر چه بد کردی به خود کردی؛ قطع ننمودی جز پوست خود را و نبریدی بجز گوشت خود را، و زود باشد وارد شوی بر رسول خدا با آنکه با خود حمل داده ای از ستم به ذریه ی او و هتک حرمت او و ریختی خون عترت چسبیده به او، آنجا که پراکندگی کار آنان به رسول خدا مجتمع و ملتئم گردد و از ستمکار آنها انتقام گرفته شود و حقشان از دشمنانشان دریافت گردد. پس سرور به کشتن حسین تو را سبک نکند و از جا نکند «و گمان مکن البته کسانی را که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه زندگانند و در حضرت پروردگار روزی برانند و به آنچه خدا به آنها از فضل خود مرحمت فرموده مسرور و خوشبالانند«.
و کفایت می کند در مقهوری تو اینکه خداوند ولی و حاکم است و رسول خدا- صلی الله علیه و آله- با تو خصیم و دشمن است و جبرئیل پشتیبان ماست، و زود باشد که بداند آنکه برای تو مهیا نمود و تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد بد بدلی در زمره ی ستمکاران برای خود خواسته، و خواهد فهمید کدامیک از شما بدترید در منزلت و رتبت و گمراه ترید در راه و طریقت!
و نه اینست که کوچک دانستن من قدر تو را و بزرگ دانستن ملامت و نکوهش تو به این سخنان که می گویم، از راهیست که توهم می کنم گفتگو در تو أثر می کند یا پند سودی می دهد پس از آنکه چشمهای مسلمانان را به کشتن حسین- علیه السلام- اشک ریز نمودی و سینه هاشان را در یاد او آتش انگیز نمودی؛ پس این دلهای تو و همگنان تو دلهائی است خشک و سخت و نفوسی است همعنان با طغیان و بدنهائی است پر از سخط خدا و لعنت رسول خدا، شیطان در او خانه گرفته و بچه گذاشته و از اینها مثل تو به راه افتاد و برخاست.
پس شگفت است به تمام شگفتی از کشته شدن أتقیا و سبطهای أنبیا و أولاد أوصیا به دست طلقای خبیثه که از نسل زانیان فاجرانند؛ خون ما از دست آنها می چکد و دهانشان از خون ما سیلان می کند؛ و عجب است از آن بدنهای پاکیزه که در روی زمین درشت و بیابان درافتاده و گرگان سخت دو به نزد آن می شوند و بچه کفتارها آن را به
خاک می مالند. (زینب- صلوات الله و سلامه علیها- نمی دانسته که آن بدنها به خاک سپرده شده بوده است(.
پس اگر ما را غنیمت خود دانستی زود باشد غرامت خود دانی، آن زمان که نیابی جز آنچه را که از پیش فرستاده باشی، و خدا به بندگان ستم نفرماید؛ و به سوی خداست شکایت من و به اوست اعتماد من و به سوی اوست پناه من و بازگشت من. پس از این از مکر خود فروگذاری منما و کوشش خود را بنما! سوگند به آن کس که ما را به وحی و قرآن و نبوت و اصطفا تشریف داد، تو به پایه ی ما نرسی و نام ما را محو نکنی و عاری که متحمل شدی از کشتن و ستم نمودن شستشو ندهی؛ مگر نه رای و رویت تو دروغ و ضعیف است و روزگار تو شمرده است و جمعیت تو پراکنده است روزی [که] منادی ندا در دهد: آگاه باشید که خدا لعنت فرموده ظالم عادی را!
حمد خدائی را که از برای دوستان خویش به سعادت و خوشبختی حکم فرموده و از برای أصفیای خود به نیل مطلوب ختم نموده و آنان را به سوی رأفت و رحمت و رضوان و مغفرت خود تحویل فرموده، و جز تو را به سبب آنها شقی و بدبخت ننموده و غیر تو را به آنها امتحان نفرموده؛ و از حضرت او خواستاریم که أجر آنها را کامل فرماید و ثواب و إنعام آنها را جزیل نماید و از حضرت خداوند درخواست می کنم که بعد از آنها بر ما نیکو خلافتی فرماید و به خوبی به وطن بازگرداند. بدرستی که اوست رحمت کننده ی دوست دارنده.
1) این فقیه فقید و أصولی سعید را- که باید به قاعده ی امروز، «آیة الله» (و اگر اصطلاح رایج عصر ما روا باشد، «آیة الله العظمی«) خواند- مؤلف (ره) در «نهر دوم» از کتاب أنهار معرفی کرده است و ما در اینجا به همان نوشته ی خود مرحوم مؤلف بسنده می کنیم:»میرزا محمد هاشم چهارسوقی اصفهانی: چهارسوق یکی از محلات اصفهان است. وی از بزرگان علمای اصفهان به شمار می رفت. متتبعی بی نظیر و فاضلی نحریر بود. در فقه بحری متلاطم می نمود. در رجال و حدیث ید بیضا می نمود. در علوم عربیه ماهر بود. چند مصنف از حضرتش در یک مجلد مطبوع گردیده مسمی به مبانی الأصول شده. گاهی شعر هم می فرمود. منظومه در علم أصول گفته. مصنفی موسوم به أصول آل رسول در استفاده ی أدله ی أصول از أحادیث آل رسول- صلی الله علیه و آله و سلم- دارد. این مصنف در شرف و رتبت حکم إکسیر دارد. عمر شریفش از هشتاد بگذشت و در سفری که به عزم تشرف به مکه ی معظمه تا نجف أشرف برفت وفات نمود و در وادی السلام مدفون گشت. رحلتش به سنه ی هزار و سیصد و هجده- 1318- اتفاق افتاد. رحمه الله و إیانا برحمته الواسعة. آمین!» (أنهار، چ سنگی، ص 37 و 38(.درباره ی آن فقیه فقید، همچنین نگر: چهل سال تاریخ ایران (المآثر و الآثار(، 1 / 196 و 217، و 2 / 751؛ و: علمای معاصر، واعظ خیابانی، به کوشش بخشایشی، صص 121- 124؛ و: مدارک نهج البلاغه، رضا استادی، صص 382- 390؛ و: میراث حدیث شیعه، 13 / 459- 467.یادآوری: مؤلف در این متن «خونساری» گفته و در أنهار «چهارسوقی«، و البته منافاتی در میان نیست. چه این خاندان محترم که امروز أغلب شهرت «روضاتی» دارند، أصالتا خوانساری اند ولی از دیرباز در محله ی «چهارسوی» (/ چهارسوق) در اصفهان ساکن بوده اند.
2) نگر: الإرشاد، 2 / 121.
3) از برای مقدمات واقعه و متن خطبه، نگر: احتجاج (ط. بهراد جعفری(، 2 / 116- 123.
4) در أصل: علیهم.
5) »حرم«- در لغت عربی- به آنچه صاحب حرمت است و جمیع آنچه شخص به دفاع و حمایت از آن پرداخته پاسداشتش را بر خود لازم می شمرد، إطلاق می گردد.در اینجا (/ گزارش شیخ طبرسی(، مراد از «حرم» إمام- علیه السلام-، بستگان و وابستگان آن حضرت، مانند عمه ی بزرگوارش، زینب- سلام الله علیها-، است.
6) در أصل: لاهلو.
7) در احتجاج (ط. جعفری(: مثلا.
8) أصل این أبیات، همان أبیات کفرآمیز ابن زبعری ست که در زمان کافر بودنش در جنگ أحد گفته بود و اینک یزید پلید- علیه اللعنة والعذاب- بدان تمثل می کرد. نگر: الکنی والألقاب، 1 / 293؛ و سفینة البحار (ط. آستان قدس(، 2 / 442.پوشیده نیست که یزید در شعر ابن زبعری تصرف و إضافه نیز کرده و از جمله از وجود پلید خودش هم طی آن سخن گفته است. نیز نگر: منتهی الامال، ط. باقری بیدهندی، ص 985 و 986، حاشیه ی مرحوم شیخ عباس قمی (ره(.
9) در أصل: السوی.
10) قرآن کریم: س 30 ی 10.
11) قرآن کریم: س 3 ی 178.
12) در أصل: تحذیرک. بنا بر احتجاج (ط. جعفری) ضبط شد.
13) در احتجاج (ط. جعفری(: یبرزن.
14) »و» در أصل نبود. از احتجاج (ط. جعفری) افزوده شد.
15) قرآن کریم: س 3 ی 169 و 170.
16) قرآن کریم: س 18 ی 50.
17) کذا فی الأصل. در احتجاج (ط. جعفری(: المؤمل. از ترجمه بر می آید که مرحوم مؤلف، تلقیی نظیر «المآل» از این کلمه داشته؛ و الله أعلم.
18) مراد خطبه ی مشهور أمیر مؤمنان- علیه السلام- است در پاسخ شخصی به نام همام که أوصاف پرهیزگاران را از آن حضرت جویا شده بود.
19) نظر مؤلف (ره) بدین فقره از خطبه است که أمیر مؤمنان- علیه السلام- در توصیف پرهیزگاران فرموده است: عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم (نهج البلاغه، خ 193؛ چ شهیدی، ص 225(.
20) قرآن کریم، س 23، ی 14.