مخفی نباشد که عرب کنیه و لقب «أم المصائب» به زینب داده است و این خود حق است؛ چه اگر تصور شود مصائب آن حضرت مثل مرگ برادران و پسران یا یک پسر و سایر أقربا و جوانان هاشمی و
همچنین غربت و إسارت و سرپرستی نمودن از زنان و کودکان و وداع با برادر و عبور از قتلگاه و مشاهده ی غارت أموال و أسیری عیال سیدالشهداء- علیه السلام- و رفتن به کوفه با حال أسیری با اینکه آن شهر شهیر مقر خلافت و کرسی سلطنتشان بوده است و استماع شماتت أعدا و ترحم أحبا که شاعر عرب گوید:
فلرحمة المتوجعین حرارة
فی القلب مثل شماتة الأعداء (1)
و صدمات طی راه شام نمودن و مجلس پسر زیاد و یزید را دیدن، پیدا می شود مناسبت این کنیه و لقب با آن حضرت.
یکی از شعرا گوید:
آمدی تا به جهان ساقی أیام نریخت
بجز از زهر ألم هیچ به پیمانه ی تو
یک زن و طاقت اینقدر غم و رنج و ألم
آفرین باد به این همت مردانه ی تو
و دور نیست سخت تر وقتی و دشوارتر حالی که در سفر کربلا بر حضرتش گذشته، همان حال وداع با برادر بزرگوارش بوده است؛ چه، اگر تصور شود حالاتی را که بر قلب مبارکش مستولی بوده هنگام وداع با عزیزترین مردمان از حزن و خوف و أسف و ندم و قلق و دهشت و
وحشت و وجد و شوق و انکسار، هر آینه مصیبتی فوق العاده تصور شده است.
و شرح وداع حضرت سید الشهداء- علیه السلام- را با زینب- علیهاالسلام-، بلکه با أهل بیت أطهارش کلیة، در روایت معتبری ندیده ام؛ و همان إشاره ی إجمالی که به حال زینب- علیها السلام- در حال وداع نمودم از برای بیان و شرح وداع کفایت می کند.
و شعرا را در قضیه ی وداع أشعار زیاد است و بیشتر نظر در وصف لسان الحال است. و من بنده به بعضی از منتخبات و غرر آن أشعار إشاره می کنم و پیروی عادت خود را در روایت أشعار می نمایم؛ چه، بنای بنده بر انتقاد و التقاط است، یعنی آنچه را در فن خطابه و شعر امتیازی دارد می نگارم و بقیه را نادیده می انگارم- هرچند أبیات محذوفه در خلال قصیده و مرثیه ای باشد که به نقل آن قصیده یا آن مرثیه پرداخته ام.
شاعر عرب گفته:
و إلیک عنی لا تقل حدیث بما
لاقی الحسین فرزءه قد شفنی
أخشی علیک و أختشی أن یخرج
الأرواح منا من نطاف الأعین
و لئن أبیت العذر فاجلس للعزا
أملی لسمعک بعد ما ألزمتنی
و اسمع و مح و الطم و شق
الجیب حزنا فی عزاه و عزنی
حیث المصائب جمة لم أدر ما
منها أقص علیک إذ کلفتنی
أ مصیبة التودیع یوم خروجه
إذ قال: یا جداه عندک ضمنی
أو قصة التودیع إذ نادی:
ألا! هل من یقدم لی الجواد فتنثنی (2)
أم المصائب نحوه و تقول: یا
کهفی و کهلی یا بقیة من فنی
قالت له: إن کنت تقبل قسرة
قبل القتال إلی المدینة ردنی
فأجابها: هیهات لو ترک القطا
لغفی و نام بلیله فی الموطن
مؤلف گوید: چندین سال قبل در کربلای معلا- زادها الله تعالی شرفا- مشرف بودم، شب عاشورائی بود که در محفلی ذاکر قوم بر منبر رفت و این أشعار را تلاوت نمود، فوق العاده بنده را گرفت و طرز ورود در مطلب و تمهید مقدمات و رقت و سلامت آن مرثیه جذبم نمود. سپس خیال نمودم این طرز مرثیه زیاده از حد مرغوب و بدیع است و خود به فارسی به این طرز چیزی إنشا کنم؛ خدای- عز و جل- تأیید فرمود، این قطعه را به همان طرز إنشا نمودم:
گفتی که بگویم به تو من شرح بلا را
توضیح کنم واقعه ی کرب و بلا را
تشریح کنم مایه ی اندوه جهان را
تفصیل دهم شرح غم و درد و عنا را
من خود متحیر، متفکر که سؤالت
در لجه ی پرهول درانداخته ما را
دردی که فزونست حسابش ز شماره
من خود به چه تقدیر دهم شرح شما را
با اینهمه از خواسته ات روی نتابم
زان رو که خموشی نبود شرط وفا را
پس گوش فرادار و بریز آب ز چشمان
وز گریه و زاری بگشا باز صدا را
واندر عوض اشک، گشا خون ز دو دیده
هم بر سر خود بیز کنون خاک عزا را
مانا (3) نشنیدی که چه بوده ست در آن روز
در بارش خاکستر و خون مال سما (4) را
یا چونکه گرفتند ره آب بر أطفال
در سینه ی آفاق آنان چه أثر بود ظما را
یا وقت وداع شه مظلوم چه دیدند
أهل حرمش، درد و ألم، رنج و عنا را
یا خود چه بیان کرد به هنگام جدائی
با أهل حرم عزم چو می داشت غزا را
یا چونکه علی أکبر او جانب میدان
می رفت چه می دید در آن سرور سارا (5)
یا وقت وداع علی أصغر که ز پیکان
حلقش ببریدند چه سان دید جفا را
یا چونکه دو دست از تن عباس جدا گشت
بشکست چه سان بازوی شاه شهدا را
یا چون که رسیدند سر کشته ی آن شاه
چون بود پریشانی أحوال نسا را
یا زینب مظلومه چو آن پیکر صد چاک
می دید چه سان داشت ز دل شور و نوا را
حقا که ز خاطر نرود محنت این غم
هرکس که به یاد آیدش این کرب و بلا را (6)
اینک چند قطعه ی فارسیه را شعرا می نگارم:
شاعری گفته:
سلطان مظلوم با بیکسان گفت:
یک لحظه باید ترک فغان کرد
زینب در افغان کای جان خواهر!
بار مصیبت پشتم کمان کرد
کلثوم محروم با شاه مظلوم
این الوداع [و] آن الأمان کرد
کای شاه بی یار! ما بی کسانیم
بایست رحمی بر بیکسان کرد
آن دم در آن دشت افتاد شوری
شوری که شرحش نتوان بیان کرد (7)
دیگری در ضمن شرح قتال آن حضرت گفته:
با مرکب آمدش، دخت شه عراق
چون نزد مصطفی، جبریل با براق
برشد ز خیمه گاه، فریاد الفراق
جمعی در اشتیاق، قومی در احتراق
دیگری گوید:
آنقدر وقتی باقی نمانده
کز دفتر عمر نامم شود حک
شد نوبت من در خون طپیدن
مرگ نو تو بادا مبارک
حالم چو در رزم گردد مشوش
جسمم چو از تیر گردد مشبک
جز تو ندارند پشت و پناهی
زنهای بیکس، أطفال کوچک
چون کودکانم گردند بی باب
زیشان مباشید یک لحظه منفک
ای خواهر من! وقت جدائیست
هذا فراق بینی و بینک!
جودی (8) گوید:
ای شه خوبان، مه سپهر إمامت!
جانب میدان روی، برو به سلامت
با تو اگر آمدم به روضه ی رضوان
بی تو سوی شام می روم بغرامت
از تو طمع می بریدم ای که فکندی
بر لب شط فرات بار إقامت! (9)
صباحی (10) گفته- و لله دره-:
چون شد بساط آل نبی در زمانه طی
آمد بهار گلشن دین را زمان دی
یثرب به باد رفت به تعمیر ملک شام
بطحا خراب شد به تمنای ملک ری (11)
سرگشته بانوان حرم گرد شاه دین
چون دختران نعش (12) به پیرامن جدی (13)
عمان سامانی (14) در وصف حرکت سیدالشهدا- صلوات الله علیه- به میدان کارزار پس از وداع آل أطهار گوید:
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر شه، راه را
دود آهش کرد حیران شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مهلا مهلنش (15) بر آسمان
کای سوار سرگران! کم کن شتاب
جان من لختی سبک تر زن رکاب
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه ی چشمی به آن سو کرد باز
دید مشکین موئی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد ألف را دال کرد (16)
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کای عنانگیر من! آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق، زنجیری مکن
راه عشق است این، عنانگیری مکن
با تو هستم- جان خواهر!- همسفر
تو به پا این راه کوبی، من به سر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
جان خواهر! در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
معجر از سر، پرده از رخ وامکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
هست بر من ناگوار و ناپسند
از تو زینب گر صدا گردد بلند (17)
و هم شاعر مزبور خویشتن را مخاطب داشته می گوید:
ای سخنگو! لحظه ای خاموش باش
ای زبان! از پای تا سر گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را زینب چه می گوید جواب
[گفت زینب در جواب آن شاه را
کای فروزان کرده مهر و ماه را!] (18)
عشق را (19) از یک مشیمه زاده ایم
لب به یک پستان غم بنهاده ایم
تربیت بوده ست بر یک دوشمان
پرورش بر جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را (20) مستانه طی
هر دو از یک جام خورده ستیم می
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی أمر دگر را حاملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول!
من أسیری را به جان کردم قبول (21)
و سید محقق معاصر، سید محسن عاملی- خلد الله ظلاله-، در کتاب لواعج الأشجان پس از اینکه می نگارد: حضرت سیدالشهداء- صلوات الله علیه- از طعن صالح بن وهب مزنی- لعنه الله- از اسب به زمین درافتاد به قسمی که رخساره ی راستش به زمین رسید، و از آن پس برخاست، گوید: خواهرش زینب- علیهاالسلام- به در خیمه بیرون آمد و فریاد می نمود: وا أخاه! وا سیداه! وا أهل بیتاه! لیت السماء أطبقت علی الأرض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل؛ و درین وقت عمر سعد- علیه اللعنه- نزدیک آمده بود؛ زینب با وی فرمود: یا عمر! أ یقتل أبوعبدالله و أنت تنظر إلیه؟!. عمر بگریست چنانچه اشکش بر رخساره و ریشش بریخت و رو از زینب- علیهاالسلام- برتافت و جوابی نگفت. حضرتش باز فریاد زد: ویلکم أما فیکم مسلم؟!. هر کسی جواب نگفت (22)
میرزا یحیی الاصفهانی (23)- سلمه الله- در این معنی گوید:
ناله اش چه (24) از مقتل سوی خیمه گاه آمد
دخت مرتضی زینب تا به قتلگاه آمد
با خروش واغوثاه در بر سپاه آمد
در کدام دیدن واجب قتل بیگناه آمد
وه که کافران دارند ننگ از این مسلمانی!
زن که در دل هر سنگ ناله اش کند تأثیر
زان سپاه سنگین دل کس نگشت عبرت گیر
حمله ور به شه گشتند با سنان و تیغ و تیر
شد چه عرصه ی محشر همچه روز دار و گیر
از زمین جدا یک نی آفتاب نورانی
جودی گوید:
دید چون زینب محزون که زمین می لرزد
شط به موج آمده و ماء معین می لرزد
مانده از کار فلک، عرش برین می لرزد
مانده ز اوراد ملک، روح أمین می لرزد
شد سراسیمه و چون رعد در افغان آمد
موکنان مویه کنان جانب میدان آمد
محشری دید در آن دشت پدیدار شده
روز در چشم دو عالم چو شب تار شده
بانگ کوس است که بر گنبد دوار شده
دامن دشت ز خون یکسره گلنار شده
پسر فاطمه از اسب نگون گردیده
پای تا سر قد او غرقه به خون گردیده
زد به سر دست غم و جانب صحرا بدوید
با دو صد ناله به نزد عمر سعد رسید
گفت: ای حق نبی داده به إنعام یزید!
این حسین است که سازند به صد کینه شهید
به چه تقصیر تو امروز جوابش ندهی
به لب آب کشی تشنه و آبش ندهی
پسر سعد ازین گفته ی جانسوز گریست
شرم کرد از رخ او، جانب زینب نگریست
پس بگفتا که: درین حال بگو فائده چیست؟
زخم کاری به حسین تو نه ده باشد و بیست
گر من او را نکشم زخم فراوان کشدش
نیزه ی جور سنان، ناوک پیکان کشدش
دختر فاطمه چون از پسر سعد عنید
گشت مأیوس، بیامد به بر شمر پلید
گفت: دائم نکند بر تو أثر گفت و شنید
می کشی تشنه حسین را به تمنای یزید
مهلتی تا به سوی قبله کشم پایش را
سایه از معجر نیلی کنم أعضایش را
مؤلف گوید:
زیارت معروفه به «زیارت ناحیه» که شیخ مفید- رضی الله عنه- نسبت به روایت می دهد و مروی عنه را ذکر نمی کند (25)، و صاحب مزار
کبیر، چنانچه علامه ی مجلسی- قدس الله نفسه الزکیه- می نویسد، می گوید: این زیارت از ناحیه ی مقدسه ی حضرت صاحب الأمر- صلوات الله علیه- به سوی یکی از نواب حضرت درآمد (26)، دلالت می کند وقت شهادت حضرت سیدالشهداء- صلوات الله علیه-، زینب و سایر زنان به چشم خود این رزیه را نگران بوده اند چنانچه در آن زیارت است: فلما رأین النساء جوادک مخزیا و نظرن سرجک علیه ملویا برزن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدود لاطمات الوجوه (27)، إلخ.
و مؤید این دعوی است أشعاری که شیخ جلیل محمد بن شهر آشوب- قدس الله نفسه الزکیه- در مناقب نقل می کند از پیرمردی که در محضر إمام موسی الکاظم- علیه السلام- در مرثیه ی حضرت سید الشهداء- علیه السلام- فرو خوانده است و آن أبیات از جدش بوده است:
عجبت لمصقول علاک فرنده
یوم الهیاج و قد علاک غبار
و لأسهم نفذتک دون حرائر
یدعون جدک و الدموع غزار
الا تغضغضت السهام و عاقها
عن جسمک الإجلال و الإکبار(28)
ثقة الاسلام- قدس الله نفسه الزکیه- در کتاب مقدس کافی روایت فرموده چون حسین بن علی- علیهماالسلام- شهید شد دشمنان
إراده نمودند تا اسب بر بدنش راه برند، از این رو فضه به زینب گفت: ای سیده ی من! نوبتی سفینه (29) را سفینه بشکست و به جزیره [ای] دررفت، ناگاه شیری نمودار گشت، با وی گفت: ای أبوالحارث! من غلام آزاه شده ی پیغمبر خدا- صلی الله علیه و آله- می باشم. شیر چون این بشنید در جلو سفینه همهمه نمود تا به راهش رسانید؛ و این وقت هم شیری در گوشه خفته است، مرخص فرما تا به سوی او روم و او را از آنچه این قوم فردا خواهند نمود آگهی دهم. فضه نزد شیر رفت و گفت: ای أباالحارث! وی سربلند نمود. فرمود: آیا دانی چه إراده دارند که فردا با أبوعبدالله معامله نمایند؟! إراده دارند اسب بر پشتش راه برند! چون شیر چنین شنید بیامد تا دستها بر بدن حسین- علیه السلام- نهاد، و چون سواران آمدند و شیر را دیدند عمرسعد- لعنه الله- با آنها گفت: فتنه ایست، آن را دامن مزنید، برگردید؛ و آنها برگشتند. (30)
1) یعنی: دلسوزی تسلیت دهندگان و همدردی کنندگان سوزشی در دل پدید می آرد، که به شادکامی دشمنان در گرفتاری آدمی، می ماند.این بیت با اندکی تفاوت در ضبط، آمده است در: الکشکول بهاءالدین محمد العاملی، ط. أعلمی، 1 / 99.
2) ظاهرا این بیت ناظر به گزارشی است که میان برخی مصبت خوانان زبانزد بوده و البته از جهت صحت و أصالت مورد مناقشه و انتقاد جدی بعض ناقدان واقع گردیده است. درباره ی آن گزارش، نگر: لؤلؤ و مرجان، ط. فیضی، ص 207 و 208؛ و: تحریف شناسی عاشورا و تاریخ إمام حسین (علیه السلام(، صحتی، ص 189 و 190.
3) مانا: گویا، شاید.
4) خون باریدن آسمان در پی شهادت سیدالشهداء- علیه السلام-، از أخبار بسیار مشهوری است که از قدیمترین روزگاران در متون سنی و شیعی آمده است. از برای ملاحظه ی پاره ای از نصوص این گزارشها، نگر: تاریخ إمام حسین علیه السلام، تدوین سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، 4 / 756- 793.در بعض گزارشها از بارش خاکستر نیز سخن رفته است.ابن شهر آشوب- رضی الله عنه- در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام آورده است: «و فی حدیث میثم التمار: و تمطر السماء دما و رمادا.» (ط. دارالأضواء، 4 / 62(.و حدیث میثم تمار- رضی الله عنه و أرضاه- که مورد إشارت اوست، آنست که شیخ صدوق- روح الله روحه العزیز- مجلس بیست و هفتم از أمالی اش را بدان افتتاح فرموده و عین عبارت گفتآورد ابن شهر آشوب در آن آمده (نگر: أمالی ی صدوق، ط. کمره ای، ص 127(.
5) سارا: خالص، بی آمیختگی.
6) این سروده را مؤلف در أنهار (چ سنگی، ص 49 و 50) هم آورده است.
7) این شعر- با یک بیت افزون- در أنهار (چ سنگی، ص 57) آمده است.
8) عبدالجواد متخلص به «جودی» (درگذشته به سال 1302 ه. ق.(، از سرایندگان شیفته ی أهل بیت- علیهم السلام- بود که سروده هائی غالبا در خور فهم همگان در موضوعات ولائی، خاصه واقعه ی کربلا، به یادگار نهاده است. وی که- گفته اند:- از راه قنادی روزگار می گذرانید، در آستان قدس رضوی، در نزدیکی مزار شیخ بهائی، به خاک سپارده شده است. جودی از مردم عنبران بود که دیهی است از ناحیه ی طرقبه.نگر: دانشنامه ی شعر عاشورائی، ص 936.
9) در أنهار (چ سنگی، ص 55) آمده است، با این دو بیت افزون تر:باش که دیدار آخرین تو بینم وعده ی دیدار چون دهی به قیامت یک دل خونین و بار اینهمه ماتم گرنه تحمل کند، نه جای ملامت!.
10) حاج سلیمان کاشانی معروف به «صباحی بیدگلی» (درگذشته به سال 1207 ه. ق.) از شاعران مهم سبک بازگشت است و استاد فتحعلی شاه خان صبا. زندگانی وی از راه زراعت می گذشت و غالب روزگار خویش را در قریه ی بیدگل کاشان سپری کرد. سرانجام نیز همانجا به خاک رفت. صباحی با أمرای زندیه و- سپس- قاجاریه مربوط بود.
11) إشاره ی سراینده به وعده ی فرمانروائی ری است که به عمر بن سعد داده بودند تا راضی شود به جنگ إمام حسین- علیه السلام- رود.
12) مراد «بنات النعش» است که نام مجموعه ای است از ستارگان.إیهامی که سراینده در کار آورده است، بر دیده وران پوشیده نیست.
13) در أنهار (چ سنگی، ص 79) آمده است، با این بیتهای افزون تر:آمد به سوی مقتل و بر هر که می گذشت می شست زآب دیده غبار از عذار وی بنهاد رو به روی برادر که: یا أخا! در برکشید تنگ پسر را که: یا بنی!غمگین مباش کآمدمت اینک از قفا دل شاد دار می رسمت این زمان ز پی.
14) میرزا نورالله عمان سامانی (1258- 1322 ه. ق.) سراینده ی عرفانگرای روزگار قاجار، از أهل «سامان«- در نزدیکی اصفهان و از توابع چهارمحال و بختیاری- است. منظومه ی عرفانی او در باب حادثه ی کربلا، موسوم به گنجینة الأسرار- که بارها طبع گردیده-، نام او را بلند آوازه ساخته است. نگر: دانشنامه ی شعر عاشورائی، ص 1004.
15) »مهلا مهلا» یعنی: درنگ کن، درنگ کن.
16) یعنی قامت مبارک را- در حالی که سوار بود- خمانید تا سرش به صورت خواهر رسد.
17) این أبیات با اندکی تفاوت در ضبط آمده است در: گنجینه ی أسرار، ط. أفراسیابی، صص 76- 80 (در واقع مؤلف انتخابی از این بخش منظومه ی عمان سامان داده است(.
18) از گنجینه ی أسرار (گنجینة الأسرار) طبع افراسیابی افزوده شد.
19) در أصل: ما. بنابر گنجینه ی أسرار (گنجینة الأسرار) طبع افراسیابی إصلاح شد.
20) در اصل: اینراهر. بنابر گنجینه ی أسرار (گنجینة الأسرار) طبع افراسیابی إصلاح گردید.
21) گنجینه ی أسرار، ط. افراسیابی، ص 80 و 81.
22) لواعج الأشجان، ط. دارالأمیر، ص 143.
23) شادروان سید مصلح الدین مهدوی- طاب ثراه- در تذکرة القبور یا دانشمندان و بزرگان اصفهان (چاپ کتابفروشی ثقفی اصفهان، 1347 ه. ش.، ص 547 و 548، ش 1049) می نویسد: «آقا میرزا یحیی مدرس بیدآبادی، معروف به کاشی پز، فرزند محمد إسماعیل از أحفاد ملا محمد باقر محقق سبزواری، عالم فاضل أدیب شاعر متخلص به «یحیی«، در حدود سال 1254 متولد گردیده و در اصفهان و نجف از محضر عده ای کثیر از فحول علما همچون شیخ أنصاری و حاج شیخ محمد باقر مسجدشاهی و آقا شیخ محمدباقر همدانی و آقا میرزا محمدباقر و آقا میرزا محمد هاشم چهارسوقی و آخوند ملا محمد کاشانی مستفیض گشته و علوم غریبه را از ملا هادی سدهی که استاد این فن بوده و عده ای از آن آموخته اند، فراگرفته. سپس سالها در خانه ی خود، جنب مسجد سید، حوزه ی درس گسترده. عمده ی تخصص او در أدبیات بوده. به عربی و فارسی شعر می گفته و بخصوص مراثی او مورد توجه مداحان و مرثیه سرایان بوده؛ هر روز به منزل او آمده و در دفاتر و بیاضهای خود آن را ثبت می نمودند و پس از حفظ کردن در مجالس روضه و ذکر، آن را می خوانده؛ و تقریبا چندین سال مرثیه خوانی در اصفهان منحصر در أشعار او بود. از آثارش، 1. دیوان أشعارش قریب شش هزار بیت، 2. مرآة المصنف در شرح حال حاج میرزا محمد رضا کلباسی به طبع رسیده است. قریب نود و پنج سال عمر نموده. سرانجام در شب چهارشنبه 5 ذی القعدة الحرام سال 1349 وفات یافته در صحن تکیه ی میرزا رفیعا مدفون گردید که اکنون آن را تسطیح نموده [اند]…«.
24) کذا فی الأصل. «چه» در این شعر بدل «چو» نوشته شده؛ و چنین کاربردی در متون عصر صفویه تا همین أواخر گهگاه دیده می شود.
25) نگر: بحارالأنوار، 98 / 317- که از مزار شیخ مفید (ره) نقل می فرماید.
26) بحارالأنوار، 98 / 328.
27) بحارالأنوار، 98 / 322. همچنین، نگر: همره نور، طالقانی، 2 / 144 و 145.
28) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (ط. دارالأضواء(، 4 / 344 (با ضبط «تقضقضت» به جای «تغضغضت«(. این سروده مقایسه شود با: المنتخب طریحی، ص 83.
29) »سفینه» از ولامندان (/ موالی) رسول خدا- صلی الله علیه و آله- بوده است. تفصیل را، نگر: سلمان محمدی أبوعبدالله پارسی، ص 36.
30) أصول کافی، با ترجمه و شرح مرحوم آیة الله کمره ای، چ أسوه، 3 / 342 و 344 (باب مولد الحسین بن علی علیهماالسلام، ح پس از 7(.