جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زبان حال زینب در قتلگاه

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را

به هر گل می‌رسم می‌بویم او را

گل من یک نشانی در بدن داشت

یکی پیراهن کهنه به تن داشت

اگر پیدا کنم زیبا گلم را

به آب دیدگان می‌شویم او را

گل گم کرده‌ات خواهر منم من

سرور سینه‌ات خواهر منم من

نشانی را که گفتی جان خواهر

که دارد در بدن خواهر منم من

در آن دم زینب غم‌دیده زار

روان اشک از دو چشمان گهربار

شتابان رفت و آن محزون نالان

به سوی قتلگه با حال افکار

صدای آشنایی آمدش گوش

که شد از کف برونش طاقت و هوش

به سوی آن صدا شد زار و نالان

گل خود را بدید و کرد افغان

***