زمان مطالعه: < 1 دقیقه
ای خفته خوش ببستر خون دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت به پای خیز
بر کشتگان بی کفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطه ی بحر بلا نگر
دستی به دستگیری ایشان دراز کن
بس دردهاست بر دلم از دست روزگار
دستی بگردنم کن و گوشم به راز کن
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان
ما را سوار بر شتر بی جهاز کن
یا دست ما بگیر از این دشت پرهراس
بار دگر روانه به سوی حجاز کن