جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روز یازدهم محرم (2)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

آفتاب ای آفتاب ای آفتاب

سر فرو بر در افق دیگر متاب

ای زمین ای آسمان نابود شو

ای چراغ آفرینش دود شو

مهر، دیروز از میان خون گذشت

ماه از این دریا ندانم چون گذشت

دوش تا پایان عمر شب رسید

جان زینب بارها بر لب رسید

بود دیشب با دلی افروخته

پاسدار خیمه‌های سوخته

شد چراغ خیمه و در جمع، سوخت

تا طلوع صبح مثل شمع، سوخت

بارها روح از تنش پرواز کرد

صبح خود را بی‌حسین آغاز کرد

چشم گردون بر جفایش خیره‌تر

شب ز صبح و صبحش از شب تیره‌تر

خارها بود و گل یاسش نبود

خیل دشمن بود و عباسش نبود

باغ او جز لاله پرپر نداشت

قاسم و عبدالله و جعفر نداشت

آفتابش چاک چاک افتاده بود

ماه لیلا روی خاک افتاده بود

کودکان از عمه، دل بشکسته‌تر

عمه از آن نونهالان خسته‌تر

طایران وحی را پر سوخته

لانه‌هاشان هم در آذر سوخته

این غزالان داغ‌دار و خسته‌اند

باز بر آزارشان صف بسته‌اند

خیمه بی‌عباس و دشمن در کمین

یا علی تنهایی زینب ببین

آل عصمت لرزه بر اندامشان

منتظر تا چون شود انجامشان

ناگهان برخاست از مقتل خروش

داغ‌داران را ندا آمد به گوش

کی عزیزان اول رنج و بلاست

کربلا آغاز راه کربلاست

ای به هر وادی قیامت‌هایتان

صبر، مات استقامت‌هایتان

ای در این میدان زبان‌ها تیغتان

شام و کوفه سنگر تبلیغ‌تان

بعد من دین را شما یاور شدید

در حرای خون پیام‌آور شدید

خون من وحی و شما پیغمبرید

خود به تنهایی، حسین دیگرید

کوچ از بهر اسارت بی‌درنگ

پیش، با زینب به استقبال سنگ

آن گرامی عترت خیرالبشر

از بلا هم بر بلا آماده‌تر

سینه بگشودند بر تیر بلا

کوچ کردند از زمین کربلا

گام اول تا قدم برداشتند

رو به سوی قتل‌گه بگذاشتند

دیده بر آن جسم خونین دوختند

سوختند و سوختند و سوختند

باغبان چون باغ گل از تیرها

لاله‌هایش طعمه شمشیرها

بلبلان را نوحه و آه و فغان

در عزای لاله‌ها و باغبان

هر دلی صد کربلا هنگامه داشت

هر لبی نوعی زیارت‌نامه داشت

چشم‌ها بر جسم ثارالله بود

حنجر خونین زیارت‌گاه بود

طایران سوخته، پر می‌زدند

بوسه بر آن جسم بی‌سر می‌زدند

جسم بی‌سر نه، گلی ناخورده آب

بوستان را کرده دریای گلاب

بارها و بارها و بارها

دیده آسیب از هجوم خارها

بس که بودی کثرت زخمش به تن

دخترش می‌گفت هذا نعش مَن؟

زینب آمد سنگ‌ها را زد کنار

باغ گل را کرد پیدا زیر خار

باغ گل، نه، صفحه‌ای ز آیات نور

نقطه‌نقطه گشته از سم ستور

هر کلامش را عیان تفسیرها

از دم شمشیرها و تیرها

آیه‌ها از خط خون گل‌رنگ بود

سطرسطرش را نشان سنگ بود

دید زینب آن صحیفه دیدنی است

آیه‌هایش یک به یک بوسیدنی است

خواست بوسد، جای بوسیدن نداشت

لعل لب، بر حنجر خونین گذاشت

وه چه زیبا بود در آن سرزمین

بلبل و گل را وداع آخرین

گفت بلبل با گل خود رازها

وز گلوی گل شنید آوازها

بلبل این جا مهر خود زد بر دهن

حال گل می‌گفت با بلبل سخن

کی شکسته بال و پر بلبل بیا

ای ز دستت رفته باغ گل بیا

گرچه می‌دانم عزادار گلی

بعد من هم باغبان، هم بلبلی

این قدر گیسو ز خون گلگون مکن

دختر زهرا، دلم را خون مکن

ای ز ارواح شهیدان زنده‌تر

ناله‌ات از داغ دل سوزنده‌تر

تو امیرالمؤمنین را دختری

بلکه بر کل مصائب مادری

صبر کن گر خصم از من سر برید

حق تو را بر همچو روزی آفرید

تو که خود داغ پیمبر دیده‌ای

بازوی مجروح مادر دیده‌ای

خواهرم! تو پیش تر از داغ من

دیده‌ای داغ علی داغ حسن

صبر تو میراث صبر مادر است

بلکه این میراث، از پیغمبر است

مظهر صبر الهی، زینبم!

تو هنوز آغاز راهی، زینبم!

کربلا و کوفه و شام بلا

گردد از صبر تو یک‌سر کربلا

خطبه‌هایت را در آن جوش و خروش

من سر نی می‌دهم در کوفه گوش

تو به شهر شام محشر می‌کنی

کوفه را از شب سیه‌تر می‌کنی

تو چهل منزل کنی با من سفر

از کنار قتل‌گه تا طشت زر

بود بلبل محو و مات آن صدا

تا که شد با کعب نی از گل جدا

آن گرامی دخت شیر شیر حق

کرد در دریای خون تفسیر حق

رو به قبله بر سر زانو نشست

زیر آن قرآن خونین برد دست

از یم خون تا خدا پرواز کرد

شکر گفت و عقده از دل باز کرد

با خدا گردید سرگرم سخن

کای خداوند کریم ذوالمنن

منتی بگذار بر آل رسول

کن ز ما قربانی ما را قبول

دیگر این جا صبر، صبر از دست داد

بردباری سخت از پا اوفتاد

حلم چون زخم شهیدان خون گریست

عقل همچون دیده مجنون گریست

گفت این مردآفرین زن، حیدر است

در مقام صبر چون پیغمبر است

گرچه می‌بارید چشمش همچو ابر

قتل‌گه را کرد دانشگاه صبر

کاروان بر ماه خود دل بسته بود

خصم، بهر کوچ، محمل بسته بود

جان هر یک بارها می‌شد فدا

تا از آن خونین بدن گردد جدا

شیردخت شیر حی کردگار

کرد بر محمل یکایک را سوار

خود به تنهایی کناری استاد

اشک‌ریزان روی در مقتل نهاد

لب گشود و عقده از دل باز کرد

با حسینش راز دل ابراز کرد

کای ز دور خردسالی یاورم

یاد داری در کنار مادرم؟

ماه رخسارت ز من دل می‌ربود

تا برد خوابم نگاهم بر تو بود؟

یاد داری شامگاهی با حسن

راه پیمودید دوشادوش من؟

غافل از خواهر نگردیدی دمی

تا نباشد گرد من نامحرمی

حال بین نامحرمان گِرد من‌اند

خنده بر زخم درونم می‌زنند

با تن تنها و چشم اشک‌بار

کرده‌ام بر ناقه طفلان را سوار

نیست عباس و علی اکبرت

بین دشمن مانده تنها خواهرت

لطف خود را باز یارم کن حسین

خیز از جا و سوارم کن حسین

من در این وادی چو پا بگذاشتم

هیجده محرم به گِردم داشتم

شش برادر در کنارم بوده‌اند

دور خیمه پاسدارم بوده‌اند

باغ من ارغوان هم یاس داشت

لاله‌زارم لاله چون عباس داشت

حال، خالی گشته از گل دامنم

نیست حتی غنچه‌ای در گلشنم

لاله‌زار داغ شد باغ دلم

خارها جمع‌اند گِرد محملم

رأس یارم تا جدا از تن شده

قاتل او هم‌سفر با من شده

ای شتربانان! مرا یاری کنید

ناقه‌ها! بر غربتم زاری کنید

نیست از این کاروان دل‌خسته‌تر

ساربانا! لحظه‌ای آهسته‌تر

داغ بینی، داغ‌داران را مزن

پیش چشم یار، یاران را مزن

تو زنی ما را و او، در قتل‌گاه

از گلوی پاره گوید: آه… آه…

ای به خون خوابیده خواب ناز کن

کم به گِرد محملم پرواز کن

تو بمان من سوی کوفه راهی‌ام

خاطرت آسوده ثاراللهی‌ام

من چو تو پرورده این مکتبم

شیردخت شیر حقم، زینبم

پیکر من خسته، جانم خسته نیست

دست من بسته دهانم بسته نیست

من به ایراد سخن چون مادرم

هم حسینم هم حسن هم حیدرم

بر لب خشکم پیام خون توست

آن‌چه را اجرا کنم قانون توست

از سر نی باش با من هم‌سخن

حکم کن، فرمان ز تو، اجرا ز من

آن که دستور از تو می‌گیرد منم

سر به محمل بشکنم یا نشکنم؟

وعده ما کوفه، ای نور دو عین

خواب راحت کن خداحافظ حسین

غلامرضا سازگار«میثم»

***