زمان مطالعه: < 1 دقیقه
روزى که سر به کوه و بیابان گذاشتم
بردم به دوش پیکرم و جان گذاشتم
بانگ رحیل چونکه شد از کاروان بلند
شوق وصال گشتم و هجران گذاشتم
بگرفتم از تو جان دگر اى مسیح عشق
تا لعل لب به حنجر عطشان گذاشتم
در باغ لالههاى تو داغ دلم شکفت
مرهم ز عشق بر دل سوزان گذاشتم
کردم به تن لباس صبورى گه سفر
امّا دریغ جسم تو عریان گذاشتم
پیمان عشق با تو چو بستم به کربلا
هستى خویش بر سر پیمان گذاشتم
سرگشته چون نسیم شدم در دیار شام
گنج تو را به گوشه ویران گذاشتم
از آب دیده تا دهمت شستشو حسین
جوئى برت ز دیده گریان گذاشتم
خورشید طلعتِ تو به نى کرد تا طلوع
سر از پىات به ناله و افغان گذاشتم
بلبلصفت به گلشنِ از کین خزان تو
آواى غم به یاد بهاران گذاشتم
رفتم ولى ز قصه خود تا به روز حشر
عنقا صفت فسانه به دوران گذاشتم
عباس عنقا
***