زمان مطالعه: < 1 دقیقه
ای مصحف ورق ورق، ای روح پیکرم
آیا تویی برادر من؟ نیست باورم!
با آن که در جوار تو یک عمر بودهام
نشناسمت کنون که تو هستی برادرم
پامال جور و دستخوش کینهام ببین
ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم
عمر منی که رفته ای از دست من، دگر
در خود گمان ماندن ازین پس نمیبرم
ای خشک لب کنار فرات! از غمت ببین
دریاست در کنار من از دیدهترم
دیدم که دست ظلم تو را سنگ میزند!
بگذاشتم دو دست خود آنگاه بر سرم
دیشب کنار پیکر پاکت چها گذشت؟
کاین خاکها هنوز، دهد بوی مادرم!
با کعب نی کنند جدا از توام ولیک
از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم
علی انسانی
***