جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

راز شب (1)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

»علی انسانی«

ای مصحف ورق ورق، ای روح پیکرم

آیا تویی برادر من؟ نیست باورم!

با آن که در جوار تو یک عمر بوده ام

نشناسمت کنون که تو هستی برادرم

پامال جور و دستخوش کینه ام ببین

ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم

عمر منی که رفته ای از دست من، دگر

در خود گمان ماندن ازین پس نمی برم

ای خشک لب کنار فرات! از غمت ببین

دریاست در کنار من از دیده ی ترم

دیدم که دست ظلم ترا سنگ می زند!

بگذاشتم دو دست خود آنگاه بر سرم

دیشب کنار پیکر پاکت چها گذشت؟

کاین خاک ها هنوز، دهد بوی مادرم!

با کعب نی کنند جدا از توام ولیک

از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم