بیا خواهر دل خود را به پاى دلبر اندازیم
در این صحرا ز برگ گل شفق را بستر اندازیم
بیا پیمان ببندیم و مى از پیمانه وحدت
بنوشیم و سپس خود را به حوض کوثر اندازیم
اگر دشمن ز جا خیزد که با اسلام بستیزد
من و تو قد علم سازیم و بنیادش براندازیم
اگر فریاد بىآبى ز ناى کودکان برخواست
من و تو مشک را برگردن آبآور اندازیم
طنین نعره الله اکبر، اکبرى خواهد
بیا این خرقه بر دوش علىّ اکبر اندازیم
شهادت از من و رنج اسارت رفتنش از تو
که تا رحل اقامت را به شهر باور اندازیم
اگر دیدى سرم را بر سر نى، استقامت کن
که خصم خیره را در قعر آتش با سر اندازیم
اگر در طشت زر دیدى سرم را صبر کن خواهر
که آتش بر نهاد طشت و چوب خیزر اندازیم
کمر از بهر داغ شش برادر سخت محکم کن
که کشتى ولایت را به ساحل لنگر اندازیم
به پاس این غزل کز عمق جان برخاسته امروز
نظر بر شاعر ژولیده روز محشر اندازیم
ژولیده نیشابورى
***