چنانکه صاحب ریاض الاحزان مینویسد میگوید طبری نوشته است که سبایا بی پرده و پوشش بوده اند و بعضی از معتبرین اهل خبر گویند چنین گمان نمیرود بلکه اکثر ایشان با محامل و ثیاب ساتره بوده اند لکن با ثیاب نفیسه که در خور مقام ایشانست نبوده اند چنانکه از این پیش نیز باین جمله اشارت رفت و از این پس نیز معلوم خواهد شد.
بالجمله چون خبر وصول اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله بکوفه گوش زد ابن زیاد گردید مردم کوفه را با رعام داد و مجلس او از بادی و حاضر و بزرگ و کوچک انباشته شد و رؤس شهداء را نیز در مجلس بیاوردند و سر مبارک سرور کائناترا در طبق زرین نزد او بنهادند و چون باحضار اهل بیت فرمان کرد آن جماعت پلید عنید اهل بیت پیغمبر خداوند مجید را چون اسیران درآوردند، زینب سلام الله علیها متنکرة درآمد و کناری گرفت و بنشست و کنیزکان در اطرافش درآمدند و آن حضرترا محفوف داشتند.
ابن زیاد گفت کیست آنزن؟ پاسخ نداد دیگر باره بپرسید جوابی نشنید در کرت سیم بعضی از خدم گفتند همانا زینب دختر علی بن ابیطالب علیهم السلام است ابن زیاد به آنحضرت رو کرد و گفت سپاس خداوندیرا که رسوا ساخت شما را و کشت شما را و روشن ساخت احدوثه و دروغ شما را. حضرت زینب فرمود:
ألحمدلله الذی أکرمنا بنبیه محمد و طهرنا من الرجس تطهیرا إنما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا.
یعنی سپاس خداوندیرا که ما را به پیغمبر خود محمد صلی الله علیه و آله گرامی بداشت و از هر
رجس و آلایشی پاکیزه و مطهر ساخت همانا خداوند رسوا میکند فاسق نابکار را و دروغگو میشمارد فاجر نابهنجار را و ما از آن مردم نیستیم بلکه دیگران هستند ابن زیاد را شرم از دیده برفت و گفت صنعت خدای را با برادرت چگونه دیدی؟
فقالت ما رأیت إلا جمیلا کتب الله علیهم القتل فبرزوا إلی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم و تتحاجون و تتخاصمون عنده و إن لک یابن زیاد موقفا فاستعد له جوابا و أنی لک به فانظر لمن الفلج یومئذ ثکلتک أمک یابن مرجانة.
زینب سلام الله علیها فرمود جز نیکوئی ندیدیم چه آل و اهل رسول خدای صلی الله علیه و آله جماعتی باشند که خداوند برای قربت محل و مناعت مقام و آن حکمتها که داند حکم شهادت برایشان برنگاشته لاجرم بمضاجع و خوابگاه خویش شتاب می کنند لکن زود باشد که خداوند شما را و ایشانرا بگاه برانگیزش در مقام پرسش باز دارد و بمخاصمه و احتجاج درآورد نیک بنگر که در آنروز رستگاری بهره ی کیست ای پسر مرجانه مادر بر تو بگرید.
چون سخن آنحضرت بدینمقام پیوست ابن زیاد را خشم فرو گرفت چندانکه بآهنگ قتل حضرت صدیقه صغری برآمد، عمرو بن حریثث که در آنمجلس حضور داشت آهنگ او را بدانست و گفت ای پسر زیاد اوزنی است و هیچکس زنرا بگفتار ماخوذ ندارد و مکافات نکند و او را از آن اندیشه باز داشت. دیگر باره ابن زیاد روی بزینب سلام الله علیها آورده و گفت خدای شفا داد دل ما را از قتل حسین طاغی و دیگر سرکشان و گناه کاران اهل بیت تو.
چون آن حضرت این سخن بشنید بگریست و فرمود:
لعمری لقد قتلت کهلی و أبرزت أهلی و قطعت فزعی و اجتثت
أصلی فإن کان هذا شفآئک فقد استفیت.
قسم بجان من که کشتی پیران ما را و بی پرده بیاوردی پردگیان ما را و از بن بر آوردی شاخ و برگ مار او از بیخ برکندی ریشه ما را اگر شفای تو در این بود همانا شفای خویش دریافتی.
ابن زیاد گفت این زن سجاعه ایست یعنی مانند کهنه سخن بسجع و قافیت بپردازد، سوگند با خدای پدرت علی نیز سجاع و شاعر بود زینب سلام الله علیها فرمود ای پسر زیاد اگر سخن من مسجع باشد شگفتی ندارد من از کسی در شگفت هستم که امام خود را بکشد و بداند که در آن جهان بازپرس خواهد شد و خداوند از وی انتقام بخواهد کشید.
اینوقت ام کلثوم سلام الله علیها سخن آغاز کرد و فرمود:
یابن زیاد إن کان قرت عینک بقتل الحسین فقد کان عین رسول الله تقر برؤیته و کان یقبله و یمص شفتیه و یحمله هو و أخاه علی ظهره فاستعد غدا للجواب.
ای پسر زیاد اگر بکشتن نور چشم مصطفی چشمت روشن است همانا چشم رسولخدا صلی الله علیه و آله بدیدارش روشن بود و لبهای مبارکش را میمکید و او را و برادرش حسن را بر دوش خویش میکشید، اکنون خویشتن را برای جواب فردای قیامت آماده بدار.
اینوقت ابن زیاد بجانب سید سجاد نگریست و گفت این پسر کیست؟ گفتند علی بن الحسین است گفت مگر علی بن الحسین نبود که خداوندش بکشت؟ امام زین العابدین سلام الله علیه فرمود مرا برادری بود که علی بن الحسینش میخواندند مردمانش بکشتند.
و بروایت صاحب عمدة الطالب فرمود «کان لی اخ اصغر منی قتله الناس» مرا
برادری از من کوچکتر بود که مردمانش بکشتند، و از این خبر بالصراحة مکشوف میافتد که علی بن الحسین علیهم السلام که شهید گردید از حضرت امام زین العابدین سلام الله علیهم کوچکتر بوده است و این خبر مؤید تصریح صاحب اعلام الوری است چنانکه راقم حروف نیز در ذیل کتاب امام زین العابدین صلوات الله علیه و اخبار وفات و مدت عمر آنحضرت باینخبر نیز اشارت نموده است.
بالجمله چون امام زین العابدین این سخنرا در پاسخ براند ابن زیاد بخشم رفت و گفت بلکه خدای او را بکشت و چون آنحضرت در پاسخ او بآیه شریفه «الله یتوفی الانفس» الی آخرها زبان برگشود ابن زیاد علیه اللعنه در غضب شد و گفت همانا در پاسخ من جری و جسور باشی و گفت او را بیرون برید و گردن بزنید.
حضرت زینب با خاطر آشفته فرمود «یابن زیاد حسبک من دمائنا و اعنقته و قالت و الله لاافارقه فان قتلته فاقتلنی معه» یعنی ای پسر زیاد آنخونریزیها که از ما بپای بردی برای تو کافی است، آنگاه دست بگردن امام زین العابدین علیه السلام برآورد و فرمود سوگند با خدای که از وی مفارقت نکنم اگر میخواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش.
ابن زیاد بجانب زینب سلام الله علیها نگران شد و گفت عجب است از استحکام و اتحاد رشته خویشاوندی، سوگند با خدای چنان گمان میبرم که زینب دوست همی دارد که او را بجای علی بکشم، دست بازدارید از علی «فانی اراه لما به مشغول» چه من او را به آنحال مرض و سختی بیماری که نگران هستم مشغول مینگرم یعنی همان مرض و اندوه که جان او را کاستن همیکند از بهرش کافیست، اینوقت امام زین العابدین باعمه اش فرمود ایعمه خاموش باش تا من باوی سخن کنم.
معلوم باد که نقله ی اخبار را در ورود اهل بیت اطهار بمجلس ابن زیاد و مکالمات با ابن زیاد اختلافست صاحب عمدة الطالب از مقدمات اینخبر و مکالمات ابن زیاد با زینب نمی نگارد همین قدر گوید چون ابن زیاد خواست علی بن الحسین علیهما السلام را بقتل رساند زینب علیها السلام بر پای شد و بعلی بن الحسین در آویخت و فرمود اگر لابد اینکار
خواهد شد مرا نیز باوی بکش.
ابن زیاد گفت عجبا للرحم سوگند با خدای دوست میدارد که او را با علی بن الحسین مقتول دارم و از آنحضرت دست بداشت و با حضرت زینب پاره ای آن مکالمات مذکوره را بگذاشت و جناب زینب خاتون سلام الله علیها فرمود «لقد قتلت کهلی و قطعت فرعی واجتثثت اصلی فان کان بهذا شفاؤک فقد اشتفیت«.
چون این کلمات بپای رفت ابن زیاد گفت همانا زنی سجاعه است قسم بجان من پدرت نیز سجاع و شاعر بود فرمود «ماللمراة و السجاعة» زنرا با سجاعت چکار است؟
و بروایت سبط ابن جوزی در تذکره چون ابن زیاد گفت چگونه علی بن حسین اصغر یعنی امام زین العابدین علیه السلام بسلامت برست او را بقتل برسانید. زینب بنت علی علیهما السلام بر او بانگ زد ای پسر زیاد آنخونها که از ما بریختی ترا کافی است اگر میکشی او را مرا نیز باوی بکش او گوید بروایت ابن هشام در آن مجلس پسر زیاد با زینب سلام الله علیها گفت: الحمد لله الذی فضحکم، الی آخره. و حضرت زینب خاتون سلام الله علیها فرمود:
ألحمد لله الذی أکرمنا بمحمد و طهرنا به تطهیرا و إنما یفتضح و یکذب الاجر و إن الله کتب القتل علی أهلنا فبرزوا إلی مضاجعهم و سیجمع الله بیننا و بینکم فتحاکم بین یدیه.
وبروایت صدوق علیه الرحمه در امالی، ابن زیاد علیه اللعنه علی بن الحسین و زنان رافرمان کردتا بمجلس او درآورند و سر مبارک حسین سلام الله علیه را حاضر کنند پس علی بن الحسین و اهل بیت را از زندان بمجلس آن پلید بیاوردند و زینب دختر علی علیه السلام نیز در میان ایشان بود، ابن زیاد آن کلام مذکور را بر اندو پاسخ مسطور را بشنید، آنگاه گفت کردار خدایرا با شما اهل بیت چگونه دیدی؟ فرمود «کتب علیهم القتل» الی آخرها، ابن زیاد بآهنگ قتل حضرت زینب برآمد و عمرو بن حریث او را بازداشت و زینب فرمود»یابن زیاد حسبک ماارتکبت منا فقد
قتلت رجالنا و قطعت اصلنا و أبحت حریمنا و سبیت نساءنا و ذرارینا فان کان ذلک للاشتفاء فقد اشنفیت«.
ای پسر زیاد کافیست ترا آنچه را در حق ما مرتکب شدی، همانا مردان ما را بکشتی و ریشه ی ما را مقطوع ساختی و حرمت ما را مباح داشتی و زنان و ذراری ما را اسیر نمودی اگر اینکار و کردار برای آن بود که سینه خود را از کینه بپردازی همانا شفا یافتی. و از این خبر معلوم میشود که اهل بیت طهارترا در بدو ورود بکوفه از نخست بزندان برده اند چه میفرماید از آن پس ابن زیاد گفت دیگرباره ایشانرا بزندان درآوردند.
و از بعضی اخبار چنان میرسد که اهل بیت را یکشب در خارج کوفه باز داشته اند و ابن زیاد بامدادش بارعام بداد و ایشانرا از گرد راه بمجلس او در آوردند و بروایت صاحب اعلام الوری چون ابن زیاد گفت این زن یعنی حضرت زینب سجاعه است و بقولی شجاعه بشین معجمه آنحضرت در پاسخ فرمود: «ما للمرأة و السجاعه إن لی عن السجاعة لشغلا و لکن صدری نفث بما قلت» زنرا با سجاعت چکار است بخصوص مرا که آنحال و احوال است که از اینکار اشتغال دارم و اگر کلامی بفصاحت و سجع از من تراوش کند نتیجه طبع منست.
معلوم باد در کتب اخبار و بیان اینکلام حضرت زینب علیه السلام شجاعت با شین معجمه و سجاعت با سین مهمله هر دو وارد است اما در اینکلام مذکور سجاعت با سین مهمله است چه فرمایش آنحضرت «ولکن صدری نفث بما قلت» مؤید آن است.
اما در کلامی دیگر که بعد از اینکلام مذکور میشود شجاعت بشین معجمه است چنانکه از مناسبت مقام معلوم خواهد شد، و بروایت ابی اسحق در نور العین چون ابن زیاد از مکالمات با امام زین العابدین علیه السلام بپرداخت با آن جماعت گفت کدام یک از شما ام کلثوم هستید فقالت ما ترید منی یا عدوالله ایدشمن خدای با من چه سخن داری؟ آن ملعون گفت «قبحکم الله فقالت یابن زیاد و انما یقبح الفاسق و الکاذب و انت الکاذب و الفاسق فأبشر بالنار«.
جناب ام کلثوم سلام الله علیها فرمود ای پسر زیاد همانا مردم نابکار دروغزن دستخوش قباحت هستند و توئی دروغگوی نابکار، بشارت باد ترا بآتش دوزخ. چون ابن زیاد این سخن بشنید بخندید و گفت اگر من بدیگر سرای بآتش نار دچار شوم همانا بمراد خویش رسیدم و آرزوی خود را دریافتم «فقالت یا ویلک قد ارویت الارض من دم اهل البیت» فرمود وای وویل باد برتو همانا زمین را از خون اهل بیت سیدالمرسلین سیراب و رنگین کردی.
ابن زیاد برآشفت و گفت تو مانند پدرت دارای شجاعت باشی اگر نه آنست که زنی و بر زن کشتن نباشد گردنت رامیزدم «فقالت لو لا انی شجاعة ما وقفت بین یدیک ینظر الی البار و الفاجر و انا مهتوکة الخباء و اخوتی بین یدیک ینظر الیهن من غیر غطآء.
فرمود اگر نه به نیروی شجاعت بهره یاب بودم چگونه در چنین مجلس و این جماعت دوست و دشمن بدون پرده که در خور حشمت من نیست در حضور تو می ایستادم و خواهرانم بی جامه ی سرپوش در اینجا ایستاده و نگران باشند و نیز میتواند بود که اینکلام از روی کنایت و تعرض باشد و معنی چنین باشد که وقوف در حضور مردم شقی ستمگر شایسته مردم شجاع و پرخاشگر است نه زنان مصیبت یافته و با اینحال البته مرا نیز باید شجاعت باشد و از آن قبیل کسان بشمار باشم تا توقف من در حضور تو مناسب باشد.
و حضرت زینب در اینوقت چون جامه ی درخور بر تن نداشت در کناری جای کرده بود تا هیچکس او را نه بیند ابن زیاد بدو بدید و از حاجب بپرسید گفت وی زینب خواهر خارجی است چون ابن زیاد ملعون این سخن بشنید بدو صیحه برکشید یا زینب «ارایت صنع الله فی اخیک و کیف قطع دابر کم لأنه کان یرید الخلافة لیتم بها آماله فخیب الله منها رجائه و آماله«.
ای زینب آیا کار و کردار ایزد دادار را با برادرت نگران شدی و بدیدی که چگونه خدای نسل شما را قطع کرد چه برادرت همیخواست بر مسند خلافت جای
کند و آرزوی خود را بکمال رساند لکن خدای او را خائب و نومید ساخت «فقالت یابن زیاد ان کان اخی طلب الخلافة فهی میراث أبیه و جده و اما انت یابن زیاد اعد جوابا اذا کان القاضی الله و الخصم جدی و الشهود الملائکة و السجن جهنم و انا هؤلاء القوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و غدا یجمع الله بینک و بینهم فتحاجج و تخاصم«.
حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: ای پسر زیاد اگر برادرم در طلب خلافت باشد کاری شگفت نباشد چه خلافت میراث پدر او و جد اوست و اما تو ای پسر زیاد جوابی آماده دار برای وقتیکه خدای حکم فرماید و جدم خصومت ورزد و فرشتگان بر اعمال کسان شاهد و گواه باشند و جهنم جاویدان زندان نابکاران گردد، همانا این جماعت شهدا را خدای برایشان بشهادت رقم کرده بود پس روی بخوابگاه خویش کردند و بامداد قیامت خداوند ترا با ایشان بیکجا گرد آورد تا بمحاجه و مخاصمه پردازید.
ابن زیاد گفت قلب من از کین حسین واهل بیت شفا یافت فرمود «ان کان قرة عینک بقتل الحسین فسوف تری ممن هو قرة عینیه و کان یقبله و یضعه علی عاتقه» اگر قتل حسین علیهم السلام مایه روشنی چشم تو است زود است که مکافات خود را از جد او که حسین سلام الله علیه قرة العینش بود و او را میبوسید و بر شانه مبارکش حمل میفرمود بنگری. اینوقت زینب سلام الله علیها بگریست و امام زین العابدین علیه السلام فرمود تا چند عمه ام را در پیش عرب و عجم از حرمتش میکاهی و بعد از مکالمات آن ملعون با علی بن الحسین علیهما السلام و آهنگ قتل آنحضرت میگوید جناب زینب خاتون بر آنحضرت درآویخت و فرمود:
»یابن زیاد نذرت علی نفسک انک لاتبقی من نسل محمد صغیرا و لا کبیرا فسئلتک بالله لاتقتله حتی تقتلنی» ای پسر زیاد بر خویش نذر کرده ای که ازنسل محمد صلی الله علیه و آله کوچکی و بزرگیرا بر جای نگذاری؟ ترا بخدای سوگند میدهم که او را نکشی تا مرا بکشی، آنگاه امام زین العابدین علیه السلام را بکشید و فریاد برآورد
ابن زیاد بدو نگران شد و گفت علی بن الحسین را بدو باز گزارید.
اما در مقتل ابی مخنف مرویست که ابن زیاد روی با زنان آورد و گفت کدام یک از شما ام کلثوم باشد؟ کسی او را پاسخ نداد دیگر باره ندا کرد و هم چنان جواب نشنید، گفت ترا بحق جدت رسول خدای سوگند میدهم که با من تکلم فرمای فرمود ما ترید؟ مقصود چیست آن ملعون کلماتی کفرآمیز که نزدیک بعبارات مذکور است بگفت و در پایان سخن گفت یا بنة الشجاع ای دختر شجاع دلیر، اگر نه آن بود که زن هستی سر از تنت بر میگرفتم.
چون ام کلثوم سلام الله علیها بشنید بگریست و بقراءت این اشعار بپرداخت «قتلتم اخی صبرا فویل لأمکم» الی آخرها و از این پیش باین اشعار اشارت رفت میگوید اسیران را بر آن ملعون عرض میدادند و آن خبیث از یمین و شمال بایشان نگران بود و سرهای شهیدان در اطرافش بر سر نیزها افراخته و زینب سلام الله علیها بدون مقنعه با آستین خود سر مبارک را میپوشید و گوشش در هوای گوشواره پاره شده، ابن زیاد بسوی آنحضرت نگران شد و از پاره حجاب (1) پرسید کیست این زن گفت زینب خواهر حسین میباشد ابن زیاد بدو روی کرد و گفت ای زینب بحق جدت با من تکلم کن «فقالت ما ترید یا عدو الله و عدو رسوله لقد هتکتنا بین البر و الفاجر» فرمود ای دشمن خدای و دشمن رسول خدای مقصود چیست همانا ما را در میان دوست و دشمن هتک حرمت کردی پس آن مکالمات مسطوره در میانه برفت و امام زین العابدین سلام الله علیه فرمود «یابن اللئام الی کم تهتک عمتی و تعرفها لمن لایعرفها قطع الله یدیک و رجلیک«.
ای پسر لئیم و پست تا چند پرده حشمت عمه ام را چاک میزنی و می شناسی او را بآنان که او را نمیشناسند، خدای هر دو دست وهر دو پایت را قطع فرماید یعنی از روی بغض و لجاج او را در این حال بآنان که از حالش با خبر نیستند شناخته میداری.
ابن زیاد از کلام آنحضرت در غضب شد و با یکی از حاجیان گفت این پسر را ببر و سر از تنش ببر، حاجب او را بگرفت و زینب سلام الله علیهما بر آن حضرت بیاویخت و حاجب آنحضرترا از دست زینب خاتون بیرون برد جناب زینب خاتون فریاد بر کشید و اثکلاه وا اخاه و از ظلم آن ملعون بنالید ابن زیاد چون این حال بدید محض رعایت حال آنحضرت از قتل امام علیه السلام درگذشت.
و درعبارت لهوف است که حضرت زینب کبری دختر فاطمه زهراء سلام الله علیهما در پایان مکالمات با ابن زیاد فرمود «فانظر لمن الفلج یومئذ ثکلتک امک یابن مرجانة» و در روایت ابن نما وارد است که فرمود «و إنی لاعجب ممن یشتفی بقتل ائمته و یعلم انهم منتقمون منه فی دار الاخرة«.
یعنی من در عجب هستم از آنکس که بکشتن پیشوایان خویش شفای خود میجوید با اینکه میداند ایشان در سرای آخرت از او انتقام خواهند جست.
در کتاب اسرار الشهادة از عامر شعبی مرویست که ابن زیاد فرمان کرد تا زنهای اهل بیت را نزد او بیاورند پس ایشانرا در حضورش بازداشتند و ام کلثوم سلام الله علیها بارزة الوجه بود و زینب دختر امیر المؤمنین علیهما السلام میگریست و میفرمود:
آه من محنة احاطت بناالیوم
لدی الطف من جمع الاعادی
فتکوا بالحسین نجل رسول الله
هدی الوری لطرق الرشاد
ثم شالوا برأسه فوق رمح
بادیا نوره کقدح الزناد
و کذا نحن بعده هتکونا
و رمونه بذلة و بعاد
مارعوا للرسول فینا ذماما
بل رمونا باسهم الاحقاد
یابن سعد لقد تعرضت للنار
من الله فی غداة معاد
ویلکم بیننا و بینکم الله
حسیبا فی یوم حشر العباد
عبیدالله گفت کیست این زن گفتند زینب است و آن یک ام کلثوم خواهران حسین هستند عمر بن سعد که در محضر عبیدالله بن زیاد علیهما اللعنة حضور داشت با آن مخدره گفت قدرت خدایرا چگونه دیدی که بدینگونه بیخ شما را برآورد
و مردان شما را بکشت.
فقالت له: یابن سعد إن هؤلآء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا إلی مضاجعهم و لکن أنت یا عمر استعد لمحمد جوابا و لعلی خطابا و لله عز و جل من العذاب جلبابا یابن سعد قتلت عترة الرسول فی طاعة إبن زیاد و یزید.
فرمود این پسر سعد این جماعتی بودند که خدای سعادت شهادت را برایشان رقم فرموده بود لاجرم فیض شهادت دریافتند و بخوابگاه خویش بشتافتند لکن تو ای عمر مستعد و آماده شو تا برای محمد جوابی و برای علی خطابی و صیانت از عذاب یزدان را جلبالی بدست کنی، ای پسر سعد همانا در طاعت پسر زیاد و یزید عترت رسول صلی الله علیه و آله را مقتول ساختی، عمر بن سعد گفت همانا تو شجاعه باشی مانند پدرت که شجاع بود فرمود ما للنساء شجاعة و لوکنت شجاعة لم اکن واقفة بین ایدیکم موقف الذل یعنی زنانرا شجاعت از چیست و اگر من شجاع و دلیر بودم در این موقف ذلت در حضور شما نمی ایستادم.
بالجمله راوی میگوید بعد از آن ابن زیاد فرمان کرد تا ایشانرا از مجلس او بازگردانیدند ام کلثوم میفرماید در آن حال که در اینحال بودیم ناگاه شخصی بمن نمودار آمد و همیگفت «والله ماجئتکم حتی بصرت به» الی آخر الاشعار، ام کلثوم علیها السلام فرمود تو کیستی عرضکرد مردی از جماعت جن هستم که بدست پدرت امیر المؤمنین در بئر ذات العلم اسلام آوردم و نصرت شما بر من واجب بود اما افسوس که وقتی بیامدم که کار از دست بشده است یا آل رسول الله صلی الله علیه و آله همانا این مصیبت که بر شما در آمد بر من بسیر دشوار افتاد آیا ترا حاجتی است؟
فقالت له امض لشانک بارک الله فیک فلله المشیة فینا لا نقدر إن ندفع قضاه بذلک اخبرنا رسول الله صلی الله علیه و آله.
جناب ام کلثوم علیها السلام فرمود خدای در تو برکت نهد بکار خویش روی کن همانا آنچه خدایرا در حق ما مشیت رفته همان میشود آن نیرو نداریم که سرپنجه ی قضا را بر خود برتابیم همانا رسولخدای صلی الله علیه و آله از اینمصائب با ما خبر بگذاشت.
معلوم باد که این راوی در این خبر رفیق ندارد چنان بنظر میرسد که آنچه مسطور افتاد اتقن است والله اعلم.
ابن اثیر گوید چون اهل بیت را بر ابن زیاد آوردند زینب علیها السلام پست ترین جامه های خویش را بپوشید و متنکرة درآمد و کنیزکانش در اطرافش بودند ابن زیاد پرسید اینزن که نشسته است کیست؟ آنحضرت باوی تکلم نفرمود ابن زیاد سه دفعه بپرسید و از آن حضرت جواب نشنید یکی از کنیزکان آنحضرت گفتند وی زینب دختر فاطمه است ابن زیاد آنسخنان مذکور را بگفت و همان پاسخ را بهمان تقریب بشنید.
وچون آن خبیث بآهنگ قتل حضرت سجاد علیه السلام برآمد، حضرت زینب خاتون بجانب امام زین العابدین سلام الله علیهما در آویخت و فرمود:»یابن زیاد حسک منا اما رویت من دمائنا و هل ابقیت منا احدا و اعتنقته و قالت اسئلک بالله ان کنت مؤمنا ان قتلته لما تقتلنی معه» ای پسر زیاد آنچه از ما مرتکب شدی از بهر ما کافیست، آیا از خون ما سیراب نشدی آیا یکتن از ما را بجای گذاشتی؟ آنگاه دست بگردن امام زین العابدین در آورد و با ابن زیاد فرمود ترا بخدای سوگند میدهم اگر مؤمن باشی که او را اگر میکشی مار نیز باوی بکش.
و امام زین العابدین علیه السلام نیز با ابن زیاد فرمود ای پسر زیاد اگر در میان تو و ایشان قرابتی است مردی با تقوی با ایشان بفرست که بر طریق اسلام با ایشان مصاحبت جوید، ابن زیاد ساعتی بسوی زینب نگران گردید و گفت عجب است از علقه خویشاوندی سوگند باخدای چنان گمان میبرم که زینب دوست همیدارد که اگر علی بن الحسین را بقتل رسانم او را نیز باوی مقتول دارم این پسر را بگذارید
تا با زنان اهل بیت خود راه سپر باشد.
و در عمدة الطالب گوید چون برادر زینب حسین علیه السلام و اهل زینب و دو پسر زینب در یوم الطف شهید شدند و زنانرا بکوفه آوردند و بر عبیدالله بن زیاد وارد کردند، زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام با آن جماعت بود ابن زیاد پرسید وی کیست؟ گفتند علی بن الحسین است گفت مگر نه آن بود که خدای علی بن الحسین را بکشت؟
امام زین العابدین علیه السلام فرمود «کان لی أخ اصغر منی قتله الناس» یعنی آن علی بن الحسین برادر کوچکتر من بود که مردمانش بکشتند، ابن زیاد برآشفت و بقتل آنحضرت فرمانداد و بقیت مکالمات حضرت زینب و ابن زیاد بهمان تقریبی است که از پاره کتب متقدمین مسطور گشت و از این خبر معلوم میشود که موافق خبر صاحب اعلام الوری علی اکبر همان زین العابدین است و علی اصغر که مادرش لیلی بنت ابی مرة ثقفی میباشد همان علی مقتولست.
و صاحب اعلام الوری میگوید مردمان بغلط رفته اند که علی مقتول را علی اکبر میخوانند، و نیز گوید پسر دیگر آنحضرت عبدالله بود که در دامان پدرش حسین سلام الله علیهم صغیرا شهید گشت و معلوم میشود که از پسران حضرت امام حسین صلوات الله علیه افزون از دو تن بعلی موسوم نبوده اند و گرنه باید آن دگریرا همچنانکه بعضی گمان برده اند علی اوسط بنامند و آن شیرخواره که علی اصغرش می پندارند همان عبدالله است.
و در کتاب بحر المصائب از کتاب روضة الشهداء در ضمن این حکایت میگوید آنگاه عبیدالله معلون گفت با جناب زینب خاتون سلام الله علیها ایخواهر حسین همانا خدای عز و جل مرا از بیم طغیان برادرت حسین و اتباع او آسوده و دل مرا ازین تعب فارغ گردانید.
»فقالت زینب الکبری یابن زیاد فقد جئت شیئا ادا أتیت امر اعجبیا و
خطبا غربیا فمع ذلک کیف تتوقع الراحة فی دار الدنیا و هیهات هیهات انت سکران و مغرور و مفتون بمال الدنیا و جلالها یزول تلک السلطنة و لا تعیش بعد ذلک ابدا و لاتری وجه الاستراحة هل تعلم ما فعلت بعتره الاطهار و اولد الاخیار فمع ذلک تتفاخر بقتلهم و لا تنال نیلک و مقصودک و قد فعلت امرا یبقی عاره علیک ابد الدهر«.
زینب کبری سلام الله علیها فرمود ای پسر زیاد همانا کاری بس منکر و عظیم آوردی و امری سخت عجیب و خطبی بسیار غریب بنمودی و یا چنین کار و کردار چگونه خواستار هستی که از روزگار شاد خوار و برخوردار گردی هیهات هیهات همانا باین مال و جلال این جهنده جهان و فریبنده کیهان مغرور و مفتون و سرمست و سکران شدی پس بسیار زود این سلطنت و جلال زوال گیرد و از آن پس هرگز روی عیش و عشرت و آسایش و استراحت نیابی هیچ میدانی باعترت اطهار و اولاد اخیار چه کار و کردار بسپردی و معذالک بقتل ایشان افتخار جوئی و به آرزو و مقصود خویش هنوز نرسیده باشی، با آنکه آنکار نمودار آوردی که هرگز غبار این عار و ننگ را از وی نتوان برداشت.
معلوم باد که در پاره ای کتب مسطور است که فاطمه بنت الحسین علیهما السلام میفرماید چون در حضور ابن زیاد بنشستیم بر ما رقت گرفت مردی از اهل شام برخواست و گفت یا امیرالمؤمنین این جاریه را بمن ببخش الی آخر الخبر، لکن راقم حروف را گمان چنانست که اینداستان در مجلس یزید روی داده چه ابن زیاد علیه اللعنة را هیچکس امیر المؤمنین نتوانست خطاب کند مگر اینکه لفظ امیر به تنهائی بوده است و کلمه المؤمنین در قلم کاتب سهوا رقم شده یا از نخست خبر چنین بوده است که چون در حضور یزید بنشستیم و از روی سهو ابن زیاد نوشته باشند و العلم عندالله.
بالجمله نوشته اند بعد از مکالمات ابن زیاد ملعون با اهل بیت اطهار فرمان کرد تا علی بن الحسین و اهل بیت علیهم السلام را از نزد او بیرون بردند در خانه ای ناپسند که در کنار مسجد جامع بود جای دادند.
مکشوف باد که در باب حبس کردن اهل بیت اطهار را در کوفه روایات مخلتفه
بنظر رسیده است و آنچه بصحت مقرون است این است که در بدو ورود پیش از آن که بمجلس ابن زیاد درآوردند در آب شب در محبس جای داده اند و از آن پس که بمجلس ابن زیاد درآمدند و آنگونه مکالمات بپای رفت و اغلب مردم منزجر و متفکر شدند ایشانرا در آن ویرانه منزل دادند تا از جانب یزید چه حکم برسد و مدتی بر گذشت تاخبر بیامد چنانکه تحقیق این مطلب در ذیل کتاب احوال امام زین العابدین علیه السلام مسطور است، هر کس در آنجا بنگرد و با آنچه در اینجا مسطور گردیده و میشود بسنجد حقیقت امر بروی مکشوف میافتد.
در کتاب بحر المصائب از بعضی کتب مرقومست که ابن زیاد ملعون چندی تفکر کرده و با دربانان خویش گفت مرا از دست این جماعت خلاص کنید و ایشان را از این قصر بیرون برید و بفلان سرای که در جنب مسجد جامع است مسکن دهید عوانان ابن زیاد بر حسب فرمان ایشان را درچنان مکان منزل دادند لکن مردم کوفه ا حدی از بیم ابن زیاد با ایشان مراوده نکردی و به تفقد حال ایشان برنیامدی.
و در بحار الانوار مسطور است که ایشان را بخانه ای بردند که در پهلوی مسجد بود زینب خاتون سلام الله علیها میفرمود «لایدخلن علی عربیة الا ام ولد او مملوکة فانهن سبین و قد سبینا» یعنی در آن ایام کسی بر ما درنیامدی و از زنان عربیة ما را ملاقات نکردی مگر کنیزان و زر خریدان که ایشان نیز مانند ما اسیر بودند و این معنی در صورتی است که عبارت بر طریق اخبار باشد و اگر از طریق انشاء باشد و دور نیست صحیح چنین باشد معنی چنین خواهد بود که نباید از زنان عرب کسی بر ما ورود نماید مگر کنیزان و اسیران که مانند ما میباشند چنانکه نون تاکید نیز این معنی را تایید میکند و اینوقت این کلام از روی تعرض خواهد بود.
و هم در آن کتاب مسطور است که ابن زیاد فرمان کرد اهل بیت اطهار را بزندان ببرند و سواران باطراف و نواحی بفرستاد که مژده فتح و خبر قتل پسر پیغمبر را باطراف برسانند.
و در خبریکه در امالی صدوق علیه الرحمة از حاجب ابن زیاد علیه اللعنة مسطور
است میگوید بعد از آن فرمان کرد تا علی بن الحسین علیهما السلام را غل بر نهادند و با زنان و اسیران بزندان حمل کردند و من با ایشان بودم و بهر کجا بگذشتیم از مرد و زن آکنده بود همه بر صورت میزدند و میگریستند پس ایشانرا در زندان حبس کرده در برایشان بربستند و کار بر ایشان سخت کردند، چه آنروز که ایشانرا وارد کوفه کردند نزدیک غروب آفتاب و وقت تنگ بود و هم در روایتی دیگر اهل بیت پیغمبر را در سراییکه درجنب مسجد اعظم بود ببردند و زینب کبری بنت علی علیهما السلام آنکلام مسطور را بفرمود و اینحال در آنوقت بود که ایشانرا از مجلس ابن زیاد بیرون بردند.
صاحب ریاض الاحزان گوید در کیفیت و چگونگی این زندان خبری نیافته ام که آیا بیتی مسقف و مطبق بود، یا سراییکه مشتمل بر بیوت و آنچه سکانش بدان حاجتمندند بوده است؟ و اما کیفیت تضییق حال ایشان معلوم است که از راه منع خروج و دخول ایشان وگماشتن پاسبانان برایشان و تقلیل طعام و شراب و امثال آنست که با آن اسیران که مغضوب علیهم هستند و باکی بهلاکت ایشان نیست معمول میشود.
و ظاهر چنان مینماید که اهل بیت طهارت را ذکورا و اناثا و خادم و مخدوم و برده و خاتون در یک زندان جای داده اند وایشان بر آن حال و روزگار و آن مصائب و نوائب مفجعه مفضعه نالان و زاری کنان بودند و ندانستند که از آن پس چه مصیبتها و بلیتها برایشان فرود میآید.
وچون حضرت زینب خاتون علیها السلام در مجلس بنشست و آنزنان بی شوهر و دختران بی پدر با چنان حالت که سنگ از آن آب و ماهی در بحر کباب شدی در پیرامونش فراهم شدند، با خاطری نژند ودلی خونین بنوحه و زاری درآمد و دیگر خواتین مکرمه و نساء معظمه نیز بناله و گریه و فزع و جزع درافتادند و با جناب ام کلثوم چه خطابها و مکالمات بپای برد و از سوز و افغان اطفال و کنیزان و ارامل و یتامی چه مصیبات دید، و از آن پس که درها را برایشان فراز کردند و دوست
و دشمن پاره ای در نواز و گروهی در گداز باز شدند آیا این مخدرات عصمت آیات و اطفال صغار با آن همه اندوه و مصیبت و زحمت بلیت و آن همه ظلم و ستم و گرسنگی و تشنگی در چه حال بامداد کردند جز آنکه بفرمانش بامداد بشامگاه و شامگاه به بامداد میرسد هیچکس نداند.
در ذیل روایتی بس طویل که از کتاب امالی در ضمن احوال سید سجاد علیه السلام مرقوم داشتیم مذکور است که ابن زیاد ملعون قاصدی به ام کلثوم بنت الحسین علیه السلام فرستاد که شکر خداوندی را که مردمان شما را بکشت اکنون چگونه می بینید آنچه با شما بگذاشت؟ در جواب فرمود»یابن زیاد اعد لجده جوابا فانه خصمک غدا«.
بالجمله از این اخبار معلوم می شود که ایشانرا در بدو ورود بزندان برده اند بعد از آن در آن سرای جای داده اند و نیز گاهی با ام کلثوم دختر امام حسین سلام الله علیهما خطاب می سپرده اند و پیام میفرستاده اند و نیز اگر چنانکه اشارت شد کلامرا بطریق اخبار معنی کنیم و همچنین «لایدخلن» را از باب افعال بدانیم چنان میرسد که آنسرای برای ورودا سرا و کنیزکان غیر از عرب اختصاص داشته و از دیگر سراها پست تر و ناپسندتر بوده است و آن خبیث محض عناد و بغض و تخفیف اهل بیت امر کرده است که ایشانرا در چنین مکان فرود آورند و البته مکان ورود اسرا یا زر خریدان را جز در چنین اماکن و نزدیک بمسجد اعظم که معبر عامه است جای نکنند.
و اگر از باب افعال ندانیم معلوم میشود که ایشان را در ویرانه جایداده اند لکن معارف و اعیان شهر را با ایشان جرات مراوده و مجالست نبوده است مگر پاره کسان که وجود و عدم ایشان یکسان بوده و محل اعتنا نبوده اند چنانکه از اب خبر که ام حبیبه نام از کنیزکان دختر خیر الانام صلی الله علیه و آله در خدمت ایشان تشرف یافتی و غمخواری و غمگساری نمودی یا موافق پاره ای اخبار عبدالله بن عفیف را گاهی که ماخوذ داشتند از در آن خرابه بردند و دخترش در خدمت ایشان آمد و جناب
زینب خاتون در حق او دعا همیفرمود. معلوم میگردد ایشان در آن وقت در زندان نبودند چه اگر بودند ام حبیبه یا دیگران بملاقات ایشان نائل نمیشدند.
اکنون ناظران این اخبار را جلالت قدر اهل بیت اطهار صلوات الله علیهم مکشوف میافتد که از بدو خروج از کربلا و ورود بکوفه و در آمدن بمجلس ابن زیاد و مقاسات آن بلیات که کوه را کاه ساختی و بحر را بیفسردی و سماواترا متزلزل داشتی هرگز جز با کمال جلالت و قوت قلب و حفظ مراتب خاندان رسالت کار نکردند و هرگز سخنی از راه پوزش نمایش ندادند و در هیچ حال قبول ذلت نفرمودند و در هیچ هنگام کلامیکه شایبه ناشکریرا آشنا باشد بر زبان نیاوردند جبال بلیناترا احتمال فرمودند و بحار مصائب را در زیر پای بسپردند و چین بر جبین نیاوردند و دل دشمنان خاندان رسالت را بیشتر خونین و حق خویش و اثبات بطلان معاندان را بر خلق جهانیان بهتر آشکار و مبین گردانیدند.
1) یعنی حاجبان و دربانان.