میرزا محمد علیخان شمس الشعراء گوید:
دم بهار بیاراست باغ چون طاووس
شده ست شاخ مرصع چو تاج کیکاووس
فتاده عکس گل نوشکفته اندر آب
چنان هر آینه در آینه ست روی عروس
چنین که بوی خوش آید ز باد نوروزی
گذشته گوئی بر تربت غنوده ی طوس
إمام مشرق و مغرب، علی بن موسی
که هست حجت یزدان و شرع را ناموس
نثار مشهد او را به دست روح القدس (1)
طباق نور فرستد مهیمن قدوس
چنانچه هست به کل بازگشتن أعضا
به سوی اوست گرائیدن عقول و نفوس
فکند نور نبی در أزل دوازده عکس
تو عکس هشتم هستی از آن ده و دو عکوس
اگر بخوانی ناقوس را به ملت حق
درست بانگ شهادت برآید از ناقوس
چو تشنه مانم در آفتاب رستاخیز
مرا بپیمای از آب سلسبیل کؤوس
به زیر سایه ی لطفت مرا مقر ده ازانک
درخت مهر تو در سینه کرده ام مغروس
مکن تو فردا مأیوسم از شفاعت خویش
که من ز خویشتن امروز گشته ام مأیوس
ز من تحیت بادا به جان روشن تو
فروروند و برآیند تا نجوم و شموس
1) کذا فی الأصل. شاید: روح قدس.