زمان مطالعه: < 1 دقیقه
صحبت گوید:
سبط نبی حسن که ازو باغ خلد و حور
گردید با طراوت و حسن حسن گرفت
آن گوشوار عرش که در دل سپهر را
چون شرق طوف کعبه کویش وطن گرفت
ز افعال او قرار و ز أعمال او مدار
أحکام شرع أنور و فرض و سنن گرفت
با روی او عقیق ز صافی خویش گفت
با زور چرخ نور سهیل از یمن گرفت
هر کس که فیض صحبت او یافت فیض از او
صد همچو با یزید و أویس قرن گرفت
با یاد او خلیل روان شد چو بر شرر
آتش ازآن طراوت باغ و چمن گرفت
یعقوب چونکه کرد شفیعش مشام او
بوئی ز موی یوسف گل پیرهن گرفت
هر روز ز آفتاب که عالم پر از ضیاست
هر شب که دهر ظلمت زاغ و زغن گرفت
روز عدوت تیره نگویند ساعتی
کآئینه ی محب تو زنگ محن گرفت