هر دلی را طاقت هجر رخ دلدار نیست
هر کسی را جوهر پُرمایه ایثار نیست
آن سری را کو به سودای دیار یار رفت
جز نوای او به آوای دگر هشیار نیست
آنکه دل را داد و شد آزاد و خود را وارهید
بهر بازارش به غیر از نرخ جان معیار نیست
خانه دل گر ز مهر دوست مالامال شد
هیچ حرفی غیر او سر خط این طومار نیست
سوزهای مرغ در بند و نوای ساز وصل
بندبند شعرشان جز لحظه دیدار نیست
یا که زینب آیتی دلدادهای محو لقاست
یا که آلام جهان را در سرایش بار نیست
عاشقان سرخپوش آسوده خاطر داشتند
بعد از این، این کاروان بی کاروانسالار نیست
کاروانی با چنان بار گران در بند غم
عقل میگوید که بیسالار و سردمدار نیست
سینه را آماج پیکان بلاها ساختن
شیرمردان جهان را اینچنین کردار نیست
آنچه بیپروا نثار مقدم دلدار کرد
عالمی را بر علوّ طبع او انکار نیست
برد بر دوش توانا بار سنگین پیام
کین رسالت در توان هر سر و سردار نیست
علی اکبر اسماعیلپور (رفیعی)
***