ابن زیاد در قصر نشسته بود و به همه اجازه ورود داد، سر مقدس امام حسین علیهالسلام را آوردند و در مقابل ابن زیاد نهادند، بانوان و دختران حرم حسینی را نیز وارد مجلس کردند. حضرت زینب سلاماللهعلیها دختر امام علی علیهالسلام با هیبتی خاص در گوشهای نشست، ابن زیاد پرسید: «این زن کیست؟»
جواب دادند: «زینب،دختر علی علیهالسلام است.»
ابن زیاد رو به آن حضرت کرد و گفت:
«خدا را شکر که شما را رسوا کرد و دروغهایتان را بر ملا کرد.»
حضرت زینب سلاماللهعلیها فرمود:
«فاسق، رسوا میشود و فاجر دروغگو است، که ما نیستیم.»
ابن زیاد گفت:
«کار خدا را در مورد برادر و خاندانت چگونه دیدی؟»
حضرت زینب سلاماللهعلیها فرمود:
«جز زیبایی چیز دیگری ندیدم، اینان کسانی بودند که خداوند شهادت را در نامه عملشان نوشته بود، پس به سوی جایگاه ابدی خود شتافتند و در آیندهای نه چندان دور، خداوند میان تو و آنان قضاوت خواهد کرد و آنان با تو مخاصمه میکنند، در آن روز میفهمی که پیروز واقعی چه کسی است؟! مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!»
ابن زیاد به خشم آمد و قصد کشتن حضرت زینب سلاماللهعلیها را داشت که عَمْرُو بْنُ حُرَیْث گفت:
«او زن است و کسی زن را به خاطر گفتارش مؤاخذه و کیفر نمیکند.»
ابن زیاد به حضرت زینب سلاماللهعلیها گفت:
«خداوند دلم را با کشتن حسین و اهل بیت سرکش و عصیانگر تو، شفا داد.»
حضرت زینب سلاماللهعلیها فرمود:
«به جانم قسم! که تو بزرگ مرا کشتی و شاخههای مرا قطع و ریشه مرا خشکاندی، اگر تو با این چیزها شفا مییابی، باشد.»
ابن زیاد گفت:
«چه موزون سخن میگوید، به جانم قسم! پدرش هم مردی شاعر و سخنساز بود.»
حضرت زینب سلاماللهعلیها فرمود:
«ابن زیاد! زن را با سجع و قافیه چه کار است؟»(1)
1) لهوف، ترجمه فهرى، ص 160.