در بحر المصائب از کتاب روضة الشهدا آمده: هنگامی که زینب سلاماللهعلیها برادرش را با آن حالت در خاک و خون غلطان و با بدن عریان دید، بعد از گفتن کلماتی که دوست و دشمن را نالان و گریان ساخت، اشعاری سرود:
«أَخِی مِنْ ذَا یَغْسِلُ منک جِسْمًا
وَطِئَتْهُ خَیْلٍ أَوْلَادِ الزِّنَاء»
به روایت مفتاح البکاء چون ابن سعد ملعون اهل بیت را به قتلگاه آورد، زینب سلاماللهعلیها به اطراف نگاه کرد، پس به جسدی نگریست که از تمام اعضایش خون جاری بود، با غصه و اندوه فراوان به آن سو حرکت و عرض کرد:
«آیا تو برادر منی؟…»
پس از آنکه از جسد برادر ندا شنید، چون زن بچه مرده، ناله برآورد:
«أَخِی یَا أَخِی الْیَوْمَ یَوْمَ وداعنا
فداک أَمَّا تَنْظُرَ إِلَیَّ الطهرات
أَخِی یَا أَخِی هَذَا زَمَانُ فراقنا
فَهَلْ مَجْمَعِ لِی معک قَبْلَ وَفَاتِی
أَخِی یَا أَخِی انْظُرْ یتاماک نَادِیاً
فَاجِرٌ دُمُوعُ الْعَیْنِ مِثْلُ فرات
أَخِی یَا أَخِی قَدْ ذَابَ جِسْمِی
وَ مُهْجَتِی وَ سَأَلَ کمثل الدَّمْعِ بالوجنات» (1)
1) ناسخ التواریخ(طراز المذهب) سپهر، ج18، ص566.