از جمله موازینی که مقامات و کمالات انسانیت را معین می نماید، مقام امتحان است که مظهر کمالات و مبرز ملکات است. هر کس در هر رشته و مقام باشد، باید این مقام را طی نماید. و اهل معرفت این مقام را میزان و فصل الخطاب در این عالم دانسته و مقام ترقی نیز گفته اند؛ زیرا که به طی نمودن این مقام، یا به مقام قرب رسد اگر از امتحان بیرون آمد که ترقی او به این نحو به طریق قوس صعودی است و کمال انسانیت به آن است؛ و یا به حیوانیت رسد اگر از امتحان بیرون نیامد که آن را ترقی معکوس و قوس نزولی نامند.
قال الصادق علیه السلام: «خلق الله تعالی فی الملائکة عقلا بلا شهوة، و خلق الله تعالی فی البهائم شهوة بلا عقل، و خلق الأنسان من کلیهما فمن غلب عقله فهو خیر من الملائکة، و من غلب شهوته فهو شر من البهائم اولئک
(کالانعام بل هم اضل سبیلا) (1)» (2)
و برزخ بین عالم انسانیت و حیوانیت، به همین جهت دانسته که گفته اند: «الانسان حیوان ناطق فانه معجون مرکب من جزئین: جزء علوی لمناسبة العوالم العلویة و جزء سفلی لمناسبة العوالم السفلیة» و امتحان، می رساند انسان را به یکی از این دو عالم.
آدمی زاده طرفه معجونیست
از فرشته سرشته وز حیوان
گر کند میل این، شود کم از این
ور کند قصد آن، شود به از آن
و به این مقام، حجت بر خلق تمام شود
(لئلا یکون للناس علی الله حجة) (3)
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود آن که در او غش باشد
و این مقام را تعمیم داده به همه ی مخلوقات از انبیا و اوصیا و اولیا و عموم بندگان، از مؤمنین و کفار. و مؤید عموم است آیه ی شریفه:
(احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون) (4)
و کذلک آیه ی وافی الدلاله:
(و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین) (5)
و غیر متلبسین به ثوب وجود را به لحاظ اشتراک در وجود در آینده، و به جهت اشتراک در تکلیف در مقام انشا در ضمن موجودین فرض می فرماید. و فرقی که بین طبقات عباد است، در کیفیت امتحان است؛ که هر کس را به اندازه ی استعداد و قابلیت خود، به میدان امتحان درآورده و ابتلائات آن ها بر حسب شئونات و مبین مقامات آن ها [است]. و لذا سلسله ی انبیا به اندازه شئونات خود امتحان شده [اند]. بعضی به ترس از اعدا؛ و بعضی به فقر و فاقه؛ و برخی به فقد اولاد؛ و جماعتی به تحمل مصیبت برادران؛ و بعضی که مرتبه ی آن ها بالاتر بوده، به زیادتر مبتلا می شدند. مثنوی:
بنده می نالد به حق از درد خویش
صد شکایت می کند از رنج و نیش (6)
حق همی گوید که آخر رنج و درد
مر تو را لابه کنان و راست کرد
این گله از نعمتی کن کت زند
از در ما دور و مطرودت کند
در حقیقت هر عدو داروی تو است
کیمیای نافع، دلجوی تو است
زین سبب بر انبیاء رنج و شکست
از همه خلق جهان افزون تر است
چون این مطلب معلوم شد، بر نقادان بصیر مستور نیست که حضرت زینب- روحی و ارواح العالمین لها الفداء- امتحان شد به بلیات، به اندازه ای که احدی از انبیای متقدمین به چنین بلیاتی امتحان نشده، بلکه این امتحانات مخصوص دو نفر بوده: وجود اقدس والای حسینی و علیا حضرت زینب علیهاالسلام پس هر مقامی را که برای آن مخدره اثبات نماییم، غالی نباشیم. و چون امتحانات آن مخدره اغلب در سفر کربلا بوده، در حقیقت
کربلا معراج و محل قرب آن مخدره بوده، که در آن جا چهار تکبیر بزد بر همه، هر چه که بود. و به مقامی رسید که شایسته ی هر کس نبوده! چنان قرب به مبدأ پیدا نمود که شباهت به جد انور خود پیدا نمود که در حق او فرمود:
(ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی) (7)
در این جا اشاره به بعض امتحانات آن مکرمه باید نمود:
امتحان شد به خوف! چه خوفی که «یرتعد منه الفرائص!» یک زن و یک عالم دشمن.
امتحان شد به گرسنگی و تشنگی! که بیان اندازه ی آن ها از حیطه ی تقریر خارج است.
امتحان شد به اموال! جمیع دارایی حتی گوشواره هم داد.
امتحان به نفس شد! جمیع اذیت های جسمانی و روحانی جوارحی و قلبی، همه را متحمل شده که به واسطه ی آن ها کامل شده و ماده و مادیات را از خود دور نموده و مجرد صرف و در صف سلسله ی عقول طولیه کلیه داخل شده [است].
امتحان به اولاد شد! که ثمره ی قلب و روشنی دیده و آثار وجودیه [بودند].
بلکه امتحان شد به فرزند برادر، علی اکبر! که او را از اولاد خود بیش تر دوست می داشت.
و امتحان به برادر شد که تعبیر به «انفس» از آن شده، آن هم به چه برادر و چند برادر!
اشاره: در هر یک از امتحانات، آن مکرمه امتیازات و خصوصیاتی داشته که مخصوص خودش بوده. امتحان به اذیت ها و بلیات. [بلیاتی] بر او وارد شده که احدی از ممتحنین به چنین بلیات ممتحن نشده [اند]، امتحانش به خوف به خصوصیتی بوده. چندین مرتبه به خوف ممتحن نشد: یک خوف در حرکت از مکه تا ورود به کربلا، که در هر
منزل داشته؛ در کربلا وقتی که ملاقات با لشکر حر نموده (8)؛ در موارد عدیده؛ عصر تاسوعا وقتی که لشکر متوجه خیمه ها شدند؛ زمانی که از برادر شنید اشعار معروفه را: «یا دهر اف لک من خلیلی» الخ؛ وقت وداع برادر: «استسلمت للموت«؟ عصر عاشورا، موقعی که لشکر خیال نهب و سلب اهل بیت نموده؛ در کوفه و شام، هر جا چندین مرتبه؛ امتحانش به فقد برادر، چند برادر، آن هم به شهادت و به چه کیفیت شهادت؛ خصوصا امتحانش به حضرت سیدالشهدا که آن مکرمه، فانی در محبت برادر [بود]. چنان علقه داشت که راضی بوده خودش را هزار مرتبه به کیفیت های مختلفه شهید نمایند، ولی برادرش را متعرض نشوند؛ امتحانش به اولاد، که دو فرزند چون دو قرص ماه از او شهید نموده به چه مظلومیتی. از همه ی این ها شدیدتر که همه ی این امتحانات در یک روز بوده! خدا داند چه استعدادی در این وجود مبارک و عقل محض بوده که چنین امتحانات شد و از همه [امتحان ها] بیرون آمد و در هر حال ثابت قدم بوده. از روی همین میزان می توان گفت:
اولا، آن مکرمه را استعدادی بوده که اغلبی از انبیا اولوالعزم را چنین استعدادی نبوده.
ثانیا، چون مقامات و مثوبات هر کس، به اندازه ی امتحانات او [است]، آن محترمه را مقاماتی است که اغلبی را چنان مقامات نبوده فتبصر و اغتنم.
1) الفرقان (25(، آیه 44.
2) وسائل الشیعه، کتاب الجهاد، باب وجوب غلبة العقل علی الشهوة.شاعری روایت فوق را به نظم کشیده و می گوید:در حدیث آمد که یزدان مجیدخلق عالم را سه گونه آفریدیک گره را جمله عقل و علم و جودآن فرشته است و نداند جز سجودنیست اندر عنصرش حرص و هویروز و شب در ذکر و تسبیح خدایک گروه دیگر از دانش تهیهمچو حیوان از علف در فربهیاو نبیند جز که اصطبل و علفاز شقاوت غافلست و از شرفزان سوم هست آدمیزاد و بشراز فرشته نیمی و نیمی ز خرنیم خر خود مایل سفلی بود نیم دیگر مایل علوی بودتا کدامین غالب آمد در نبردزین دو گانه تا کدامین برد نردعقل اگر غالب شود پس شد فزوناز ملائک این بشر در آزمونشهوت از غالب شود پس کمتر استاز بهائم این بشر زان کابتر استآندو قوم آسوده از جنگ و خرابوین بشر با دو مخالف در عذابوین بشر هم زامتحان قسمت شدندآدمی شکلند و سه امت شدندیک گره مجذوب نور حق شدندهمچو عیسی با ملک ملحق شدندنقش آدم، لیک معنی جبرییلرسته از خشم و هوی و قال و قیلقسم دیگر با خران ملحق شدندخشم محض و شهوت مطلق شدندوصف جبریلی در ایشان بود و رفتتنگ بود آن خانه و آن وصف زفتماند یک قسم دگر در اجتهادنیم حیوان نیم حی با رشادروز و شب در جنگ و اندر کشمکشدر تنازع اولش با آخرشهمچو مجنون در تنازع با شترگه شتر چربید و گه مجنون حرهمچو مجنونند و چون ناقه اش یقینمی کشد آن پیش و آن واپس به کینمیل مجنون پیش آن لیلی روانمیل ناقه پس پی طفلش دوانیک دم از مجنون زخود غافل شدیناقه گردیدی و واپس آمدیعشق و سودا چونکه پر بودش بدنمی نبودش چاره از بیخود شدنآن که او باشد مراقب عقل بودعقل را سودای لیلی در ربودلیک ناقه بس مراقب بود و چستچون بدیدی او مهار خویش سستفهم کردی زانکه غافل گشت و دنگرو سپس کردی به کره بیدرنگچون به خود باز آمدی دیدی زجاکو سپس رفته است بس فرسنگهادر سه روز، ره بدین منوالهاماند مجنون در تردد سالهاگفت ای ناقه چه هر دو عاشقیمما دو ضد بس همره نالایقیمنیستت بر وفق من مهر و مهارکرد باید از تو عزلت اختیارراه نزدیک و بماندم سخت دیرسیر گشتم زین سواری سیر سیراین بگفت و خود ز اشتر در فکندتا یکی باشم اسیر این کمنداین چنین حال تن و جان را ببینمیل تن فرشی و جان عرش برینجان ز هجر عرش اندر ناقه ایتن ز عشق خار بن چون ناقه ایجان گشاید سوی بالا بالهادر زده تن در زمین چنگالهاروزگارم رفت زینسان حالهاهمچو تیه و قوم موسی سالهااین دو همره یکدگر را راهزنگمره آن جان کو فرو ماند ز تنتا تو باشی با من ای مرده بدنبس ز مولی دور ماند جان منعشق مولی کی کم از لیلی بودتن زدن از بهر او اولی بودطرائف الحکم یا اندرزهای ممتاز، ج 1، ص 43و سعدی نیز در این خصوص، شعر زیبایی سروده است.
3) نساء (4) آیه 165.
4) عنکبوت (29) آیه 2.
5) بقره (2) آیه 155.
6) در اصل: بنده می نالد به حق از درد و نیشصد شکایت می کند از رنج خویش.
7) سوره النجم (153) آیه 9.
8) تاریخ طبری، ج 6، ص 226؛ خطط مقریزی، ج 2، ص 286؛ تاریخ ابن اثیر، ص 280.