جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دارالاماره کوفه

زمان مطالعه: 4 دقیقه

با ورود اسرا به کوفه، عبیدالله بن زیاد در قصر دار الاماره نشست و بارعام داد. سپس دستور داد تا سر مقدس سیدالشهدا علیه‌السلام را نزدش برده و پیش روى او نهادند. ابن‌زیاد به آن سر نگاهی کرد و لبخندی زد، سپس با چوبدستی‌ای که در دستش بود بر لب و دندان حضرت زد.

زید بن ارقم یکی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله که در آن زمان پیرى سالخورده بود، در کنارش نشسته بود زید با دیدن این واقعه به ابن زیاد اعتراض کرد و گفت:

«چوب‌دستی‌ات را از این لب‌ها، دور کن، به خدایى که جز او خدایی نیست قسم، بارها دیدم که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله لبان مبارک خود را بر همین لب و دهان گذارد و بوسید.»

سپس اشک از چشمانش جاری شد. ابن زیاد از سخنان زید بن ارقم برآشفت و گفت:

«خدا چشمانت را بگریاند آیا براى فتح و پیروزی‌ای که خداوند نصیب ما کرده می‌گریى؟ اگر پیرمردی سالخورده نبودی و عقل خود را از دست نداده بودی گردنت را می‌زدم.»

آن‌گاه زید برخاست و در حالی که گریه می‌کرد، از قصر بیرون آمد. (1)

در این هنگام اهل‌بیت امام حسین علیهم‌السلام را به دارالاماره وارد کردند. حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در حالی که کهنه‌ترین و مندرس‌ترین لباس خود را به تن داشت به صورت ناشناس وارد مجلس ابن زیاد شد و در گوشه‌ای از قصر نشست و زنان او را احاطه کردند.

ابن زیاد پرسید:

«این کیست که در آن جا با گروهی از زنان نشست؟»

زینب سلام‌الله‌علیها پاسخ نداد.

عبیدالله برای بار دوم و سوم سخن خود را تکرار نمود، یکى از آن زنان جواب داد:

«این زن زینب سلام‌الله‌علیها؛ دختر فاطمه سلام‌الله‌علیها دختر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله است.»

ابن زیاد رو به زینب سلام‌الله‌علیها کرده گفت:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَحَکُمْ وَ أَکْذَبَ أُحْدُوثَتَکُم‏؛ (2)

خدای را سپاس که شما را رسوا کرد و در آن‌چه که گفته بودید، دروغ‌تان را آشکار ساخت؟»

زینب سلام‌الله‌علیها فرمود:

«إِنَّمَا یَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَیْرُنَا؛ (2)

همانا فاسق است که رسوا می‌شود و نابکار است که دروغ می‌گوید و الحمدللَّه ما از آنان نیستیم، آنها دیگران‌اند.»

عبیدالله گفت:

«کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِک‏؛ (2)

کار خدا را با برادرت و اهل بیت علیهم‌السلام خود چگونه دیدی؟»

زینب سلام‌الله‌علیها فرمود:

«مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ یَکُونُ الْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ هَبَلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ؛ (3)

من چیزی جز نیکی از خداوند ندیدم. اینان گروهی بودند که خداوند شهادت را برای‌شان مقدر کرده بود و به سوی جایگاه ابدی خود شتافته و در آن آرمیده‌اند و خداوند و روز قیامت میان تو و آنان داوری خواهد کرد، آن‌گاه ببین، پیروزی برای چه کسی است و رستگار کیست، مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه.»

پسر زیاد با شنیدن این سخنان خشمگین شد و گویی تصمیم به قتل زینب سلام‌الله‌علیها گرفت، که عمرو بن حریث او را از این کار بازداشت و به عبیدالله گفت:

«إِنَّهَا امْرَأَةٌ وَ الْمَرْأَةُ لَا تُؤْخَذُ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا؛ (3)

او زن است و زن را بر سخنانش ملامت نکنند.»

پس ابن زیاد خطاب به زینب سلام‌الله‌علیها گفت:

«لَقَدْ شَفَى اللَّهُ قَلْبِی مِنْ طَاغِیَتِکِ الْحُسَیْنِ وَ الْعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِک‏؛ (4)

خداوند قلب مرا با کشتن حسین علیه‌السلام و خاندانت تسلّی داد.»

زینب سلام‌الله‌علیها از این سخن پسر زیاد گریست سپس فرمود:

«لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلِی وَ قَطَعْتَ فَرْعِی وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِی فَإِنْ کَانَ هَذَا شَفَاکَ فَقَدِ اشْتَفَیْت‏؛ (3)

حقیقتاً که سرورم را کشتی و خاندانم را هلاک کردى و شاخه عمر مرا قطع کردی و ریشه مرا قطع کردی، پس اگر تسلی خاطر تو در این بوده است، پس به تسلای دلت رسیدی.»

ابن زیاد گفت:

«لَقَدْ کَانَ أَبُوکِ شَاعِراً سَجَّاعاً فَقَالَتْ یَا ابْنَ زِیَادٍ مَا لِلْمَرْأَةِ وَ السَّجَاعَةَ؛ (5)

این زن سخن به سجع و قافیه می‌گوید، به جان خودم سوگند! پدرش نیز سخن به سجع می‌گفت و شاعری ماهر بود.»

زینب سلام‌الله‌علیها فرمود:

«زن را با سجع و قافیه سخن گفتن چه کار؟ همانا مرا با سجع سخن گفتن کارى نیست، آن چه بر زبانم جاری شد، سوز سینه‌ام بود. (6)

آن گاه عبیدالله رو به امام سجّاد علیه‌السلام کرد و گفت:

«تو کیستى؟»

امام فرمود: «من على بن الحسین علیه‌السلام هستم.»

ابن زیاد گفت:

«مگر خدا علی بن الحسین علیه‌السلام را نکشت؟»

امام علیه‌السلام فرمود:

«برادرى داشتم که نامش على بود و مردم او را کشتند.»

عبیدالله گفت:

«بلکه خدا او را کشت.»

امام علیه‌السلام فرمود:

«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها؛ (7)

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می‌کند.»

عبیدالله خشمگین شد و فریاد زد:

«أَ لَکَ جُرْأَةٌ عَلَى جَوَابِی اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَه‏؛ (8)

در پاسخ به من چنین با جسارت سخن می‌گویی؟ او را ببرید و گردن بزنید.»

زینب سلام‌الله‌علیها چون شنید ابن زیاد، فرمان قتل امام علیه‌السلام را صادر کرد، او را در آغوش کشید و فرمود:

«إِنَّکَ لَمْ تُبْقِ مِنَّا أَحَداً فَإِنْ کُنْتَ عَزَمْتَ عَلَى قَتْلِهِ فَاقْتُلْنِی مَعَهُ؛ (9)

ابن زیاد، تو که دیگر کسی را برای ما باقی نگذاشتی، حال اگر می‌خواهی او را بکشی، پس مرا نیز همراه او بکش.»

ابن زیاد به آن دو نگاهی کرد و گفت:

«عَجَباً لِلرَّحِمِ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّهَا وَدَّتْ أَنِّی قَتَلْتُهَا مَعَه‏ دَعُوهُ فَإِنِّی أَرَاهُ لِمَا بِه‏؛ (10)

علاقه به خویشاوند چه شگفت‌انگیز است به خدا قسم من این زن را چنین می‌بینم که دوست دارد من او را با این جوان بکشم؟ او را واگذارید که همان بیمارى که دارد او را بس است؟»

امام سجاد علیه‌السلام رو به عمه‌اش کرد و فرمود:

«اسْکُتِی یَا عَمَّةِ حَتَّى أُکَلِّمَه‏؛ (8)

عمه جان، آرامش خود را حفظ نما و ساکت باش تا من با او صحبت کنم.»

آن‌گاه روی به ابن زیاد کرد و فرمود:

«أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِی یَا ابْنَ زِیَادٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ کَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ؛ (8)

ای پسر زیاد، آیا مرا با کشتن تهدید می‌کنی؟ آیا هنوز نمی‌‌دانی که کشته شدن، عادت ما و شهادت مایه بزرگواری ماست؟» (11)

پس از پایان این مجلس ابن زیاد دستور داد امام و اهل‌بیت علیهم‌السلام را در خانه‌ای که جنب مسجد اعظم کوفه بود، انتقال دادند. (12)

حضرت زینب سلام‌الله‌علیها دختر امام علی علیه‌السلام فرمود:

«لَا یَدْخُلَنَّ عَرَبِیَّةٌ إِلَّا أُمُّ وَلَدٍ أَوْ مَمْلُوکَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبِینَ کَمَا سُبِینَا؛ (13)

هیچ زن عربی، حق ملاقات با ما را ندارد و فقط کنیزان اجازه دیدار ما را دارند؛ چرا که آنها نیز همانند ما طعم اسارت را چشیده‌اند.»


1) منتهی الامال، ج1، ص760.

2) لهوف، ترجمه فهرى، ص 160.

3) لهوف، ترجمه فهرى، ص 161.

4) لهوف، ترجمه فهرى، ص 161؛ بحار الأنوار، ج ‏45، ص 116.

5) کشف الغمة، اربلی، ج‏2، ص 64.

6) منتهی الامال، ج1، ص761.

7) منتهی الامال، ج1، ص 762.

8) لهوف، ترجمه فهرى، ص 162.

9) بحار الأنوار، ج ‏45، ص117.

10) بحار الأنوار، ج ‏45، ص 117.

11) منتهی الامال، ج 1، ص762.

12) منتهی الامال، ج 1، ص763.

13) منتهی الامال، ج 1، ص764.