زینب سلاماللهعلیها به هنگام رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، خواب وحشتناکی دید از این رو شروع به گریه نمود، نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمد و گفت:
«ای رسول خدا دیشب در خواب دیدم که تندباد سختی وزید که بر اثر آن دنیا تاریک شد و من از شدت وزش تندباد به این سو و آن سو پرتاب میشدم، تا این که به درخت بزرگی پناه بردم، ولی باد آن را ریشه کن کرد و من به زمین افتادم. دوباره به شاخه دیگری از آن درخت پناه بردم که آن هم دوام نیاورد. برای سومین مرتبه به شاخه دیگری روی آوردم، آن شاخه نیز از شدت باد درهم شکست. در آن هنگام به دو شاخه به هم پیوسته دیگر، پناه بردم که ناگاه آن دو شاخه نیز شکست و من از خواب بیدار شدم.»
پیامبر با شنیدن خواب زینب سلاماللهعلیها بسیار گریست و فرمود: «درختی که اولین بار به آن پناه بردی، جدّ تو ست که به زودی از دنیا میرود و دو شاخه بعد پدر و مادر تو هستند که آن ها هم از دنیا میروند و آن دو شاخه به هم پیوسته دو برادرت حسن و حسین هستند که در مصیبت آنان دنیا تاریک میگردد.» (1)
زینب سلاماللهعلیها جهت گریز از وحشت و ترس، برای خویش به دنبال پناهگاه بود، لذا به آغوش مادر پناهنده شد، مادری که خود، اندوهگین پدر است. آن وقت زینب خردسال به جانب پدرش روی آورد، ولی او را هم غرق دریای غم و اندوه دید؛ او که از غصب حقوق بازماندگان پیغمبر صلیاللهعلیهوآله، انکار مقام و شخصیت او، و بی اعتنائی نسبت به خویشاوندان حضرت رسول، شکایتها دارد و با شوریدگی و اضطراب به همسر گرامیش که از غصه داغ پدر، شکسته و فرسوده شده بود، نظاره مینماید. آری «فاطمه سلاماللهعلیها» از اینکه مردم حق او را انکار مینمودند، اندوهگین بود.
فاطمه سلاماللهعلیها نیز پس از مدت کمی شهید شد و به پدر خویش ملحق گردید.
1) عوالم العلوم و المعارف، ج11، ص 947؛ ریاحین الشریعه، ذبیحالله محلاتی، ج3، ص50.