حرکت امام برای همه کس حیرت انگیز و شگفت آور بود، حتی تعجب خویشاوندان نزدیک او را برانگیخت، زمانیکه امام (علیه السلام) می خواست از مکه خارج شود، برادرش محمد حنفیه خود را با عجله به او رساند و عرضه داشت: «برادرم تو می دانی که مردم کوفه با پدر و برادرت حیله کردند و من می ترسم با تو هم مانند آنان رفتار کنند و اگر بخواهی در مکه بمانی تو محترم ترین و محفوظ ترین کسان آنان خواهی بود، پس اگر عازم سفر هستی به سوی یمن برو یا در بیابانها و کوهها باش تا کسی را به تو دسترسی نباشد.» حسین (علیه السلام) فرمود: «درباره ی گفتار تو مطالعه می کنم.» محمد حنفیه تصور می کرد ممکن است سخنان وی در تصمیم برادرش اثر بگذارد و او را از حرکت باز دارد پس به سرای خویش برگشت. اما در پایان همان شب آگاه شد که، حسین (علیه السلام) با کاروان خویش عازم حرکت به سوی عراق است، مجددا خود را به او رسانید و گفت: «آیا به من وعده ندادی که در پیشنهاد من فکر کنی؟ پس چرا اکنون شتابان می خواهی از مکه خارج گردی؟» حضرت فرمود: ءاتانی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم(بعد ما فارقتک، فقال: یا حسین اخرج فان الله قد شاء ان یراک قتیلا. پس از آنکه تو از نزدم بیرون رفتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بخوابم آمد و فرمود: حسینم از مکه خارج شو، زیرا خداوند می خواهد ترا کشته ببیند. محمد گفت: «در این صورت پس چرا
زنها را با خود کوچ می دهی؟» فرمود: ان الله شاء ان یراهن سبایا. (1) خداوند می خواهد اینها را اسیر مشاهده کند.
منظور امام (علیه السلام) در بیان فوق این است که برای درهم کوبیدن اساس ظلم و بی عدالتی و حفظ کیان و موجودیت اسلام و نجات مردم از چنگال اسارت جهل و ظلمت و زدودن آثار ذلت و زبونی از پیکر اجتماع باید دست به نبردی خونین زد و تار و پود ستمگران را لرزاند و روح جرأت و دلیری را که بهترین سرمایه ی بشر است در مردم زنده کرد.
این یک اصل مسلم و بدیهی در هر عصر و زمانی است. یعنی مردان خداجو که دامن آن ها به گرد و غبار ذلت آلوده نگشته و سازش با ظالمان را ننگ و عار می دانند باید در کوران فساد و ترک تازی ستمگران، به عنوان مصلح آگاه و منجی نجات بخش به جهاد و مبارزه برخیزند و دیگران را نیز به نبرد و پیکار فرا خوانند و اگر توان جنگیدن را ندارند باید راه شهادت را برگزینند و این راهی است که امام حسین (علیه السلام) انتخاب کرد و در عصر خویش به عنوان تنها انسان مصلح و آگاه و دردمند روزگار با روحی غیر قابل تسلیم در برابر اجرای طرحهای ضد انسانی و ضد اسلامی یزید قد برافراشت و شهادت را در آن مقطع حساس با الهامی که از سوی خداوند متعال به او گردید، تنها راه نجات اسلام و جامعه اسلامی دانست و چون اراده ی خداوند همواره به مصالح جامعه تعلق می گیرد فرمود: «خدا می خواهد مرا کشته و خاندان مرا اسیر ببیند.» یعنی خداوند هم مصلحت را در این می بیند که من شهید شوم.
ناگفته نماند که اراده ی امام همواره در راستای اراده ی خداوند است، امام تشخیص داد که مصلحت جامعه در شهادت اوست و خداوند هم نظر او را مورد تأیید و تأکید قرار داد و این مصلحت را شرایط زمان اقتضا کرده بود و اگر شرایط به گونه ی دیگری بود، باز تشخیص مصلحت بعهده ی امام و تأیید آن از جانب خدا می بود.
بنابراین امام حسین (علیه السلام) در موقعیتی قرار داشت که برای نجات اسلام راهی جز قیام خونین به مصلحت نبود، امام (علیه السلام) قطب عالم امکان است، او می توانست با یک معجزه یا با توسل به قدرت لا یزال ولایت، عالمی را زیر و رو کند، همه ی موجودات و ذرات عالم تحت تسخیر و اراده ی خداوند قادر و امام بر حق او هستند، گرچه ما به ظاهر آنان را جامد و غیر متحرک می بینیم ولی در معنا آنها صاحب شعورند و خالق خود را تسبیح می کنند.
یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم. (2)
به قول مولوی:
جمله ذرات عالم در نهان
با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم
با شما نامحرمان ما خاموشیم
شعور ذرات عالم تا این حد بود که قوام خود را بسته به وجود امام (علیه السلام) در
عالم هستی بدانند و امام (علیه السلام) نیز زبان آنها را می فهمید که در معنا به امام (علیه السلام) اعلام داشته اند که حاضرند یزید و دودمان او را در یک لحظه ببلعند. اما امام (علیه السلام) علاج درد مردمی را که شعورشان از سنگ بیابان کمتر است، در کشتن و نابودی آنها نمی بیند، بلکه اعتقاد دارد، این سرخی خون است که چشم بی فروغ آنها را نور می بخشد و در تشخیص خوب و بد روزگار مردم را توانا می سازد و این پیکر پاره پاره ی اوست که موجب نجات دین و ارزشهای معنوی از پرتگاه سقوط حتمی می گردد.
1) لهوف سید بن طاووس / ص 73.
2) سوره ی جمعه / 1.