ای خسرو خوبان! مکن آهنگ میدان
بهر رحمی بر این شیرینزبانان
ای جان جانان اطفال حیران
ای شمع جمع و مونس دلهای غمخوار
جانا مکن جمعیت ما را پریشان
ما را مکن خوار ای شاه ذی شأن
شاها به سامانی رسانی آوارگان را
ما را میفکن ای پناه بیپناهان
بیچارگان را در این بیابان
ما را میان دشمنان مگذار و مگذر
یک کاروان زن چون بماند بینگهبان؟
بی یار و یاور ای شاه خوبان
ایا به امید که ما را میگذاری؟
ماییم و یک تن ناتوان، سوزان و نالان
با آه و زاری دشمن فراوان
شد شاه دین با یک سپه از ناله و آه
شه رو به میدان و ز قفا خیل عزیزان
بیرون ز خرگاه افتان و خیزان
کای شهریار کشور صبر و تحمل
کاندر قفا داری بسی دلهای بریان
قدری تأمل با چشم گریان
جانا مکن قطع رسوم آشنایی
ما را ببر همره تو را گردیم قربان
روز جدایی ای ماه تابان
از خواهران و دختران دل برگرفتی
از ما گسستی با که پیوستی بدین سان
یکباره رفتی آوخ ز هجران
تنها مزن خود را بر این لشکر حذر کن
تا در رکابت جان فشانیم از دل و جان
ما را سپر کن جای جوانان
آیتالله کمپانی
***