حضرت زینب علیهاالسلام می فرماید: من به هنگام غارت خیمه ها داخل خیمه
بودم که مردی «چشم آبی«ـ به نام خولی ـ داخل شد و هر چه در آن خیمه بود برداشت و نگاهی به علی بن الحسین علیه السلام کرد، او روی پوستینی به حالت بیماری افتاده بود، اما آن ملعون چرم را گرفته و امام را به زمین انداخت. بعد متوجه من شد؛ مقنعه ام را از سرم گرفت و دو گوشواره ام را گرفته از گوشم در می آورد و گریه می کرد! تا آنکه آنها را کند!!
گفتم: اینها را از من می گیری و گریه می کنی؟! گفت: گریه من برای مصیبتی است که به شما اهل بیت وارد شده است!
گفتم: «خداوند دستها و پاهای تو را قطع کند، و خدا تو را قبل از آتش آخرت به آتش دنیا بسوزاند«.
زمان زیادی نگذشت که «مختار ثقفی» به خونخواهی امام حسین علیه السلام ظهور کرد، و این ملعون ـ خولی ـ به دستش افتاد. وقتی مقابلش ایستاد، مختار گفت: در کربلا چه کردی؟
گفت: نزد علی بن الحسین علیه السلام آمده و پوستین را از زیر پایش برداشتم و مقنعه و گوشواره های زینب علیهاالسلام دختر علی علیه السلام را هم کشیدم و بردم!
مختار گریه کرد و گفت: او به تو چه گفت؟
جواب داد: او به من فرمود: «خداوند دستها و پاهایت را قطع کند و قبل از آتش آخرت تو را به آتش دنیا بسوزاند«.
مختار گفت: به خدا قسم دعای آن طاهره ی مظلومه علیهاالسلام را مستجاب خواهم کرد. سپس جلو آمده و دستها و پاهای را برید و بعد او را به آتش سوزانید.(1)
1) ترجمه ی مقتل ابو مخنف، ص 145.