حال و هوای کربلا در حال من پیدا بود
هر کس حسینی میشود با نام من شیدا شود
من زینبم دخت علی آئینه زهرا منم
پیغمبر پیغمبران مجموعه غمها منم
من چشم خود وا کردهام از ابتدا سوی بلا
از بهر اهل دل رسد از نام من بوی بلا
گرچه نیم از چهارده معصوم امّا اطهرم
از بعد آنان از همه پیمغبران هم برترم
شاگرد درس عصمت زهرای اطهر بودهام
آئینه جمع فضائل بهر حیدر بودهام
داغ پیمبر دیدهام و از داغ او دلخون شدم
همراه اشک مادرم گریان شدم محزون شدم
دیدم تنش روی زمین مانده است و امت غافلاند
تا اینکه غصب حق کنند از پیروان باطلاند
دیدم به سمت اهل نار افتاده هیزمهای کین
دیدم زبانه میکشد آتش به روی باب دین
همراه مادر بودهام با او در آتش آمدم
از بهر حفظ مادرم خود را به آتش میزدم
مادر برای حفظ دین میسوخت بین شعلهها
درس فداکاری به من آموخت بین شعلهها
با چشم خود دیدم چسان فضه مددکاری نمود
یک دُرِ خون آلوده را از زیر دست و پا ربود
دیدم که مادر پشت در افتاده پر پر میزند
گر چه میان خون بود فریاد حیدر میزند
با صورت نیلی شده با پهلویِ غرقه بخون
با سینهای زخمی شده از باب خانه زد برون
دامان بابا را گرفت اما عدو نامرد بود
سنگینی تیغ و غلاف از دست او طاقت ربود
دستش ز کار افتد و شد در کوچهها نقش زمین
از این زمین خوردن شده حیدر امیرالمومنین
خلّوُ ابْنُ عمّی نالهاش در لحظهای دشوار بود
تنها در آنجا مادرم با حیدر کرار بود
گفتا اگر نفرین کنم بر پا قیامت میشود
جانم فدای ماندن امر امامت میشود
بابای من پیغام داد ای دخت طاها صبر کن
جان علی نفرین مکن با ظلم اعدا صبر کن
آری دو صد کرب و بلا من در مدینه دیدهام
من ریشه هر زخم را در زخم سینه دیدهام
در کوفه رفتم صورتی غرقاب خون شد قاتلم
دیدم سر بشکسته بابا و پر خون شد دلم
دیدم که او را مثل مادر نیمهشب میبرند
مولای عالم را غریب از پیش زینب میبرند
از بعد او دیدم حسن رزمش شده زخم زبان
نی از عدو محنت کشید او زخم دید از شیعیان
در خانهاش ایمن نبود بیرون خانه جا نداشت
یک پا رکاب و همنفس سوگند بر زهرا نداشت
گر چه دلش از کودکی پر آتش و صد پاره بود
اما چه گویم زهر کین چه با گل زهرا نمود
گفتا بیا ای خواهرم طشتی بیاور در برم
پاره جگرها را ببین اینهاست نذر مادرم
با لختههای خون او من انس دارم ای خدا
از غصه تشییع او من بیقرارم ای خدا
عباس آن روح ادب با من نگفت آخر چه شد
با من نگفت از تیر کین تابوت با پیکر چه شد
من در تمام دردها بسیار کردم شور و شین
اما دلم خوش بود دارم دلبری مثل حسین
این دل خوشی را عاقبت دست خدا از من گرفت
دار و ندار و هستیم را کربلا از من گرفت
بعد علی اکبر که شد صد پاره جسم اطهرش
دیدم به زیر سم اسب افتاده قاسم پیکرش
دیدم علمدار حسین مشکش تهی از آب شد
تا تیر بر چشمش نشست چشم فلک بیتاب شد
دیدم علم افتاده و بشکسته پشت دلبرم
دیدم پس از سقا شده غارت تمامی حرم
دیدم سه شعبه تیر را اندر کمان حرمله
دیدم گلوی کودکی گشته نشان حرمله
من در وداع آخرین دادم به دست دلبرم
پیراهن کهنه که بود از دستباف مادرم
لبهای او خشکیده و پیشانیاش بشکسته بود
در قتلگاه دیدم عدو بر سینهاش بنشسته بود
دیدم اشاره میکند بر گرد زینب در حرم
جان میدهی گر بنگری در پنجهای موی سرم
من از حرم تا قتلگاه سعی و صفایی کردهام
بعد از حسین در کربلا بالله خدایی کردهام
شام غریبان دیدهام بازار کوفه دیدهام
از دیدن راس حسین بر نیزه ها رنجیده ام
آنچه مرا بی صبر کرد بزم شراب شام بود
آنجا که باشد مقتلم کنج خراب شام بود
جواد حیدری
***