در کتاب قاموس اللغة مسطور است: کلثوم بضم اول و سکون لام و ضم ثاء مثلثه و واو ساکنه و میم آنکس را گویند که چهره اش فربی و پر گوشت باشد لکن بیرون از ترش روئی بلکه نیک روی باشد و نیز در تحفظ الاحباب گوید کلثمه به معنی نیک صورتیست (1)
بالجمله در کتاب ناسخ التواریخ و استیعاب در ذیل صواحبات رسول خدای صلی الله علیه و آله از جناب ام کلثوم دختر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام یاد کرده اند و در جمله صواحبات مسطور داشته اند، و از دو فرزندش زید و رقیه که از عمر بن الخطاب پدید آورد اسم برده اند، لکن از جناب زینب خاتون دختر امیرالمؤمنین صلوات الله علیهم در شمرا صواحبات نام نبرده اند، با اینکه زینب دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله را مرقوم داشته اند.
و از این خبر مفهوم می شود که جناب ام کلثوم می بایست از حضرت زینب خاتون سالخورده تر باشد. و نیز خواستگاری عمر ام کلثوم را مؤید این مطلب تو اند شد چه اگر زینب خاتون مهین تر بودی باید او را عمر خطبه کند و معلوم نیست در آن وقت عبدالله بن جعفر حضرت زینب را تزویج کرده باشد و بالجمله صریح نتوان کرد و العلم عند الله تعالی.
در کتاب عمدة الطالب مسطور است که رقیة الکبری مکناة بام کلثوم را به سرای عمر بن الخطاب به طریق زناشوئی فرستادند و عمر به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام پیام
کرد که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود هر حسبی و نسبی به روزگار قیامت قطع می شود مگر حسب و نسب من، همانا مرا از آن حضرت حسبی است دوست می دارم که به شرف نسب نیز نائل شوم، و ام کلثوم را خطبه کرد و علی علیه السلام ام کلثوم را با وی تزویج فرمود، و عباس بن عبدالمطلب باجازت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب متولی امر تزویج شد و عمر را از جناب ام کلثوم پسری پدید آمد که زیدش نامیدند و او با مادرش ام کلثوم به یک وقت جهان را بدرود کردند و بر هر دو تن نماز بگذاشتند.
و بعد از هلاک عمر عون بن جعفر بن ابیطالب جناب ام کلثوم را در حباله ی نکاح در آورد، و چون عون به دیگر سرای راه برگرفت برادرش محمد بن جعفر آن حضرت را شوهر گشت، سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص گوید عمر بن الخطاب در زمان خلافت خویش جناب ام کلثوم را خطبه کرد امیرالمؤمنین علیه السلام امتناع ورزید و فرمود ام کلثوم کود کست و هم او را نامزد برادر زاده ام پسر جعفر کرده ام این کار بر عمر دشوار گشت.
عباس بعلی علیه السلام عرض کرد او را با عمر تزویج فرمای چه از وی سخنی شنیده ام که اگر مسئول او را به اجابت مقبول نداری فتنه ی بخواهد انگیخت لاجرم علی علیه السلام او را با عمر تزویج فرمود و عمر گفت در این امر جز پیوستن شرافت حسب رسول خدای صلی الله علیه و آله را با جلالت نسبش مقصودی نداشتم.
و هم سبط ابن جوزی گوید جدم در کتاب المنتظم گوید علی علیه السلام ام کلثوم را به عمر فرستاد تا بدو نگران آید، عمر ار روی ملاطفت دست بر ساق پایش بسود اما ابن جوزی گوید این کار هرگز نشاید و بس قبیح می نماید چه اگر جناب ام کلثوم کنیزکی بیش نبود این معاملت روا نبود وانگهی لمس اجنبیه باجماع مسلمانان جایز نیست چگونه عمر را به چنین نسبت منسوب توان داشت.
و نیز گوید آنچه ما را به روایت آورده اند این است که چون علی علیه السلام با عمر پیام داد که ام کلثوم خردسال است. گفت او را به من فرست امیرالمؤمنین علیه السلام او را
به عمر فرستاد و هم جامه با او فرستاد و ام کلثوم را فرمود با عمر بگوی پدرم با تو می گوید آیا این جامه از بهر تو صلاحیت دارد؟ چون ام کلثوم نزد عمر شد عمر به دقت نظری در وی به نظاره شد و گفت با پدرت عرضه دار، آری. چون ام کلثوم به خدمت پدر باز شد عرض کرد ای پدر «لقد ارسلتنی الی شیخ سوء لقد صوب النظر فی حتی کدت اضرب بالثوب أنفه«.
همانا مرا به نزد پیری نکوهیده بفرستادی که چنان به دقت در من نظر همی کرد که خواستم آن جامه را بر بینی او برزنم، و از آن پس ام کلثوم را از عمر زید متولد شد و چون عمر به قتل رسید عون بن جعفر او را تزویج نمود لکن از وی فرزندی نیاورد و بعد از وفات عون برادرش محمد بن جعفر او را را کابین بست و بعد از وی برادرش عبدالله بن جعفر آن حضرت را در حباله نکاح درآورد، و ام کلثوم در سرای عبدالله به دیگر سرای خرامید و از این خبر می رسد که ام کلثوم همان حضرت زینب خاتون باشد که ام کلثوم کنیت داشته و تصریح می نماید که این حضرت زینب که ام کلثوم کنیت داشته و بسرای عمر رفته از زوجات دیگر امیرالمؤمنین است نه از حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها که بلا تردید در سرای عبدالله جعفر بوده است چه معلوم نیست که عبدالله بمزاوجت هر دو دختر امیرالمؤمنین علیه السلام افتخار داشته باشد.
اما از اینکه سبط ابن جوزی می نویسد که عبدالله را از ام کلثوم فرزندی پدید شد بیرون از غرابت نیست چه حضرت زینب را چنانکه معلوم آید از عبدالله بن جعفر فرزند اناث و ذکور بوده است، مگر اینکه گوئیم وی ام کلثوم صغری بوده است.
در جلد دویم از کتاب دویم و چهارم از کتاب ناسخ التواریخ مسطور است که در سال هفدهم هجری عمر بن الخطاب به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رستاد و ام کلثوم را از بهر خویشتن خواستاری نمود، این سخن در خاطر علی علیه السلام ثقلی بزرگ بیفکند و فرمود ام کلثوم هنوز کودکست نه هنگام آنست که او را به شوهر فرستد عمر گفت یا اباالحسن من آرزومنم که بدان کرامت مخصوص شوم چندان که هیچکس را چندین آرزو نباشد.
علی علیه السلام فرمود من او را تزویج کنم و به سوی تو فرستم تا اگر در خور این مقام باشد ترا باشد و ام کلثوم را عقد بست و به سرای عمر فرستاد و چهار هزار درهم در کابین او مقرر گشت عمر بدیده مهر و حفاوت در وی نگران شد و دست فرا برده جامه از ساق بیک سوی کشید.
ام کلثوم غضبناک شد و فرمود: اگر نه آن بودی که امیرالمؤمنین بودی بینی ترا در هم بشکستم، و به روایتی فرمود چشم تو را بر می کندم و از نزد عمر بیرون شد و به حضرت پدر بیامد و عرض کرد مرا به نزدیک پیری نکوهیده کیش فرستادی فرمود ای فرزند او شوهر تست.
بالجمله روز دیگر گاهی که مهاجر و انصار نزد عمر شدند گفت مرا ترحیب و ترجیب گوئید و مبارکباد فرستید گفتند سبب چیست گفت ام کلثوم دختر علی را کابین بستم، «سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول کل نسب و سبب و صهر منقطع یوم القیمة الا نسبی و سببی و صهری، فکان لی به النسب و السبب و اردت ان أجمع الیه الصهر«.
از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود هر نسبی و سببی و صهری در روز قیامت قطع می شود مگر رشته خویشاوندی و دامادی من. همانا من از قبیله قریشم خویشاوندی من با رسول خدای استوار است خواستم به دامادی آن حضرت شرافتی دیر به دست کنم، پس ام کلثوم دختر علی را تزویج نمودم و شما را واجبست که مرا تهنیت گوئید و عمر را از جناب ام کلثوم فرزندی پدید شد که او را زید نام کردند و ذوالهلالینش می گفتند و زید با مادرش در یک روز وفات کردند.
و به روایت ابی محمد در کتاب الامامه امیرالمؤمنین علیه السلام ام کلثوم را با عمر تزویج و کابین بست لکن چون صغیره بود نتوانست با وی به طریق مضاجعت شود و پیش از آنکه مضاجعت نماید مقتول گشت اما این روایت چندان محل عنایت نتواند بود، چه ام کلثوم در آن وقت از بیست سال کمتر نداشته است.
مگر اینکه گوئیم این ام کلثوم صغری است که نه از بطن فاطمه زهرا است و بعد از عمر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ام کلثوم را باعون بن جعفر تزویج نمود و بعد از عون ضجیع محمد بن جعفر شد.
و صاحب نور الأبصار ام کلثوم کبری قبل از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله به جهان آمد و عمر بن الخطاب او را تزویج نمود و زید الاکبر و رقیه را از عمر بزاد و ام کلثوم و پسرش زید در وقت واحد بمردند و ابن عمر برایشان نماز بگذاشت و چون معلوم نشد کدام یک پیشتر وفات کرده اند هیچ یک وارث آن یک نشد و حکم توارث معلوم نگشت.
و به روایت پاره ی از نقطه اخبار و محدثین حضرت ام کلثوم که زید بن عمر و رقیه را از عمر بزاد در زمان سعادت توامان حضرت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در مدینه طیبه از دار فانی بجنان جاودانی خرامید و وفات او پسرش زید در یک روز اتفاق افتاد و تقدم و تاخری در موت مادر و پسر مشهود نیامد تا بر توارث حکم شود.
در جنازه ی آن مخدره محترمه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام حضور داشتند و جماعتی از مشایخ بزرگ و اعیان آن زمان چون ابن عباس و عبدالله بن عمرو ابوهریره حاضر شدند و به فرمان امام حسن علیه السلام عبدالله بن عمر در نماز تقدم گرفت و در حال نماز جنازه ی زید را به طرف امام نماز و جنازه ام کلثوم را به جانب زید نهادند و گفتند سنت بر این جاریست که مرد بر زن مقدم باشد.
و از این اخبار معلوم می شود که ام کلثوم بنت علی علیه السلام که در یوم الطف و سفر شام با اهل بیت خیر الانام همراه بوده از بطن صدیقه طاهره نیست بلکه همان ام کلثوم صغری است که مادرش ام سعید بنت عروه ی ثقفی است و هم آن روایت که آورده اند که بعد از هلاکت عمر ام کلثوم را امیرالمؤمنین علیه السلام به سرای خود آورد و بشوی دیگر اشارت نکرده اند مؤید همین است که در زمان امام حسن علیه السلام وفات نمود.
و اینکه بعضی نوشته اند که جناب ام کلثوم را سفیر قسطنطنیه در مجلس یزید بدید و بشناخت و خود را در حضرتش شناخته داشت نتوان به صحت همعنان آورد چه این نویسنده خود در جای دیگر به طوری به این داستان لب می گشاید که حضرت ام کلثوم علیهاالسلام زوجه عمر در این مجلس حضور نداشته است چنانکه هم اکنون به آن دو نگارش گذارش می رود:
همانا مسطور داشته اند که سیروس کشیش اعظم مصر که در شهر اسکندریه جای داشت به ایمپراطور قسطنطنیه هیراکلیوس نوشت اگر امپراطور دوشیزه خویش داودوس را بشرط زنی بعمر بن الخطاب باز دهد تدبیری بر اندیشم که مملکت مصر دیگر باره در تحت تصرف این سلطنت اندر آید و این سخن از آن میگذاشت که او را با عمرو بن العاص فاتح مصر طریق و داد و اتحاد بر گشاده بود.
هیراکلیوس در پاسخ نگاشت که عمر را چون ام کلثوم که در جهانش انباز نیست زوجه ی همراز است چگونه به مصاهرت من دمساز آید.
چون این داستان در آستان پسر خطاب مکشوف گشت از بهر آنکه بر پادشاه روم معلوم افتد که او را چگونه زوجه ی گرامی و نژاده و ارجمند و ازاده و با جلالت قدر و نبالت منزلت است و هرگز ممکن نخواهد گشت که دختر قیصر با وی همسر و با عمر هم بستر آید با جناب ام کلثوم گفت پاره اشیاء نفیسه و مقداری عطریات از جانب خود برای دختر و زن قیصر به ارمغان روان دار آن جناب نیز از آن جمله به عنوان هدیه بفرستاد زوجه هیراکلیوس نیز عقد مرصعی به توسط یک تن از بزرگان و دانشمندان درگاه که اوراتپزیکودس می نامیدند به حضرت ام کلثوم علیها السلام تقدیم نمود.
ابن اثیر در تاریخ الکامل در ضمن وقایع سال بیست و ه شتم هجری می نگارد در این سال به روایتی جزیره قبرس به دست معاویه مفتوح گشت و جماعتی از اصحاب کبار رسول مختار صلی الله علیه و آله نیز در این غزوه با وی همراه بودند و از آن جمله ابوذر و عبادة بن الصامت و زوجه او ام حرام و ابو الدرداء و شداد بن اوس بودند.
همانا از آن پیش چون عمر بن الخطاب در زمان خلافت خویش بیمناک شد که مسلمان را از نوشتن دریا آسیبی برسد به معاویه نوشت که از سپردن این سفر اندیشه برگیر، و از آن سوی ملک روم نیز از غزو بازنشست و نامه ی از در مهر و مودت به عمر برنگاشت و خاطرش را مستمال همی خواست.
از این سوی نیز از طریق دوستی و وداد راه بر گشادند و جناب ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علی علیه السلام که زوج عمر بن الخطاب بود پاره ی طیب و عطریات و بعضی اشیاء نفیسه که مر زنان را به ارمغان در خور است به دست یاری برید (2) بزوجه قیصر بفرستاد، برید آن جمله را به زن قیصر باز رسانید ملکه روم نیز از تحف آن مملکت اشیاء نفیسه به حضرت ام کلثوم تقدیم نمود و از آن جمله عقدی فاخر مرصع به جواهر زواهر (3) بود.
و چون برید بازگشت و آن ارمغان بدیع را که صنیع قوه دانش و نیروی بینش بود از حضور عمر بگذرانید عمر آن جمله را ماخوذ داشت و مردمان را بصلوة جامعه بخواند چون انجمن شدند از آن داستان راز برگشود، به جمله گفتند این جمله در ازای آن ارمغنیست که جناب ام کلثوم از بهر همخوابه قیصر بفرستاد، هم اکنون بدو اختصاص دارد و هیچ کس را حتی ترا در آن حقی و بهره ی نیست چه زوجه قیصر نه اندر شمار مردم ذمی است تا خواهد با تو بدستیاری این اهدای هدیه از در آشنائی و مداهنت بیرون شود بلکه از مردم دارالحربست و پاره ی یدگر معروض داشتند همانا ما همواره یکدیگر را به ارسال متحف و مهدی (4) یاد و دلشاد کنیم تا به پاداش برخوردار شویم.
عمر چون این سخنان را بشنید بر این جمله ندید و گفت این رسول فرستاده ایست از مسلمانان و این برید نیز برید مسلمانست از اینروی بر مسلمانان گران
همی افتد که این عقد را بر صدر او بنگرند پس بفرمود تا هدیه زوجه قیصر را به بیت المال بردند و ام کلثوم را به اندازه بهای آنچه به زن قیصر فرستاده بود بداد.
بالجمله نوشته اند چون روزگار معاویه به پایان رسید و ارکان حشمتش را ضعفی بزرگ نمایان گشت و سی هزار تن از مردم عرب در کنار قسنطنطنیه به قتل رسیدند و معاویه نیز بر مرگ خویشتن بر یقین آمد، صلاح در صلح بدید و از تحف نفیسه به درگاه ملک روم بفرستاد و گنسانتین پادشاه روم نیز همان سفیر سابق را که در عهد عمر به مدینه فرستاده بودند برای انجام این امر به درگاه معاویه روانه داشت.
تپزیکودس سفیر ملک روم را در پایتخت شام چندان مدت اقامت به طول انجامید که معاویه به دیگر جهان سفیر گشت و پسرش یزید پلید بر جایش برنشست و رسول روم در آن مرز و بوم ببود تا واقعه هائله کربلا پیش آمد و اسرای اهل بیت اطهار را به مجلس یزید نابکار در آوردند سفیر روم نیز در این مجلس حضور داشت.
چون آن جماعت را آنگونه دچار بند و زحمت و حالت ضعف و مشقت بدید سخت کوفته خاطر گشت و گفت این طایفه از چه مردم باشند؟ گفتند از عرب گفت از کدام قبیله؟ گفتند بنی هاشم گفت آن سر بریده که در وساده یزید است از کیست؟ گفتند از رئیس این اسیران و نامش حسین بن علی است که بر خلیفه روزگار یاغی گردید، گفت کدام علی؟ گفتند داماد پیغمبر ما.
گفت همانا یک تن از دختران علی زوجه عمر بن خطاب بود، گفتند آری این وقت یزید روی به او کرد و گفت مگر زن زوجه عمر بن خطاب را بشناسی، گفت آری گاهی که خدمتش را دریافتم از ملکه ما فزون تر بود، یزید گفت برادر همان زوجه ی عمر دختر علی در عراق بر ما بشورید حکمران عراقش به قتل رسانید و اینک اهل بیت او را اسیر کرده به شام فرستاده است.
سفیر گفت: سوگند با خدای اگر از حضرت عیسی علیه السلام فرزندی مانده بود او را پرستش می کردیم این پاره چوبی را که می گویند صلیب آن حضرتست قیصر ما سالها با مملکت ایران رزم ها داد تا باز گرفت شما با فرزند زادگان پیغمبر خود
چگونه این معاملت به پای می برید گرفتیم مردی از این قوم سر بسرکشی برآورد و شما را عقیدت بر آن رفت که صلاح در قتل او بود این اطفال صغیر و زن های عاجز را گناه و تقصیر چیست هم اکنون من چگونه با عهد و میثاق شما به اطمینان خاطر باشم با اینکه شما را با خدا و پیغمبر خود اعتقاد نیست؟
همانا اسیران شما را بهر زمان به قسطنطیه در آورند اگر چند چون بردگان در معرض خرید و فروش اندر آرند لکن ما با ایشان به کمال مهر و حقارت می رویم بهر حال شما را در فصول عهد نامه مقرر است که بهر سال باجی به قسطنطنیه بفرستید و هشتصد تن از اسرای عیسوی را به ما روان دارید اکنون این اسیران را در ازای آنان با من گذارید تا به قسنطنیطیه کوچ دهیم و ازن این رنج و زحمت باز رهانیم.
یزید از این کلمات برآشفت، و او را دشنام گفت و خاطر بر آن بر نهاد که آن عهد نامه را باطل کند و رسول را تباه گرداند، جماعتی از داشنمندان پیشگاه او را منصرف ساختند و پاره ی دلایل بر شمردند تا یزید با وی از در عطوفت و استمالت درآمد و از پس روزی چند او را با کمال توقیر و احترام به پایتخت روم باز فرستاد.
از این سفیر روایت کرده اند که گفت آن سخنان من به طوری در یزید کارگر گردید که رؤس مطهره را به قبرستان دمشق بفرستاد تا مدفون ساختند و اسیران را به خوردنی و پوشیدنی نوازش کرده رها راسختند، و روزی چند از آن پیش که از شام بیرون ایم در چند مجلس مردی را که با آن اسیران بود نگران همی شدم که با یزید ملاقات همی کرد.
و یکی روز در مسجدی که در جنب سرای یزید بود بروساده ی که یزید بر آن می نشست نشسته دیدم لکن زحمت سفر و مشقت شدید چندانش رنجور و نزار داشته و مزاجش را از درجه صحت و استقامت بر تافته بود که هیچم گمان نرود که پس از بیرون شدنم در قید حیات باقی مانده باشد.
معلوم باد که در روایت دیگر که همین راوی مذکور می دارد، می نویسد آن سفیر که عقد مرصع را برای ام کلثوم به مدینه حامل بود در این وقت که دیگر باره
به دیدار یزید بیامده بود ام کلثوم را در دمشق بدید و خویشتن را در حضرتش شناخته بداشت و یزید از وی بپرسید که مگر این زن را بشناسی گفت آری آن هنگام که او را بدیدم حشمتش از ایمپراطریس ملکه روم برافزون بود.
و خود در اینجا گوید و توضیح نماید که ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علی علیهما السلام که تپزیکودس رسول ملک روم گفت من او را در زوجیت عمر بن الخطاب دیده ام و از جانب امپراطریس ملکه دارالسلطنه کنستانتین برای حمل هدایا بحضرتش رسول شدم در این وقت در مجلس یزید حضور نداشت و او از بطن مطهر حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا صلوات الله علیها است که عمر بن خطاب محض شرف و بقای پیوند به این وصلت مبادرت نمود و آن حضرت با پسرش زید که به سبب انتساب بدو جد بزرگ او را ذوالهلالین گفتند در زمان امام حسن علیه السلام در یک وقت وفات نمود چنانکه به این جمله اشارت شد.
همانا در این خبر بی تأمل نشاید بود و چنانکه ابن اثیر نیز از این برافزون نمی گوید که ملکه روم به توسط همان برید که از طرف ام کلثوم بعضی اشیاء برای او به هدیه برده بود عقدی فاخر به خدمت آن حضرت بفرستاد و از رسول و سفیر دیگر نام نبرده است و الله تعالی اعلم.
و ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید از جمله فرزندان عمر بن الخطاب زید و فاطمه می باشند و مادر ایشان ام کلثوم دختر علی بن ابیطالب از حضرت فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله است و می گوید: بعضی گفته اند که اسم دختر ام کلثوم که از عمر متولد شد رقیه است و عمر او را با ابراهیم بن نعیم النحام (5) تزویج کرد و رقیه نزد او وفات کرد و فرزندی از وی به جای نماند.
و در ذیل اسامی بنات مکرمات امیرالمؤمنین علیه السلام گوید جناب ام کلثوم کبری دختر حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیهما در سرای عمر بن خطاب بود و از وی فرزند بیاورد چنانکه مذکور شد و چون عمر مقتول شد محمد بن جعفر بن ابیطالب او را در تحت نکاح درآورد و بعد از وفات محمد عون بن جعفر بن ابیطالب آن حضرت را تزویج نمود و ام کلثوم در سرای عون به دیگر سای خرامید.
ابن اثیر در ضمن شرح هلاک عمر بن الخطاب گوید: ام کلثوم دختر علی بن ابیطالب علیه السلام را که مادرش فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و اله است تزویج نمود و چهل هزار درهم در صداقش مقرر داشت و از وی رقیه و زید پدید گشت.
و گوید عمر دختر ابو بکر را به خواست و نزد عایشه بفرستاد و ام کلثوم خواهر او دختر ابی بکر را خطبه کرد، ام کلثوم گفت مرا به شوهری عمر حاجت نیست چه مردی تنگ عیش و با زنان به خشونت و شدت باشد، عایشه به عمرو بن العاص فرستاد و عمرو گفت من این کار را سهل کنم و ترا آسایش دهم.
پس نزد عمر بن خطاب شد و گفت مرا خبری رسید که ترا از آن کار به خدای پناه می دهم گفت چیست؟ گفت ام کلثوم دختر ابوبکر را خطبه کرده باشی، گفت آری آیا جائز نمی شماری و مرا با او یا او را با من در خور نمی دانی.
عمرو گفت: از این دو هیچ یک نیست، اما ام کلثوم دختری خردسالست و در سرای ابوبکر به ناز و نعمت و رفق و ملایمت پرورش یافته است و ترا در خلق و خوی غلظت و خشونت باشد، ما که از ابطال رجالیم از غلظت تو در بیم و هیبت هستیم و ترا از آن خوی و شمیت که بدان اندری و از آن اخلاق که در تو موجود است نتوانیم از هیچ یک ترا روی برتابیم چگونه خواهد بود حالت ام کثلوم گاهی که در امری با تو مخالفت جوید و به سطوت تو دچار گردد آن وقت مردمان گویند حقوق ابی بکر را به جای نگذاشت و در امر اولاد او بر خلاف حق او برفت.
عمر بیندیشید و گفت با عایشه چه سازم که با وی در کار ام کلثوم سخن کرده ام؟ عمرو گفت من او را خاموش کنم و ترا بر آن زن که از دختر ابوبکر بهتر
است دلالت نمایم و او ام کلثوم دختر علی بن ابیطالب علیه السلام است که به دست آویز این وصلت با رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت بری.
و نیز ام ابان دختر عتبة بن ربیعه را خطبه کرد وی نیز از مزاوجتش کراهت گرفت و گفت «یغلق بابه و یمنع خیره و یدخل عابسا و یخرج عابسا» یعنی در سرایش را می بندد و کسان را از خیر و نیکی باز می دارد و عبوس به سرای می آید و عبوس از سرای بیرون می شود و عبوس را عروس چه باید؟ و از این جمله اخبار معلوم گردید که جناب ام کلثوم که در کربلا و شام حضور یافت ام کلثوم صغری زوجه عبدالله الاصغر بن عقیل است.
معلوم باد که در کتب تواریخ و محدثین شیعی در باب تزویج عمر با ام کلثوم بیانات مختلفه و محظورات کثیره و تحقیقات غیر لازمه است که در این موقع از نگارش آن روی بر تافت، همانا مردم شیتی را این جمله زحمت و احتمال چندین کلفت واجب نکرده است و تمسک به اذیال جنیه یهودیه چندان وجوبی ندارد.
سید مرتضی علم الهدی قدس سره در کتاب تنزیه الانبیاء می فرماید که امیرالمؤمنین علیه السلام قبول این مناکحت را نفرموده مگر بعد از آنکه کار بتوعد و تهدد و مراجعت و منازعت پیوست و اسباب فتنه و فساد موجود گشت.
و چون عباس علیه الرحمه نگران گردید که پایان کار به وحشت و وقوع فرقت می انجامد از امیرالمؤمنین مسئلت نمود که این امر را به دو حوالت فرماید آن حضرت چنان کرد و عباس آن دختر را با عمر تزویج فرمود و آن کار که بر این وجه به پای رود معلومست که نه از روی اختیار و نه از راه ایثار است و شریعت مطهره مباح می دارد مناکحه از روی اکراه را که در حال اختیار جائز نباشد به خصوص اگر منکح اظهار اسلام نماید و به احکام و قوانین شریعت متمسک باشد سهلست اگر مکره و ناچار شوند که قبول مناکحه یهود و نصاری را نمایند جائز خواهد بود الی اخر الجواب.
علامه مجلسی در بحار الانوار بعد از نگارش برخی اخبار می نویسد که از زراره
از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مرویست که در باب تزویج ام کلثوم فرمود:
»ان ذلک فرج غصبناه» و به روایتی فرمود: «أول فرج غصب منا ام کلثوم«.
آنگاه می فرماید این اخبار با حکایت جنیه منافات ندارد چه آن حکایتی است مکتوم که جز بر خواص اصحاب خویش معلوم نداشته اند و معنی این حدیث چنین است که «غصبناه ظاهرا«.
و شیخ مفید در جواب مسائل سرویه می فرماید خبری که به تزویج نمودن امیرالمؤمنین علیه السلام دختر خود را با عمر وارد است ثابت نیست و طریقه نقل این خبر از زبیر بن بکار است، و زبیر آن کس نیست که در نقل خبر محل وثوق باشد چه به سبب آن عداوت که با امیرالمؤمنین علیه السلام داشت در اخبار خود متهم و غیر مأمون است.
و این حدیث فی نفسها محل اختلاف است چه گاهی چنان می نماید که امیرالمؤمنین علیه السلام خویشتن دختر خویشتن را به عقد عمر بست و گاهی گویند آن حضرت از در اختیار و ایثار در این امر اقدام نفرمود و بعضی گویند که عمر را از ام کلثوم فرزندی زید نام پدید شد آن وقت پاره گویند که از زید بن عمر عقب بماند و بعضی گویند زید به قتل رسید و از وی عقب نماند و بعضی گویند زید و مادرش هر دو به قتل رسیدند و برخی گویند مادرش بعد از زید بماند و بعضی گویند عمر او را چهل هزار درهم مهریه نهاد و پاره گویند چهار هزار درهم در صداقش مقرر داشت و بعضی صداقش را پانصد درهم نوشته اند.
و هم راقم حروف را به نظر رسیده است که چون عمر خواست چهل هزار درهم در صداق گذارد قبول مزاوجتش را نکردند و گفتند در صورتی که باین امر اقدام شود صداقش از صداق حضرت فاطمه سلام الله علیها افزون نباید بود و این اختلاف گوناگون موجب ابطال خبر و حکایت می شود.
و بعد از این جمله در صورتی که این خبر به وقوع و صحت مقرون باشد در توجیهش
دو وجه اقامت می توان کرد که با مذهب و عقیدت مردم شیعی نیز منافی نباشد یکی اینکه صحت نکاح به همان وجود ظاهر اسلام که عبارت از شهادتین و ادای نماز به جانب کعبه معظمه و اقرار به جمله شریعت است صورت می بندد و اگر چند مناکحه آنان که ایمان استوار دارند افضل و با آن کس که به همان تکلیف ظاهر است منضمست مکروه است.
لکن گاهی چنان می شود که به سبب ضرورت و وجود کلمه اسلام این کراهت نیز مرتفع گردد و چون امیرالمؤمنین علیه السلام به سبب آن تهدید و تواعد که با آن حضرت دادند بقبول این کار اضطرار یافت چه بر جان خود و شیعه خود در این امتناع بیمناک بود ضرورة اجابت کرد.
چنانکه گاهی پیغمبران مثل حضرت لوط علیهم السلام باظهار کلمه کفر بسبب رفع مفسدتی عظیم ناچار می شدند و می فرمود: «هولاء بناتی هن أطهر لکم» و آن کفار گمراه را که خدای بهلاک آنان فرمان کرده دختران خویش را در معرض عقد در می آوردند تا با پسران در نیامیزند و رسول خدای صلی الله علیه و آله دو دختر خود را قبل از بعثت با دو تن کافر بت پرست عتبة بن ابی لهب و ابوالعاص بن الربیع تزویج فرمود و بعد از بعثت در میان هر دو با هر مفارقت افکند.
و هم مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید که بعد از انکار نمودن عمر نص را و ظهور عداوت او با اهلبیت علیهم السلام قول به جواز مناکحت او بدون ضرورت یا حصول تقیه مشکل می نماید و اینکه شیخ مفید اصل این واقعه را انکار می نماید برای بیان آنست که از طریق اهلبیت بعید است و گرنه بعد از ورود این جمله اخبار در وجود این مناکحت انکارش عجیب می نماید.
و هم از حضرت أبی عبدالله علیه السلام مرویست «ان علیا لما توفی عمر أتی ام کلثوم فانطلق بها الی بیته» چون عمر بمرد علی علیه السلام نزد ام کلثوم شد و او را به سرای خود بیاورد و این حدیث بر وجود این قضیه تصریح می نماید.
چنانکه از این خبر ناسخ التواریخ در ذیل احوال حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
که در روز سیم خلافت آن حضرت مردی بیامد و عرض کرد یا امیرالمؤمنین دانسته باش که عبدالله بن عمر بن الخطاب از مدینه به آهنگ مکه بیرون شد تا اگر تواند مردم را بر تو بشوراند، آن حضرت فرمان کرد تا کسی برود و او را مأخوذ داشته باز آورد. ام کلثوم دختر علی علیه السلام که زوجه ی عمر بن الخطاب بود به نزد پدر آمد و عرض کرد که عبدالله عمر را آن قوت و سلطنت نیست که بر خسنش وقعی گذارند و بپذیرند همانا به مکه می رود تا در آن جا اقامت کند و رد شفاعت او فراوان ضراعت فرمود تا علی بپذیرفت و بفرمود تا از ابن عمر دست باز دارند تا به هر کجا که خواهد برود.
بالجمله این خبر نیز باز می رساند که ام کلثوم پس از عمر حیات داشته و در بازماندگانش مداخلت می فرموده است.
و اصل در جواب این امر این است که این مناکحت از روی تقیه و اضطرار روی داده و استبعادی در این نیست چه در مقام ضرورت بسیاری از محرمات در جمله واجبات می آید.
علاوه بر این به دستیاری اخبار صحیحه ثابت شده است که امیرالمؤمنین و سائر ائمه ی معصومین سلام الله علیهم اجمعین را از رسول خدای صلی الله علیه و اله از آن ظلم و ستم ها که بر آنها روی داده و بر آنچه واجب می شود برایشان که در این مقام به جای بیاورند خبر رسیده بود و خدای آن امر را بر ایشان مباح فرمود و رسول خدای تنصیص نمود و با این صورت رفع و تسکین استبعاد حاصلست.
راقم حروف گوید که از ملاحظه شقوق این مبحث چند مطلب حاصل می شو نخست اینکه ام کلثوم علیهاالسلام را به حسب تکلیف ظاهر شرع و وجود اسلام عمر، با عمر تزویج فرموده اند، و به آنچه أمیرالمؤمنین علیه السلام مصلحت وقت و رفع فساد را لازم می شمرده به این کار اقدام فرموده است و جناب ام کلثوم نیز در سرای عمر دارای فرزند بوده است.
و آن خبر رسول ملک روم که آن حضرت را در مجلس یزید بدید و خود را در حضرتش شناخته داشت و آن داستان بگذاشت موید همین مطلب است و نیز آن خبر
که نوشته اند بعد از وفات آن حضرت عبدالله بن عمر بر وی نماز گذاشت و از زمان مشخص و حضور حسنینی علیهماالسلام نام نبرده اند ممکن است که ام کلثوم بعد از قضیه کربلا و بازگشت به مدینه با پسرش زید وفات کرده و ابن عمر بر وی نماز گذاشته است و این خبر به صحت مقرون تر می نماید.
دیگر اینکه گوئیم ام کلثوم که عمر او را تزویج نمود نه از بطن مطهر حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیهما است بلکه از زوجه ی دیگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است و عمر محض شرافت و تحصیل اسباب و داد و محبت بر آن اندیشه رفته است که دختری از آن حضرت را به سرای داشته باشد و امیرالمؤمنین علیه السلام نیز به سبب آن مطالب که خود می دانسته پذیرفتار شده است.
و این خبر با آنچه نوشته اند آن دختر چهار ساله بود و عمرش بر زانو بنشاند توافق می جوید و نیز با آن خبر که رسول ملک روم از جناب ام کلثوم در مجلس یزید به طور غیبت و حکایت سخن کرد ارتباطی تواند گرفت، و نیز امکانی بعید دارد که عمر بن خطاب از نخست جناب ام کلثوم دختر فاطمه سلام الله علیهما را به سرای آورده باشد و آن حضرت وفات نموده و پس از وی این دختر دیگر را که ام کلثوم صغری باشد در نکاح آورده و زید و رقیه از وی پدید شده باشند و بعد از عمر شوی دیگر کرده باشد.
و آن وقت این اخبار بجمله توافق پذیرد: هم مقصود عمر که پیوند با رسول خدای صلی الله علیه و آله را آرزومند بود به جای آمده باشد، و هم آن خبر که فرمودند: «ان ذلک فرج غصبناه» درست گردد و هم آنچه گفته اند صغیره بود صحت یابد ونیز خبر رسول ملک روم با جناب ام کلثوم درست آید.
و اینکه علمای شیعی گویند وقوع این امر به صحت نشاید و ام کلثوم به سرای کس نرفت و اگر در ظاهر برفت در باطن نبود، و اگر رسول خدای صلی الله علیه و آله دو دختر خویش با عثمان تزویج فرمود از آن بود که در آن وقت در ظاهر مخالف نبود لکن دیگران مخالف شدند و بر خلاف حکم رسول رفتار نمودند از این روی
امر مناکحت با حکم شریعت سازگار نیست.
اینگونه مقدمات و تقریر عناوین را شاید چندان لزومی نرود چه امیرالمؤمنین علیه السلام با آن شکایت ها و شکوی که در امر خلافت و بطلان حق خویش که سرآمد جمله مفاسد و مخالفت ها است می فرمود با این مردم مجالس و معاشر و مصاحب می گشت و در امورات وارده و حروب به مشورت آن حضرت کار می کردند و آن حضرت به آنچه صواب بود راهنمائی می فرمود.
پس اگر مناکحتی روی داده باشد آن حضرت خود بهتر داند و به مفاسد و مصالح امور و حدود دین و احکام شریعت عالم و حاکم است و از این جمله افزون مقام جلالت و امانت و دیانت و فضیلت آن حضرت از آن برتر است که اگر در این امر اقدام نمی فرمود ببایست آن حضرت را به پاره ی تهدیدات که در نه در خور آن حضرت و نه محل قبول احدی از آحاد آن عصر است تهدید نمایند تا به ناچار از روی اضطرار قبول فرماید.
یا عمر با آن احتیاط و مراعات قوانین شرع چگونه با چون ابن عباس مردی مطاع و فقه آنگونه پیام که هیچگونه شایسته نبود به آن حضرت می گذاشت (6) و آن تهدید می فرستاد و امیرالمؤمنین علیه السلام آن کس نبود که اگر جمله آفرینش در حضرتش از در ستیز و تهویل در آیند به چیزی بشمرد، مگر نه آن بود که چون خواستند بر زوجه اش حضرت صدیقه کبری نماز بگذارند آن گونه معاملت بنمود که مرگ را معاینت کردند و به متارکت رفتند.
و در رساله ی مسطور است که مقتضی احتیاط این است که هر کس که به رسول خدای صلی الله علیه و آله از حیثیت قرابت منسوب باشد محبوب و محترم بدارند اگر چند در نسبش مطعون باشد چه بطلان طعن و صحت نسب فی الواقع محتملست.
بلکه در این مورد این رعایت از آنانکه مورد طعنی نیستند الزمست و نیز
ایشان را در این نسبت به هر حال منفعت باشد و هر کسی با ایشان مصاهرت جوید نیز در قیامت سودمند گردد، چه مصاهرت با این جماعت مصاهرت با رسول خدای صلی الله علیه و آله است.
زیرا که در خبر صحیح وارد است که آن حضرت بر فراز منبر فرمود: «ما بال أقوام یقولون ان رحم رسول الله صلی الله علیه و آله لا تنفع یوم القیامة بلی ان رحمی موصولة فی الدنیا و الآخرة و انی أیها الناس فرط لکم علی الحوض«.
آنگاه می گوید در خبر صحیح است که عمر بن الخطاب جناب ام کلثوم دختر فاطمه زهرا سلام الله علیهما را از پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام از بهر خویشتن خواستگاری کرد، آن حضرت تعلل جست و فرمود. صغیره است و نامزد پسر برادرش جعفر است، عمر در این باب بسی الحاح نمود آنگاه بر منبر بر آمد و گفت ای مردمان سوگند با خدای هیچ چیز مرا در الحاح ورزیدن با علی در کار دخترش باز نداشته مگر اینکه از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود: هر سبب و نسب و صهری در روز قیامت بریده می شود مگر سبب و نسب و دمادی من، پس علی علیه السلام بفرمود تا ام کلثوم علیها السلام را بدو فرستادند.
عمر چون آن حضرت را بدید احترامش را بر پای خواست و او را در دامان خویش بنشاند و ببوسید و دعای خیرش بفرستاد و چون ام کلثوم به پای خواست ساقش را بگرفت و گفت با پدرت بگو من خوشنودم چون نزد علی علیه السلام شد فرمود عمر با تو چه گفت؟ ام کلثوم جمله افعال و اقوال او را معروض داشت پس آن حضرت او را با عمر تزویج فرمود و زید پسرش در یکی از ازمنه بمرد.
ابن حجر گوید تقبیل و ضم ام کلثوم بر وجه اکرام بوده است چه آن حضرت به علت صغارتش آن مقام در نیافته بود که در وی به میل خاطر بنگرند تا این کردار حرام باشد و نیز اگر صغیره نبود پدرش او را به این حال نزد عمر نمی فرستاد.
این الصباغ گوید این حکایت در سال هفدهم هجرت رویداده و عمر در ذی القعدة
همین سال بروی در آمد و چهل هزار درهمش در صداق نهاد.
راقم حروف گوید: اگر این حکایت در سال هفدهم روی داده باشد. جناب ام کلثوم از هشت و نه سال کمتر نتواند داشت بلکه با آن روایت که در وفات مادرش ندبه می کرد از این افزون داشته چنانکه در بیت الاحزان مذکور داشته و با این صورت چگونه او را صغیره توان دانست، و چون کودکانش بر زانو جای داد وانگهی ابن صباغ گوید در ذی القعده همان سال عمر بر وی درآمد و اگر جز از دختر فاطمه زهرا سلام الله علیهما باشد ممکن است همین قدر با آن مقصودی که عمر در پیوند با حضرت خیر البشر داشت تطبیق نجوید.
در کتاب تحفة الاحباب نوشته اند که در مصر در مشهد معروف به سیده زینب بنت یحیی المتوج بن حسن الانور بن زید الاثلج بن حسن ابسط بن علی بن ابیطالب علیهم السلام جماعتی از ذریه سیده ام کلثوم هستند و ایشان را عقبی است که به کلثومیون و نیز به طیاره معروف می باشند، و اگر مقصود از ام کلثوم همان ام کلثوم مادر زیدالاکبر بن عمر باشد و صاحب تحفة الاحباب آن حضرت را قصد کرده باشد مؤید آن خبر است که از زید بن عمر عقب بماند. معلوم باد که چون طیارة جماعتی را گویند که به حضرت جعفر طیار سلام الله علیه منسوب باشند، لاجرم از فحوای این خبر معلوم می شود که ایشان از اعقاب اولاد جناب جعفر علیه السلام اند که در ازدواج علیا جناب ام کلثوم سلام الله علیها به شمار آید ونه اولاد عمر و الله تعالی اعلم بحقایق الامور و الاحوال.
در کتاب بیت الاحزان از کتاب سرور الشیعة از تفسیر نیشابوری در ضمن حدیث فضه چنین می نگارد که چون حضرت فاطمه زهرا از دنیا رحلت همی خواست فرمود بر فراز حصیری بیفتاده و بدن مبارکش را در گلیمی ملفوف ساخته امیرالمؤمنین علیه السلام بر فراز سر مبارکش جای داشت و امام حسن خود را بر سینه شریفش افکنده و امام حسین علیهم السلام در پائین پای مبارکش جای نموده و بجمله می گریستند.
صدیقه طاهره گفت یا علی حسین مرا خاموش فرمای که مرا وصیتی چند
است نخست آنکه خاطر فرزندانم را گرامی داری و بر روی ایشان بانک بر نیاوری و با ایشان به مهر و عطوفت باشی دیگر اینکه از اموال من آنچه سهم من می شود با ام کلثوم و مقداری از آن را با فقراء سپاری که نفع آن به من عاید می شود الی آخر الخبر.
و نیز در همین کتاب مسطور است که چون صدیقه طاهره سلام الله علیها به جهان جاویدان خرامید و امیرالمؤمنین و حسنین و دیگران بگریستن بنشستند جناب ام کلثوم چادری بر سر داشت و سبحه خود را در گوشه چادر بر بسته و از حجره مبارک گریان بیرون آمد و همی گفت یا ابتاه یا رسول الله بعد از ارتحال مادر ماراست گردید مصیبت و مفارقت از خدمت تو و از این پس از حضرت تو و خدمت مادر مظلومه ی خویش محروم ماندیم.
معلوم باد که از این پیش نیز در این کتاب به پاره ی فقرات این دو خبر اشارت رفت اما خبر نخست بسیار بعید می نماید چه در باب تقسیم ارث و انفراد حضرت ام کلثوم از سایر اولاد چگونه با قانون شرع توافق می جوید و نیز اگر این خبر صریح و صحیح باشد چرا دیگران بر نگارش آن اشارت نکرده اند و همچنین چادر بر سر داشتن و سبحة به آن پیوستن و این کلمات بر زبان آوردن با سن جناب ام کلثوم توافق نمی جوید چه اگر بعد از حضرت زینب چنانکه از جمهور اخبار مستفاد می شود تولد یافته باشد باید در زمان حضرت صدیقه طاهره صلوات الله علیها شیرخواره باشد.
بلکه چنان می نماید که اگر این خبر نخست و دویم مقرون بصدق باشد حضرت صیدقه را به جز ام کلثوم دختری نه بوده با اینکه جمله محدثین و مورخین اتفاق دارند که آن حضرت را دو دختر است بلکه پاره ی رقیه را نیر از حضرت صدیقه طاهره علیهماالسلام می شمارند چنانکه از این پیش نیز مسطور شد، و در تمام وقایع سفر کربلا و سفر شام و سایر مطالب و سوانح از هر دو نام برده اند و از کلمات و خطب احوال هر دو تن بیان کرده اند.
1) یکی از معانی زینب و موارد اطلاق آن درختی است بسیار زیبا و خوش بود و بعید نیست که وجه تسمیه ی به زینب همان زیبائی و خوشبوئی باشد.
2) برید یعنی چاپار.
3) یعنی رخشان.
4) یعنی آنچه به عنوان تحفه و هدیه تقدیم شده.
5) نحام لقب نعیم بن عبداله است، و نحمه صدای نفس نفس زدن کسی است که سینه اش تنگی می کند، و او را بدین جهت نحام گفتند که پیغمبر اکرم فرمود: وارد بهشت شدم و صدای نفس نفس نعیم را شنیدم و برخی گویند: لقب او نحام است بر وزن غراب و آن پرنده ایست شبیه بط.
6) گویند تهدید کرده بود که اگر به ازدواج ام کلثوم تن در ندهد، جمعی را بر انیگزد تا گواهی دهند که علی سرقت کرده و یا مرتکب فحشا شده و حد بر او جاری کنند.