یکى از سربازان دشمن مىگوید: بانوى بلند قامتى را کنار خیمهاى دیدم، در حالى که آتش اطراف آن خیمه شعله مىکشید، آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مىکرد و دستهایش را از اثر شدت ناراحتى به هم مىزد، وارد خیمه مىشد و بیرون مىآمد، با سرعت نزد او رفتم و گفتم:
«اى بانو مگر شعله آتش را نمىبینى چرا مانند سایر بانوان فرار نمىکنى؟»
زینب سلاماللهعلیها گریه کرد و فرمود:
«یا شَیخُ اِنَّ لَنا عَلیلاً فِی الخَیْمَةِ وَ هُوَ لا یَتَمکَّنُ مِنَ الْجُلُوسِ وَ النُّهوضِ فَکَیْفَ اُفارِقُهُ…؛ (1)
اى آقا! ما شخص بیمارى در میان این خیمه داریم که قدرت بر نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اینکه آتش از هر سو به طرف او شعله مىکشد؟»
«از آن ترسم که آتش برفروزد
میان خیمه بیمارم بسوزد
از آن ترسم که آتش شعله گیرد
میان خیمه بیمارم بمیرد.» (2)
1) موسوعة الامام الحسین علیهالسلام، ج 5، ص 213.
2) سوگنامه آل محمد سلاماللهعلیها، اشتهاردی، ص381.