حضرت زینب سلاماللهعلیها در لحظات آخر عمر امام حسین علیهالسلام، از خیمه به سمت قتلگاه بیرون دوید، در حالی که فریاد میزد:
«وَا سَیِّدَاهْ وَا أَهْلَ بَیْتَاهْ لَیْتَ السَّمَاءَ أَطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَیْتَ الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَى السَّهْل؛ (1)
…کاش آسمان بر روی زمین ویران میشد و ای کاش کوهها از هم میپاشیدند و به بیابانها میریختند.»
شیخ مفید میگوید:
اگرچه حضرت امام حسین علیهالسلام با آن همه زخم دیگر توان جنگیدن نداشت، ولی با این حال بر دشمنان حمله می کرد و آنان را به چپ و راست پراکنده می نمود، شمر که این صحنه را دید، دستور داد، حضرت را تیرباران کنند، آنقدر بر پیکر امام تیر زدند، که کمر مبارک آن حضرت پر از تیر شده بود.
زینب کبری وقتی مشاهده کرد که جمعی امام را در میان گرفته اند، به طرف خیمه عمربنسعد شتافت و به او گفت:
«وَیْحَکَ یَا عُمَرُ أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟! (2)
وای بر تو! ای عمر، حسین را میکشند و تو تماشا میکنی؟!»
عمر سعد پاسخی نداد و به روایت طبری اشک عمر سعد جاری شد و صورت خود را از سوی زینب سلاماللهعلیها برگرداند، سپس حضرت زینب سلاماللهعلیها رو به لشگر کرد و فرمود:
«وَیْحَکُمْ أَ مَا فِیکُمْ مُسْلِم؛ (3)
وای بر شما! آیا در میان شما مسلمانی نیست.»
در این حال حسین علیهالسلام متوجه زینب سلاماللهعلیها شد، و به او دستور داد:
«ارْجِعِی إِلَی الفساط وَ اجْمَعِی الْعِیَالِ وَ الْأَطْفَالِ…؛ (4)
خواهرم! به خیمه برگرد، و کودکان را جمعآوری و مواظبت کن.»
او به امر امام بازگشت، اما طولی نکشید که اوضاع عالم منقلب گردید.
زینب سلاماللهعلیها از خیمه بیرون دوید و فریاد میزد:
«وَا سَیِّدَاهْ وَا أَهْلَ بَیْتَاهْ لَیْتَ السَّمَاءَ أَطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَیْتَ الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَى السَّهْلِ؛ (1)
ای سرو من! وای، ای خاندان من! کاش آسمان، خراب میشد و بر زمین میافتاد و ای کاش کوهها از هم می پاشید و در دشتها، پراکند میشد!»
در این هنگام شمر ذی الجوشن لشگر را صدا کرد و گفت برای چه ایستادهاید و کار حسین را یکسره نمیکنید، پس افراد از هر سو بر آن حضرت حمله کردند و هر یک ضربهای بر امام وارد کرد، تا این که شمر سر مقدس آن مظلوم را جدا کرد.
پس در این هنگام غباری سیاه و تاریک، ظاهر شد و بادی سرخ وزیدن گرفت و چنان هوا تیره و تار شد که هیچ کس چیزی نمیدید و مردم منتظر عذاب و مترصد عقاب بودند، تا اینکه پس از ساعتی هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گردید. (5)
«ندانم ای شه خوبان چه بود تقصیرت
که آن به تیر زند و آن یکی به شمشیرت
مشبّک است چرا سینه ات ز نوک خدنگ
شوم فدای تو سینه پر از تیرت
کسی کمان نکشید و به قتل صید حرم
چه شد که تیر زنندی بسان نخجیرت
سرت شکافته، پهلو دریده، تن مجروح
هنوز تا چه مقدر بود ز تقدیرت
قدت خمیده و آهت عَلَم کشیده مگر
نموده ماتم عباس نوجوان پیرت.» (6)
1) لهوف، ترجمه: فهرى، ص 125.
2) ارشاد، مفید، ج 2، ص 112.
3) ارشاد، مفید، ج2، ص 112.
4) ریاحین الشریعه، ذبیحالله محلاتی، ج 3، ص 100.
5) منتهی الامال، ج 1، ص 726.
6) سوگنامه آل محمد صلیاللهعلیهوآله، اشتهاردی، ص 358.