شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهلبیت در یک خیمه نیمسوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهلبیت علیهمالسلام نقل نشده ولی میتوان تصور کرد که چه شب سختی را بعد از دست دادن عزیزان، غارت اموال، سوختن خیمهها، اهانتها و … داشتهاند.
عمربنسعد شب یازدهم را تا ظهر روز یازدهم در کربلا ماند و کشتهشدگان خود را به خاک سپرد. بعدازظهر دستور داد، دختران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را بر شتران بىجهاز سوار کنند و غل بر گردن امام سجاد علیهالسلام نهند.
در روایات آمده است:
«عمر بن سعد» پس از کشتار و غارت و سوزاندن خیمه های امام حسین علیهالسلام، دستور داد تا شترانی بدون محمل و روانداز، آماده و خاندان پیامبر را محاصره کردند و گفتند:
«این فرمان از فرماندهی کل سپاه است که شما را کوچ دهیم، بنابراین بر این شتران بدون محمل بنشینید.»
هنگامی که زینب سلاماللهعلیها آن شرایط سخت و ددمنشانه را دید، بسان شیر خروشید که:
«سَوَّدَ اللَّهُ وَجْهَکَ یَا ابْنَ سَعْدٍ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ تَأْمُرُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ بِأَنْ یرکبونا وَ نَحْنُ ودایع رَسُولُ اللَّهِ فَقُلْ لَهُمْ یَتَبَاعَدُونَ عَنَّا یَرْکَبُ بَعْضُنَا بَعْضاً؛ (1)
هان ای پسر سعد! خدا رویت را در دنیا و آخرت سیاه کند، آیا فرمان میدهی که این ستمکاران بیفرهنگ، ما را بر شتران بنشانند در حالی که ما امانتهای پیامبر خدا هستیم؟ بگو اینان از ما دور شوند، تا ما به یاری یکدیگر سوار شویم.»
آنان نیز از خاندان پیامبر دوری گزیدند و آن بانوی قهرمان به همراه خواهرش پیش آمد و بانوان داغدیده و کودکان هراسان را یکی پس از دیگری با نام و نشان سوار کرد. هنگامی که همه آنان بر مرکبها نشستند، او نگاهی پرمعنا به سمت راست و چپ نمود و مردی از خاندانش، جز امام سجاد علیهالسلام را ندید که آن حضرت هم بیمار و بستری بود، لذا نزد او آمد و با دنیایی مهر و ادب فرمود:
«برادرزاده عزیز! برخیز و برای حرکت بر شتر بنشین.»
امام سجاد علیهالسلام نیز فرمود:
«یَا عَمَّتَاهْ! إرکبی أَنْتَ وَ دَعِینِی وَ هَؤُلَاءِ الْقَوْم؛(1)
عمه جان! شما سوار بر مرکب شوید و کار مرا به این ستمکاران روزگار واگذار.»
زینب سلاماللهعلیها به هر سو نگریست، جز پیکرهای بر خاک افتاده و سرهای بریده چیزی ندید، در این حال بود که فریاد برآورد که:
«وا غربتاه!
وا أخاه!
وا حسیناه!
وا عباساه!
وا رجالاه!
وا ضیعتاه بعدک یا أباعبدلله!؛ (1)
آه، از غریبی!
آه، برادر من!
آه، حسین من!
آه، عباس من!
آه، ای شیرمردان خاندان من!
وای به گرفتاری و درماندگی پس از شهادت تو ای پدر توحیدگرایان گیتی، ای حسین عزیز!»
لشگر اسیران را حرکت دادند، تا به قتلگاه رسیدند وقتی چشم زنان به شهدا افتاد، فریاد کشیدند و اشکریزان خود را از شتران به زمین انداختند. (2)
در آن هنگام که هر داغدیده ای پیکر عزیزی را در آغوش گرفت، زینب سلاماللهعلیها نیز پیکر غرق خون برادر را بغل گرفت، قرّة بن قیس تمیمى مىگوید:
من به آن زنان نگاه میکردم، چون بر کشتگان عبور کردند، فریاد برآوردند و لطمه به صورت خود زدند، هرگز! کلمات زینب سلاماللهعلیها، دختر فاطمه سلاماللهعلیها را فراموش نمی کنم، زمانی که بر برادرش حسین گذشت، به خدا سوگند که بیقراریها و سخنان زینب سلاماللهعلیها دوست و دشمن را به گریه واداشت، او دستهای خود را در زیر آن پیکر مقدس برد و به طرف آسمان بالا آورد و گفت:
«إِلَهِی تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقُرْبَانِ؛
خدایا! این قربانی را از ما قبول کن!»
«یَا مُحَمَّدَاهْ یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَةُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَیْنُ بِالْعَرَاءِ مُرْمِلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعٌ الْأَعْضَاءِ یَا مُحَمَّدَاهْ وَ بَنَاتِکَ سَبَایَا…؛ (3)
وا محمداه، وا محمداه، فرشتگان آسمان بر تو درود میفرستند، این حسین توست که با تنی پاره پاره و آغشته به خون در این دشت افتاده است، یا محمداه، اینها دختران تو هستند که به اسارت میروند و کسانی که باقی ماندهاند، این کشتگاناند که بیسر و عریان بر زمین افتادهاند و باد بر آنها مىوزد، این، پسر توست، با سرِ بریده از پشت، نه گم شدهاى است که به بازگشتش امید باشد و نه زخمى است که مداوایش کنند.»
قرّة که خود جزو لشکر عمر بن سعد بوده مىگوید:
«زینب سلاماللهعلیها پیوسته از این سخنان میگفت، تا این که دوست و دشمنی را باقی نگذاشت، مگر آن که همه از سخنانش به گریه افتادند، به طورى که زنان صیحه زده و بر صورتهاى خویش سیلى مىزدند، تا جایی که حتّى اشک بعضی از سپاهیان را دیدیم که بر سُم اسبانشان فرو میریخت.» (3)
زینب سلاماللهعلیها در حالی که دوست و دشمن را تحت تأثر قرار داده بود و همگان زار زار گریه میکردند، روی خود را به جانب مدینة الرسول صلیاللهعلیهوآله برگردانید و خطاب به مادرش فاطمه سلاماللهعلیها مرثیهسرایی خود را این طور ادامه داد:
«ای مادر داغدیده! ای دختر پیامبر صلیاللهعلیهوآله به صحرای کربلا نگاه کن، حسینت را با سر بریده و دخترانت را با خیمههای غارت شده و سوخته ببین! آری مادرم! ملاحظه کن که لباس و گوشواره دخترانت را غارت میکنند و آنان در دست دشمن مانند اسیران روم و زنگبار میباشند.
مادرم! این حسین تو است که در خون غلطیده، آگاه باش که او را تشنه شهید کردند و بدنش را با نیزهها و سم اسبها سوراخ سوراخ کردند، او مورد ظلم ناپاکزادگان و آزادشدگان پدرت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قرار گرفته است.» (4)
در بعضی از مقاتل آمده:
حضرت زینب سلاماللهعلیها خم شد و بدن پارهپاره برادر را در آغوش گرفت و حلقوم بریده برادر را بوسید و فرمود:
«أَخِی لَوْ خُیِّرْت بَیْنَ الرَّحِیلِ وَ الْمَقَامِ عندک لَاخْتَرْت الْمَقَامِ عندک ولو انّ السِّبَاعَ تأکل مِنْ لَحْمِی؛ (5)
برادر جان، اگر حق انتخاب در رفتن و یا ماندن در کنار تو را به زینب بدهند بیگمان ماندن در کنار تو را در این بیابان برخواهد گزید، گرچه درندگان او را بدرند و گوشت و پوست او را بخورند.»
سپس گفت:
«یَابْنَ أُمِّی لَقَدْ کللت عَنْ الْمُدَافَعَةِ لِهَؤُلَاءِ النِّسَاءَ وَ الْأَطْفَالِ وَ هَذَا مَتْنِی قَدْ اسْوَدَّ مِنْ الضَّرْبِ؛(5)
عزیز مادرم فاطمه! به خدا که از دفاع از این زنان و کودکان در برابر تازیانههای بیداد درمانده شدهام و این پیکر من است که بر اثر تازیانههای ستم کبود است.»
تا این که یکی از ظالمان و ستمگران به نام «زجر بن قیس» در حالی که تازیانه در دست داشت، بر سر اهل بیت فریاد کشید که زود بر شترها سوار شوید و به سوی کوفه حرکت کنید، اما وقتی دید، اهل بیت از کنار پیکرها بلند نمیشوند، با تازیانه و کعب نی به زنان وکودکان یورش برد و آنان را از کنار بدنهای شهیدان کربلا جدا نمود.
«فَأخَذَ یَضْرِبُهُنَّ بِالسَّوْطِ حتی ارکبوهن عَلی الْجَمال؛ (6)
پس با تازیانه آنها را میزد تا سوار بر شترها گردانید!»
سپس زینب سلاماللهعلیها بدن مبارک حضرت حسین علیهالسلام را مخاطب قرار داد و فرمود:
» أودعک اللّه عزّ و جلّ یابن أمّی یا شقیق روحی، فإنّ فراقی هذا لیس عن ضجر و لا عن ملالة، و لکن یا ابن أمّی کما ترى یا نور بصری، فاقرأ جدّی و أبی و أمّی و أخی منّی السّلام ثمّ أخبرهم بما جرى علینا من هؤلاء اللّثام ؛ (7)
ای برادر عزیزم تو را به خدا میسپارم، ای پسر مادرم، ای پاره جانم، این فراق و دوری از تو، از ناراحتی و ملال نیست، بلکه برای آن است که میبینی ما را اسیری میبرند، ای پسر مادرم از من به جد و پدر و مادرم و برادرم سلام برسان و ماجرای این مصیبت را برای آنها بگو که دشمن غدّار با ما چه کرد.»
سپس زینب سلاماللهعلیها پس از چندى ناله و ندبه روى به اهل کوفه و شام فرمود:
«أیا شیعتنا! ابکوا على الغریب الّذی کافوره بالتّراب و منع من ماء الفرات و غسله بالدّماء و مطروح فی کربلاء ؛ (8)
اى شیعیان! گریه کنید بر آن امام غریبى که کافورش خاک بود ، از آب فرات منعش کردند، با خونش غسل شد و اکنون در کربلا رها شده است.»
1) موسوعة الامام الحسین علیهالسلام، ج 10، ص 784.
2) منتهی الامال، ج 1، ص740.
3) وقعة الطف، ابومخنف، ص 259.
4) ریاحین الشریعه، ذبیحالله محلاتی، ج 3، ص 110.
5) معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 2، ص 55.
6) موسوعة الامام الحسین علیهالسلام، ج 5، ص 388.
7) موسوعة الامام الحسین علیهالسلام، ج 10، ص 736.
8) موسوعة الامام الحسین علیهالسلام، ج 10، ص 778.