جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حبیب از مصیبت زینب می گوید!

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

هنگامی که امام حسین علیه السلام به کربلا رسید، پرچم را در زمین فرو برد و آن را به کسی از اصحاب نداد. از حضرت علت آن جویا شدند. فرمود: به زودی صاحب و دارنده ی آن می آید. آنان منتظر و چشم به راه بودند که ناگاه دیدند گرد و غبار بلند شد؛ امام علیه السلام به یارانش فرمود: صاحب و دارنده ی این پرچم این است که می آید. ناگاه دیدند حبیب بن مظاهر است، لذا به پا خاسته و فرمود زدند: حبیب آمد.

حضر زینب علیهاالسلام فریاد آنها را شنید و فرمود: این مردی که می آید کیست؟

گفتند: حبیب بن مظاهر است. فرمود: سلام مرا به او برسانید، و چنین کردند.

وقتی روز دهم محرم شد حبیب آمد و برابر خیمه زنان نشست در

حالی که سرش را در دامانش گرفته و گریه می کرد. بعد سرش را بلند کرد و گفت: آه آه! زینب! روزی را می بینم که تو را بر شتر کج رفتار و سرکشی سوار می کنند و شهر به شهر می گردانند، و این در حالی است که سر مبارک برادرت حسین رو به روی تو باشد! گویی این سر من است که بریده شده و به سینه ی اسب آویخته گردیده و آن را به دو زانوی خود می زند!

حضرت زینب علیهاالسلام سرش را به ستون خیمه زد و فرمود: دیشب برادرم مرا به این پیشامدها و مصائب خبر داد و آگاهم ساخت.(1)


1) زینب الکبری، شیخ جعفر نقدی، به نقل از «خاتون دو سرا» فیض الاسلام، ص 210.