زینب را در حضرت خداوند- تبارک و تعالی- مکانتی رفیع و منزلتی ارجمند و منیع است و توسل به او از برای برآمدن حاجات در درگاه قاضی الحاجات مجرب و معین است.
و حکایات این باب بسیار است، و اکتفا می کنم به نقل یک کرامت عجیب:
محدث معاصر، ثقه ی جلیل، حاج میرزا حسین نوری- أعلی الله مقامه- که در نقل روایات و حکایات مرتبه ی أعلی از دیانت و وثاقت را دارا بود- در کتاب مستطاب دارالسلام (صفحه ی دویست و سی) (1) تحت عنوان «رویاء و کرامة من الصدیقة الرضیه زینب- علیهاالسلام-» می نگارد:
حدیث گفت مرا سید سند و حبر معتمد، عالم عامل، قدوه ی أرباب فضایل، بحر زاخر، عمدة العلماء الراسخین، سید محمد باقر سلطان آبادی، نفع الله به الحاضر و البادی- و فرمود: در آن أوان که در بروجرد مشغول تحصیل علم بودم به مرض سخت مبتلا گشتم؛ از این رو به وطن بازگشتم. این حرکت مرض را مدد نمود و بر علتم افزود و مواد مرض در چشم چپ ریخت، از این رو درد سختی عارض چشمم گشت و سیاهی او به سپیدی مبدل گشت تا آنجا که شدت
درد خواب از چشمم ربود؛ سپس پدر عالم من هر چه در شهر ما طبیب بود جمع آوری فرمود؛ یکی از آنها گفت: باید شش ماه دوا بیاشامد، باشد سلامت چشمش بازآید؛ دیگری گفت: چهل روز کفایت می نماید. و من چون در آن مدت زیاد دوا خورده بودم از شنیدن این سخنان سینه ام تنگی گرفت و همم زیاد شد. و مرا برادری صالح و متقی بود که عزیمت زیارت عتبات عالیات نموده بود. این معنی موجب هیجان شوق من شد و با وی گفتم: در این راه با تو هستم و می آیم شاید چشم به عتبه ی آنکه خاکش دوای هر علت و فرج هر شدت است، بمالم. برادرم گفت: ترا با این درد نیروی حرکت نیست؛ و چون طبیبان این را شنیدند پاره ای گفتند: در منزل دوم کور خواهد شد؛ دیگری گفت: به منزل أول نرسیده کور می شود؛ و مرا از حرکت منع نمودند. ولی من عنوان مشایعت برادر به حسب ظاهر تا منزل دول برفتم. در آنجا مردی از نیکان بود، چون حکایتم شنید تحریص در حرکت فرمود و گفت: جز در حضرت خلیفه های خداوند عظیم- جل ذکره- شفائی نیست؛ چه، من خود مرضی در دل داشتم که نه سال امتداد یافت و أطبا از معالجه ی او عاجز شدند، پس به زیارت حضرت سیدالشهداء- علیه السلام- رفتم، از برکت زیارت آن حضرت بی تعب و مشقت خدای تعالی عافیتم مرحمت فرمود؛ الحمد لله؛ تو نیز خرافات طبیبان را وقعی منه و با توکل به آفریننده ی خلق به زیارت برو. چون چنین شنیدم عزیمت سفر نمودم و چون به
منزل دومین رسیدیم و شب درآمد درد چشم شدت کرد و زبان ملامت گویان را دراز نمود. همگی گفتند: یا بر می گردی یا همگی سفر را به هر صورت رها می کنیم و بر می گردیم. گفتم: صبح تکلیف معین می گردد. و چون سحر شد و درد اندکی تخفیف نمود، خفتم، و در خواب حضرت صدیقه ی صغری، زینب کبری، دختر إمام أصفیا- علیه آلاف التحیه و الثناء-، را دیدم؛ درآمد و طرف مقنعه ای که بر سر مطهرش بود بگرفت و در چشمم برد و به چشمم کشید. من بیدار شدم و خود را از درد آسوده دیدم؛ و چون صبح شد با أصحاب گفتم: دردی در چشمم نمی بینم؛ مانع راه من مباشید. بدوا این را حیله انگاشتند که بدان وسیله خواسته ام انجام مقصد دهم، ولی بر طبق دعوی سوگند خوردم، و چون پاره ای از روز را راه نوردیدیم، کهنه هائی که هنگام بیرون شدن از شهر بر چشمم بسته بودم گشود و در تلال (2) و جبال دیدم و دیدم با آن چشم دیگر تفاوتی ندارد. به پاره ای أصحاب گفتم: نزدیک بیا و در چشم من نظر نما. وی چون دید گفت: سبحان الله! در این چشم رمدی نیست و أثری از سپیدی و مرض ندارد و هر دو چشم را تفاوتی نباشد!. این وقت در ایستادم و تمامت زوار را صدا کردم و خوابی که دیده بودم بازگفتم و کرامت صدیقه ی صغری را بیان کردم. شاد و مستبشر شدند و خبر را به پدرم و مردم وطنم فرستادند تا چشم همگی روشن و دلها مطمئن گردید.
و همین کرامت را شیخ جلیل نبیل ما، آن عالمی که وی را نظیر و بدیلی نیست، ملا فتحعلی سلطان آبادی (3) که پاره [ای] از مناقب او را بیان خواهیم نمود نقل نمود و فرمود: آن زمان من در سلطان آباد بودم و آنچه را سید گفت دیدم (4)
بلکه أهل سنت را در توسل به حضرتش عقیدتی است چنانچه شبلنجی(5) مصری معاصر در کتاب نورالأبصار می نگارد:
شیخ عبدالرحمن أجمهوری مقری (6) در کتابش مشارق الأنوار گوید: در سال هزار و صد و هفتاد دچار مشکل بسیار سختی شدم و به روضه ی زینب- علیهاالسلام- متوسل گشتم و در حضرتش این قصیده را إنشاد نمودم و خدا به برکت زینب مشکلم را گشود. این قصیده است:
آل طه لکم علینا الولاء
لا سواکم بما لکم آلاء
مدحکم فی الکتاب جاء مبینا
انبأت عنه ملة سمحاء
حبکم واجب علی کل شخص
حدثتنا بضمنه الأنباء
إننی لست أستطیع امتداحا
لعلاکم و أنتم البلغاء
کیف مدحی یفی بعلیاء من قد
عجزت عن بلوغه الفصحاء
مدحکم إنما یرید بلیغ
وقفت عند حده الشعراء
شرفت مصرنا بکم آل طه
فهنیئا لنا و حق الهناء
منکم بضعة الإمام علی
سیف دین لمن به الاهتداء
خیرة الله أفضل الرسل طرا
من له فی یوم المعاد اللواء
زینب فضلها علینا عمیم
و حماها من السقام شفاء
کعبة القاصدین کنز أمان
وهی فینا الیتیمة العصماء
و هی بدر بلا خسوف و شمس
دون کسف و البضعة الزهراء
و هی ذخری و ملجئی و أمانی
و رجائی و نعم ذاک الرجاء
قد أنخت الخطوب عند حماها
فعسی تنجلی بها الغبراء (7)
لیس إلاک وصلتی لنبی
خمدت عند نصره الأعداء
من کراماتها الشموس أضائت
أین منها السها و أین السماء
من أتاها و صدره ضاق ذرعا
من عسیر أو ضاق عنه الفضاء
حلت الخطب مسرعا و جلته
فانجلی عنه عسره و العناء
لایضاهی آل النبی وصیف
لایوفی کمالهم أدباء
شرفت منهم النفوس و ساروا
حیثما أشرفوا فهم شرفاء
و علیهم جلالة و فخار
و وقار و هیبة و ضیاء
نوروا الکون بعد کان ظلاما (8)
إذ أضائت ذراهم (9) الغراء
کل مدح مقصر بعلاهم
کل فرد من هدیهم لالاء
لهم الفضل من ألست فأنی
من سواهم یکون فیه استواء
إن هل یستوی الذین دلیلی (10)
و لتطهیرهم بذاک اقتفاء
إن لی یا کرام حق جوار (11)
فاحفظوه فإنکم أمناء
عن أبیکم روی الثقاة حدیثا
حدثتنا بضمنه الأنباء
إن بالجار لم یزل یوصی (12) جبرا
ئیل معناه (13) لیس فیه خفاء
لست أخشی الضیاع و الحب عندی
حب (14) قلبی و مقلتی وجلاء
بیتکم مهبط لجبریل وحیا
فیه تعدو الملائک (15) الکرماء
من أتی حیکم و کان أسیرا
لدواعیه زال عنه الشقاء
یا کرام الوری! أغیثوا نزیلا
أجحفته (16) الخطوب و الأدواء (17)
قسما إن وصفکم فی الثریا
أیدتکم نجومها و السماء
فتوسل بهم لکل صعیب
حیث جاء ابتغوا فهم شفعاء
و صلاة علی النبی و آل
و کذاک (18) الصحابة الأتقیاء
ما حمام بروضة قد تغنی
أو علی الدوح تسجع الورقاء
أو عبیدالرحمن أنشأ مدحا
آل طه لکم علینا الولاء (19)
1) ظاهرا إرجاع مؤلف (ره) به چاپ سنگی دارالسلام است که در اختیار ما نبود. از برای این منقولات در چاپ حروفی، نگر: دارالسلام، ط. شرکة المعارف الإسلامیة، 2 / 156 و 157.
2) تلال: جمع «تل» (توده ی خاک و ریگ، پشته(.
3) در المآثر والآثار درباره ی او می خوانیم:»ملا فتحعلی سلطان آبادی- عالم عامل و فقیه فاضل و عارف کامل است. مردم در علو درجه ی ورع و تقوی و زهد به او مثل می زنند. أصلا از عراق ایران می باشد، ولی فعلا در سرمن رأی، ملتزم محضر سرکار حجة الحق سید الطائفه، حاج میرزا محمد حسن شیرازی- دام ظله الممدود-، است، و إمامت جماعت را با وی واگذارده اند.أکابر علماء مجاورین و غیرهم- که خود هریک با چندین هزار معتقد و مرید است-، نسبت به آقاخوند ملا فتحعلی مذکور در مقام خلوص و إرادت هستند و از وی بعضی مشاهده ی کرامت مدعی می باشند.فقیه أجل، حافظ عصر، حاج میرزا حسین نوری طبرسی، در دارالسلام و کلمه ی طیبه از وی بکرات نام برده و خویشتن را نسبت با وی از معتقدین و مریدین شمرده، و کفی بذلک حجة.» (چهل سال تاریخ ایران، 1 / 201(.درباره ی پایگاه بلند علمی و دینی و تقوائی وی، همچنین نگر: علمای معاصر، واعظ خیابانی، ط. بخشایشی، صص 471- 474.
4) پایان گفتآورد از دارالسلام که نشانی آن از چاپ حروفی پیشتر بیامد.
5) شیخ مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی (1252- پس از 1308 ه.ق.(، از أهل شبلنجه ی مصر، از دانش آموختگان الأزهر است. از آثار او غیر نورالأبصار، فتح المنان (در تفسیر غریب القرآن) و نیز مختصر الجبرتی نام بردنی است. (نگر: الأعلام زرکلی، 7 / 334(.گزارش نسبتا مفصلی از تحصیلات وی در آغاز نورالأبصار (ص 3) آمده است.
6) عبدالرحمن بن حسن بن عمر أجمهوری (درگذشته به سال 1198 ه.ق.(، فقیه مالکی مذهب أهل مصر است که مدرس الأزهر بوده؛ و زرکلی از مشارق الأنوار فی آل البیت الأخیار به عنوان یکی از آثار مخطوط وی یاد کرده است.)نگر: الأعلام زرکلی، 3 / 304(.
7) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: الضراء.
8) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: ظالما.
9) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: ذماراهم.
10) در نورالابصار (افست دارالفکر(: دلیل.
11) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: جواری.
12) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: یوص.
13) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: + و.
14) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: طب.
15) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: تغدو الملائکة.
16) در أصل: حجفطه (بدون نقطه ی فاء(. بنا بر نورالأبصار (افست دارالفکر) ضبط شد.
17) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: الأدباء.
18) در نورالأبصار (افست دارالفکر(: کذلک.
19) سنج: نورالأبصار (افست دارالفکر(، ص 203 و 204.