مرحوم بهبهانى، بانى شبستان مسجد نقل مىکرد:
پدرم قبل از تمام شدن کار شبستان مسجد، به مریضی مبتلا شد و در آن حال وصیت نمود که «مبلغ دوازده هزار دینار حواله را صرف اتمام کار مسجد نمایید.»
زمانى که فوت کرد، به منظور احترام به پدر و اشتغال به مجالس ترحیم، چند روزى کار ساختمان تعطیل شد. شبى در عالم خواب پدرم را دیدم که به من گفت:
«چرا کار مسجد را تعطیل کردى؟»
گفتم: «به منظور احترام به شما و اشتغال به مجالس ترحیمتان.»
در جوابم گفت:
«اگر مىخواستى براى من کارى بکنى، نباید کار ساختمان مسجد را تعطیل مىکردى.»
زمانى که بیدار شدم، تصمیم به اتمام کار ساختمان مسجد گرفتم، به این منظور باید حواله دینارهایى که پدرم در وصیت خود عنوان کرده بود، را وصول کرده و آن پول را مصرف مىنمودم. اما هر چه جستوجو مىکردم، حوالهها پیدا نشد، هر جا که احتمال میدادم را گشتم، اما خبرى از حوالهها نبود، سرانجام در حالى که بسیار ناراحت بودم به مسجد رفته و متوسل به حضرت زینب سلاماللهعلیها شدم و خدا را به حق ساعت وداع امام حسین و زینب علیهماالسلام قسم دادم، ناگهان خوابم برد.
پس از مدتى بیدار شدم و دیدم همان ورقهاى که حوالهها داخل آن بود کنار من است، از همان ساعت کار مسجد را ادامه دادم تا به اتمام رسانیدم. (1)
1) 200 داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب سلاماللهعلیها، عباس عزیزى، ص 198.