حضرت سکینه علیهاالسلام فرمود: روز نهم محرم آب تمام شد و تشنگی ما را به ستوه آورد. آبها تمام شد، ظروف خالی شد و مشک های آب خشک شدند به گونه ای که از شدت گرمی، رطوبتی در آنها نماند. هنگام شب من با بعضی از دختران تشنه شدیم، از این رو برخاستم تا نزد عمه ام زینب علیهاالسلام روم و او را از تشنگی خود خبر دهم، شاید آبی ذخیره کرده باشد.
عمه ام در خیمه اش بود و برادر شیرخوارم در دامانش قرار داشت.
گاهی می نشست و گاهی بر می خواست، در حالی که برادرم گریه می کرد، و عمه ام به او می گفت: ای برادرزاده! صبر کن، هر چند چگونه صبر کنی و حال آن که تشنه ای! خیلی بر عمه ات ناگوار است که صدای ناله ی تو را بشنود اما نفعی به تو نرساند.
وقتی چنین وضعیتی را دیدم، صدایم به گریه بلند شد. عمه ام را صدا زد و فرمود: چرا گریه می کنی؟ گفتم: حال برادر شیرخواره ام مرا به گریه انداخت، عمه جان! کسی را نزد زنهای انصار بفرست، شاید آنها آبی داشته باشند. زینب علیهاالسلام برخاست و همراه برادرم به خیمه ی عموهایم رفت ولی آبی نیافت.
برخی از کودکان نیز به دنبال عمه ام افتادند به امید آن که او ایشان را سیراب نماید. حضرت در خیمه ی عموزادگانم ـ فرزندان امام حسن علیه السلام ـ نشست و کسی را به خیمه ی اصحاب فرستاد تا شاید آبی نزد آنها باشد، ولی آن جا نیز آبی نبود… بریر وقتی از این ماجرا مطلع شد، اصحاب را جمع کرد و بعد از تلاش و درگیری مقداری آب به خیمه ها آوردند.(1)
1) تاریخ ابن نما، به نقل از «نفایس الاخبار«، ص 148؛ با تغییر در بعضی الفاظ و تلخیص.