جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ترجمه خطبه مجلس یزید

زمان مطالعه: 8 دقیقه

نخستین روز ماه صفر سال 61 بود که کاروان اسیر و سرهاى شهیدان به شهر شام رسید و یزیدیان، این روز را عید قرار داده و جشن گرفتند! (1) یزید چون از ورود اهل بیت طاهره علیهم‌السلام به شام آگهی یافت، مجلسی ترتیب داد، بر تخت خویش نشست و بزرگان شام را نیز دعوت کرد، سپس اهل بیت حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله را با سرهای شهداء علیهم‌السلام در مقابل در وارد کاخ نگه داشتند تا از یزید رخصت حضور بگیرند، ابتدا زحر بن قیس که مأمور بردن سر حضرت حسین علیه‌السلام بود، رخصت گرفت و گزارش وقایع جنگ کربلا را بدون کم و کاست به استحضار یزید رساند. (2)

یزید فرمان داد تا آن سر مبارک را در طشتی مقابل او قرار دادند، او بانوان حرم را، پشت تخت، نشاند، تا سر مقدس پیشواى شهیدان و کاروان سالاران خود را نبینند. چون نظر حضرت زینب سلام‌الله‌علیها به آن سر مقدس افتاد، ‌طاقت از کف داد و با صدای حزین فریاد زد:

«یا حسینا وای حبیب رسول خدا وای فرزند مکه و منی، ای فرزند دلبند فاطمه زهرا و سیدة نساء، ای فرزند دختر مصطفی.» (3)

با این سخن زینب سلام‌الله‌علیها تمام اهل مجلس به گریه افتادند ولی یزید ساکت بود.

پس صدای زنی هاشمیه که در خانه یزید پلید بود به نوحه و ندبه بلند شد و ‌گفت:

«یَا حَبِیبَاهْ یَا سَیِّدَ أَهْلِ بَیْتَاهْ یَا بْنَ مُحَمَّدَاه‏؛ (3)

ای فریادرس بیوه زنان و پناه یتیمان، ای کشته تیغ اولاد زناکاران.»

همه حاضران می‌گریستند ولی یزید پلید اصلا متأثر نشد و چوب خیزرانی به دست گرفت و بر دندان‌های مبارک آن حضرت زد و اشعاری سرود:

«که ای کاش شیوخ بنی امیه که در جنگ بدر کشته شدند حاضر ‌بودند و دیدند که من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان کشیدم و خوشحال می‌شدند و می‌گفتند چه خوب انتقام گرفتی.» (4)

ابوبرزة‌ اسلمی صحابه حضرت رسول خدا که در مجلس حاضر بود، چون دید که یزید بر دهان مبارک حضرت حسین علیه‌السلام می‌زند، گفت:

«ای یزید وای بر تو آیا دندان حسین را به چوب خیزران می‌کوبی گواهی می‌دهم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بارها دندان‌های او و برادرش حسن علیهما‌السلام را ‌بوسید و ‌فرمود شما دو سید جوانان اهل بهشت‌اید، خدا بکشد کشنده شما را و لعنت کند قاتل شما را و مهیا کند برای او جهنم را.» (5)

یزید با شنیدن این کلمات بسیار خشمگین شد و فرمان داد تا او را کشان کشان از مجلس بیرون بردند.

حضرت زینب سلام‌الله‌علیها چون اشعار کفر آمیز یزید را شنید و جسارت آن ملعون به سر مبارک حسین را مشاهده کرد، برخاست و خطبه خواند. (6)

زینب دختر علی بن ابی‌طالب علیهما‌السلام به پاخاست و گفت:

ستایش از آن خدایى است که پروردگار جهانیان است و درود بى‏پایان او بر پیامبر برگزیده او و خاندان گرانمایه و همگى فرزندانش باد!

خداى یکتا به راستى و درستى سخن گفت که فرمود:

سرانجام کسانى که به کارهاى زشت و ظالمانه دست یازیدند، به آنجا رسید که آیات خدا را دروغ شمردند و آنها را به باد تمسخر و ریشخند گرفتند؛ آرى، فرجام کار گناهکاران و پلیدان، انکار آیات انسان‌ساز حق و تمسخر مقرّرات عدالت‌آفرین و مقدّسات اوست!

هان اى یزید! اینک که با شقاوت و بی‌رحمى‏ات کرانه‏هاى زمین و افق‏هاى بلند آسمان‌ها را بر ما تنگ گرفته و راه‏ها را بر ما بسته‏اى و ما را شهر به شهر و کوچه به کوچه، بسان اسیران و بردگان مى‏گردانى، به راستى چنین مى‏پندارى که این رویداد سهمگین، در بارگاه خدا براى ما نشانه ذلّت و خوارى و براى تو علامت ارجمندى و نشان بزرگى و افتخار است؟!

آیا چنین مى‏پندارى که خدا ما را دوست نمى‏دارد و تو را عزیز مى‏دارد که این‌گونه بر خود مى‏بالى و باد بر بینى افکنده و به خود مى‏نازى و مست و مغرور مى‏تازى و یاوه‏ها مى‏سرایى؟

آرى، تو چنین مى‏پندارى که جهان و جهانیان در برابرت سر تعظیم فرود آورده و همه در کمند قدرت و قلمرو سیطره تو گرفتار آمده و همه رویدادها به میل تو روى داده و در راه است و فرمانروایى معنوى و قدرت و شکوهى که از آن ماست، براى تو هموار گشته و زیر چنبر فرمانت آمده است!

آرى، تو چنین مى‏پندارى، امّا سخت در اشتباهى! پس آهسته‏تر، اندکى آهسته‏تر تا به تو هشدار دهم که سخن آفریدگار تواناى هستى را از یاد نبرى! آیا فراموش کرده‏اى که خدا مى‏فرماید:

و آن کسانى که کفر ورزیدند و راه بیداد در پیش گرفتند، گمان نبرند که اگر ما به آنان مهلت مى‏دهیم و بى‏درنگ کیفرشان نمى‏کنیم، به سود آنان است؛ هرگز! ما به آنان مهلت مى‏دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند و برایشان عذابى رسواگر و خوارکننده خواهد بود.»

آن‌گاه زینب سلام‌الله‌علیها شجاعانه و به منظور انگیزش غفلت‏زدگان و آگاهى عصرها و نسل‏ها از حقیقت جنبش آزادی‌خواهانه و اصلاح‏طلبانه عاشورا فریاد برآورد که:

«هان اى زاده رهاشدگان و پسر آنانى که نیاى گرانقدرم از سر مهر و کرامت از گناه و بیدادشان گذشت و آنان را در فتح مکّه بخشید و از بند اسارت رهایشان ساخت!

اى یزید! آیا این از عدالت و دادگرى نظام پلید و آزادى‏کُش اموى است که تو تیره‌بخت، زنان و کنیزکان خود را در امنیّت و آسایش، پشت پرده‏ها بنشانى و آن گاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر خدا را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانى و در این کوى و آن برزن بگردانى؟

آیا این از عدل و داد است که بدین وسیله حریم امنیّت و پرده کرامت آنان را کنار زنى و چهره‏هایشان را نمایان‌سازى، تا آشنا و بیگانه، مردم شهر و روستا، دور و نزدیک، ریشه‏دار و بى‏ریشه و تبار، بر آنان بنگرند و آنان در برابر دیدگان و تماشاگران باشند؟ آن هم در شرایطى که نه از مردان دلیر و آزادمنش این خاندان پرشکوه، کاروانسالارى بر ایشان مانده است و نه پشت و پناهى که از حقوق و آزادى آنان دفاع کند؟!

راستى چگونه مى‏توان به کسى امید بست که پرورده کسی است که دهان و دندانش جگر پاکان و شایسته‏کرداران را جَوید و بیرون ریخت و گوشت و پوستش از خون شهیدان راستین راه آزادى و آزادگى و اصلاح‏طلبى روییده است؟! و چگونه از کسى که دلش از کینه و عقده ما خاندان رسالت آکنده است، مى‏توان انتظار آن را داشت که به دشمنى ما شتاب نگیرد و در این راه، راه افراط و ددمنشى نپیماید؟!

آرى، چنین کسى با خشم و کینه و ددمنشى بر ما خواهد نگریست و در دشمنى با ما فروگذار نخواهد کرد و بى‏آنکه از گناه و بیداد بپرهیزد و دست‏یازیدن به این جنایت‏هاى هولناک را بزرگ و رسوایى برانگیز شمارد، بسان تو اى یزید! گستاخى مى‏کند و مى‏گوید:

اى کاش پدران و نیاکانم بودند و فریاد شادى سر مى‏دادند و مى‏گفتند:

هان اى یزید! بزن! بزن! که دستت فلج مباد! و این در حالى است که با چوب بیداد بر دندان‌هاى سرور و سالار جوانان بهشت مى‏نوازى! بر همان لب و دندانى که بوسه‏گاه پیامبر خدا بود!

هان اى یزید! چرا به این جنایت‏ها دست نزنى؟! و چرا چنین یاوه‏ها نسرایى؟ تو که جنایات بى‏شمارى کردى! پوست از زخم دل چاک چاک ما برداشته و با ریختن خون پاک فرزندان پیامبر، به نسل‌کُشى پرداختى و آنان را ریشه‏کن کردى و در همان حال، هم نعره بر مى‏آورى و نیاکانت را صدا مى‏زنى و چنین مى‏پندارى که صدایت به گوش آنان مى‏رسد، امّا تو نیز به زودى به همان جایى که آنان رفتند، خواهى رفت و به زودى به همانان خواهى پیوست و آن گاه در آنجا خواهى گفت:

اى کاش لال بودم و چنان نمى‏گفتم و ناتوان بودم و دست به این‏ جنایت‏ها نمى‏زدم.»

زینب سلام‌الله‌علیها آن گاه رو به بارگاه خدا آورد و نیایش‌گرانه گفت:

«بار خدایا! حقوق پایمال‏شده ما را از تجاوزکاران بازگیر! و از کسانى که در حقّ ما شقاوت و بیداد روا داشتند، داد ما را بستان و انتقام ما را بگیر و آتش خشم خود را بر کسانى که خون‏هاى مردان آزادی خواه و ظلم‌ناپذیر ما را ریختند و یاران و دفاع گران از حقوق و آزادى ما را به خاک و خون کشیدند فرود آور! هان اى یزید! به خداى سوگند که تو با این کارت، جز پوست پیکر خود را ندریدى! و جز گوشت پیکر خود را پاره نکردى! دیرى نمى‏پاید که با همین بار سنگین گناهى که به خاطر ریختن خون پاک خاندان پیامبر و شکستن حرمت حریم او در مورد خاندان و نزدیکانش بر دوش دارى، به آن حضرت وارد خواهى شد، آن گاه خداى دادگر همه خاندان پیامبر را گرد مى‏آورد و پراکندگى کار آنان را سامان مى‏بخشد و حقوق پایمال‏شده آنان را باز مى‏گیرد و دادشان را از بیدگران مى‏ستاند، چرا که قرآن مى‏فرماید:

«هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار؛ بلکه آنان زندگانى هستند که در بارگاه پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.»

و براى تو اى یزید! همین بسنده است که در دادگاه رستاخیز، خداى دادگر حاکم باشد و محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله، دشمن تو و فرشته گرانقدر خدا جبرئیل، یار و پشتیبان ستمدیدگان باشد.

و به همین زودى آن کسى که تو را وسوسه کرد و به عنوان خلیفه و ولایت‌مدار مردم، بر گردن این جامعه سوار نمود در خواهد یافت که بیدادگران را بد دستاورد و بهره‏اى است و در خواهد یافت که کدامین شما در منطق و موقعیت بدتر و از نظر نیرو ناتوان‌تر است.»

حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در ادامه روشنگرى‏اش افزود:

«هان اى یزید! اگر چه رویدادهاى ناگوار و پیشامدهاى سهمگین روزگار مرا بر آن داشته است تا با چون تویى بى‏مقدار که از بد روزگار، روبرو گردم و سخن گویم، امّا من ارزش و بهاى تو را سخت ناچیز مى‏دانم و نکوهش‏ات را به خاطر جنایت‌ها و ددمنشى‏هایت بس بزرگ و تو را بسیار سرزنش مى‏کنم.

چه باید کرد که دیدگان اشکبار است و دل‌ها شعله‏ور و قلب‌ها سوزان! شگفتا! و راستى شگفتا که چهره‏هاى نجیب و عدالت‌خواه و اصلاح‌طلب حزب راستین خدا در پیکارى ناخواسته و نابرابر با حزب فریبکار و ستم‌پیشه شیطان که اعضاى اصلى آن شما اسیران آزاد شده دیروز هستید به خاک و خون کشیده مى‏شوند و خون پاک ما از چنگ‌ها و سرپنجه‏هاى شما مى‏چکد و پاره پاره گوشت‌هاى بدنمان از دهان شما مى‏افتد و این پیکرهاى پاک و پاکیزه حق‌طلبان و آزادی‌خواهان است که خوراک گرگ‌هاى درنده شما و در زیر پنجه و در چنگال بچه کفتارها به خاک افتاده است!

راستى شگفت از بازى زمانه! شگفت! هان اى یزید! آگاه باش که اگر امروز مست قدرت و امکانات باد آورده‏اى و ما را براى خود غنیمتى مى‏پندارى، به همین زودى درخواهى یافت که اسارت ما نه‏ براى تو سودبخش که مایه زیان و بى‏آبرویى بیشتر است و آن زمانی است که هر چه را از پیش فرستاده‏اى، همان را خواهى یافت و پروردگارت هرگز بر بندگان ستم روا نمى‏دارد و به همین جهت من از ظلم و بیداد تو به بارگاه او شکایت مى‏برم و به او توکل و اعتماد مى‏کنم.»

زینب سلام‌الله‌علیها سرانجام دلیرانه بر سر دژخیم سیاه روى اموى و مذهب سالارى هراس انگیز و خشونت‏بار او فریاد بر آورد که:

«و تو نیز اى یزید! هر فریب و نیرنگى دارى بر ضد ما به کار گیر و هر اقدام و تلاشى که می‌توانى دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خداى پیروزمند که نه، خواهى توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان بردارى و نه نور روشنگر وحى و فرهنگ خداپسندانه و انسان دوستانه ما را خاموش سازى؛ نه، خواهى توانست به جلال و شکوه دست یابى و نه موفق خواهى شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادى را که به آن دست یازیدى از دامان و پیشانى خود و نظام پوشالى‏ات بشویى و از پرونده زندگى رسوایت بزدایى! آگاه باش که رأى و دیدگاه تو سخت سست و بى‏اعتبار است و روزگار میدان‌دارى و فرصت تاخت و تازت بسیار اندک و دار و دسته کفتارمنش‏ات رو به پریشانى و پراکندگى است.

آرى دور نیست روزى که هاتف ندا سر دهد که:

هان اى مردم! به‌هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریک‌اندیشان و بیدادگران است.

خداى بى‏همتا را ستایش مى‏کنم که آغاز کار ما را به نیک‏بختى و آمرزش و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بى‏کران خویش رقم زد و از بارگاه او مى‏خواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالتخواه ما را کامل کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حق‏شناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بى‏همتاى او ما را بسنده است و نیکو حمایت‌گر و کارسازى است.»

یزید که از آغاز تا پایان خطبه آتشین و ستم ستیز و الهام بخش و اندیشاننده و روشنگرانه بانوى بانوان، در بهت و حیرت و خشم فرو رفته بود، با پایان گرفتن نورافشانى زینب، سر بلند کرد و چون پاسخى بر آن منطق آسمانى و دندان شکن و آن نداى جاودانه عدالتخواهى و آزادمنشى نداشت، با این شعر به یاوه‏سرایى پرداخت که:

«یَا صَیْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ

مَا أَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوَائِحِ؛

بسا ناله ای کان پسندیده تر

که آسان بود نوحه بر نوحه گر»

شیون و فریاد از زنان داغ‌دیده پسندیده است و براى زنان سوگوار و نوحه‏سرا مرگ چقدر آسان است! (7)


1) منتهی الامال، ج1، ص781.

2) منتهی الامال، ج1، ص787.

3) لهوف، ابن طاووس، ترجمه فهرى، النص، ص 179.

4) لهوف، ابن طاووس، ترجمه فهرى، النص، ص 180.

5) منتهی الامال، ج1، ص794.

6) منتهی الامال، ج1، ص792.

7) در سوگ امیر آزادى، علی کرمی، ترجمه مثیر الأحزان، ابن نما حلی، ص 331، منتهی الامال، قمی، ج1، ص792-798.