جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تاسوعا و عصر آن

زمان مطالعه: 2 دقیقه

روز نهم محرم، حسین (ع) و یارانش در محاصره ی لشکر کوفه و شام قرار گرفت. شمر می خواست همان روز جنگ را شروع کند، و در عصر آن روز لشکر به طرف خیام حسینی به حرکت درآمد، حسین (ع) آن موقع در جلو در خیمه شمشیر خود را برگرفته سر بر زانوی تفکر نهاده به خواب رفته بود. زینب صدای خروش و هیاهوی لشکر را شنید از خیمه ی خود به نزد برادر دوید و گفت: برادر مگر صدای همهمه ی لشکر را نمی شنوی اینک به ما نزدیک می شوند، حضرت سر از زانو برداشت، در این وقع عباس به خدمت آمده عرض کرد: برادر لشکر دشمن روی به شما آورده است. امام فرمود: برادر جانم فدای تو باد، به پیش سپاه بشتاب و بپرس که عزم چه دارند و برای چه به ما روی آورده اند؟ عباس با بیست سوار که از جمله ی آنان «زهیر و حبیب» بودند، به سوی سپاه آمدند، عباس پرسید غرض شما از این حرکت و غوغا چیست؟ گفتند از امیرعبیدالله حکم آمده است که یا شما در تحت فرمان او درآئید و اطاعت او را گردن نهید، یا با شما قتال و مبارزت کنیم. عباس گفت: تعجیل ننمائید، باز گردم و کلام شما را به برادرم عرضه دارم، لشکر توقف کرد، عباس به سرعت نزد امام آمد و سخن آنها را بازگفت. امام فرمود به سوی ایشان بازگرد و امشب را مهلت بخواه تا کارزار به فردا افتد و امشب را به دعا و استغفار به پایان بریم که خدا می داند من نماز و تلافت قرآن و کثرت دعا و استغفار به درگاه او را دوست دارم. در این مدت گزارش، آن بیست سوار که همراه عباس آمده بودند، مقابل لشکر ایستادند و آنها را موعظه می کردند، تا اینکه عباس بازگشت و از آنها مهلت خواست، پس از گفتگوها و کنکاش، سران لشکر و عمر سعد آخرالامر آن شب را مهلت دادند و عمر سعد پیام داد که اگر فردا سر به فرمان نیاورید، امر شما با شمشیر فیصله خواهد یافت، و شمر با لشکر به جایگاه خود بازگشت. در این محاصره و هجوم آیا زینب چه حالتی داشته و چه می اندیشیده است؟!