جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تاختن اسب بر پیکر امام حسین مصیبتی جانسوز برای حضرت زینب

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ابن سعد (پس از قتل عام و غارت خیام) در میان لشکر خود فریاد زد: چه کسی حاضر است که اسب را بر بدن حسین علیه السلام بتازاند و پشت و سینه ی او را لگدکوب کند؟

ده نفر از سربازان لشکر ابن سعد حاضر به این جنایت شدند که اسامی آنها عبارت بود از:

اسحاق بن حوبه- این همان کسی بود که پیراهن حضرت را غارت کرده بود.

اخنس بن مرثد و حکیم بن طفیل سنبسی و عمر بن صبیح صیداوی و رجاءبن منقذ عبدی و سالم بن خثیمه ی جعفی و واحظ بن ناعم و صالح بن وهب جعفی و هانی بن شبث خضرمی و اسید بن مالک که خداوند همگی شان را لعنت کند.

این ده نفر سوار بر اسب شده، بر پیکر امام حسین علیه السلام تاختند و آن جسد مطهر را لگدکوب و پایمال نمودند، به گونه ای که استخوان های سینه و کمر آن حضرت خرد گردید.

این ده نفر پس از ارتکاب جنایت به کوفه رفته، در مجلس ابن زیاد وارد شدند، اسید بن مالک که یکی از آن ده نفر بود، گفت: ما بودیم که با اسب بر پیکر حسین علیه السلام تاختیم و استخوان سینه و پشت او را خرد کردیم.

ابن زیاد پرسید: شما کیستید؟ آنها گفتند: ما همان کسانی هستیم که (در عصر عاشورا) با اسب بر پشت حسین تاختیم و همانند آسیابی، استخوان های سینه ی او را خرد و نرم کردیم.

ابن زیاد فرمان داد که جایزه ی بی ارزش و اندکی به آنها بدهند؛ ابوعمرو زاهد گفت من در (چهره و سیمای) آنان دقیق شدم، دیدم که همه ی آنها زنازاده بودند. (1) ثقة الاسلام کلینی در کافی روایت کرده است که: زمانی که می خواستند بر بدنهای طیبه اسب بتازند و این خبر وحشتناک به حضرت زینب علیهاالسلام رسید، سخت پریشان گشت و سر به آسمان برداشت و عرض کرد: بار خدایا، بنی امیه برادر مرا با لب تشنه کشتند و سر مبارکش را بر نیزه کردند و بدنش را برهنه در آفتاب گرم افکندند، با این حال، هنوز از بدن مجروح او دست برنمی دارند و می خواهند اسب بر بدن وی بتازند. بار خدایا کاش زینب

مرده بود و چنین حالتی را مشاهده نمی کرد.

بار خدایا، در این بیابان هیچ کس از بنی آدم بر ما ترحم نمی کند، زینب چه کند و چه چاره بنماید؟!

فضه خادمه چون اضطراب و گریه ی سیده ی خود را دید، پیش دوید و عرض کرد: ای سیده ی من، سفینه- غلام رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم- هنگامی که کشتی او درهم شکست، خود را به جزیره ای رسانید و در آنجا شیری ظاهر شد و او را برداشته به پشت خویش سوار کرده به آبادانی رسانید. اگر اجازت فرمایی بروم و در این بیابان شیری هست، او را خبر کنم که بنی امیه چنین قصدی دارند. زینب علیهاالسلام او را رخصت داد. فضه به سوی صحرا رفت. ناگاه شیری به نظرش آمد. به شیر گفت: «یا ابا الحارث، اتدری ما یریدون ان یعملوا غدا بابی عبدالله؟» ای شیر آیا می دانی که می خواهند با اباعبدالله چه کنند؟ آن شیر سر حرکت داد که یعنی نمی دانم. فضه او را خبر داد. شیر با سر اشاره کرد که من نمی گذارم و فهمانید که تو از پیش برو و راهنمای من باش.

شیر از عقب او آمد تا به قتلگاه رسید. پس از آن شیر بیامد و دستهای خود را بر بالای جسد حضرت سیدالشهداء حمایل کرد و شروع به ناله و مویه نمود. چون سواران بیامدند و نظر بر آن شیر افکندند، دیگر جرئت ادامه ی آن جسارت را نکردند. پسر سعد ملعون گفت: این فتنه ای است، وی را تحریک نکنید.

فضه می گوید: چون به خیام حرم نزدیک شدم، صدای شیون و ناله ی زینب علیها السلام را شنیدم. عرض کردم: ای سیده ی من، این چه ناله و شیون است؟ اکنون من آن شیر را آوردم. حضرت زینب علیهاالسلام هر دو دست مبارک خود را بر سر زد و فرمود: ای فضه دیر رسیدی، همانا بنی امیه اسب بر بدن برادرم تاخته، اعضاء و جوارح او را در هم شکستند و پایمال سم ستوران نمودند. (2)


1) لهوف سید بن طاووس، ص 185؛ در کربلا چه گذشت؟ ترجمه ی نفس المهموم، ص 484.

2) چهره ی درخشان قمر بنی هاشم، ج 1، ص 94.