جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بیان پاره ی اقوال که در حقیقت و کیفیت روح و انواعش وارد است

زمان مطالعه: 18 دقیقه

ابوالبقاء در کلیات گوید روح بضم اول همان ریح مترد در اندام و هیکل وقالب انسان و منافذ اوست واسم است برای نفس بسبب اینکه نفس پاره و بعضی از روح باشد و این از قبیل تسمیه نوع است به جنس منثل اینکه انسانرا حیوان نامند ونیز اسم است برای آنچه بسبب آن زندگی حاصل شود، و روح حیوانی جسمی است لطیف که منبعش در جوف قلب جسمانیست و بواسطه عروق ضوارب بسایر اجزای بدن انتشار میجوید و کنه روح انسانی را جز خدای تعالی نمیداند.

و اهل سنت بر آن رفته اند که روح و عقل از اعیان هستند و عرض نیستند چنانکه جماعت معتزله گمان برده اند و از صفات حسنه و قبیحه قبول زیادت و نقصان کنند چنانکه چشم بینا غشاوت و رمد را پذیرنده است و شمس انکساف را می پذیرد و از این است که روح راگاهی به اماره بسوء و گاهی بمطمئنه وصف نمایند.

و خلاصه ی آنچه غزالی گفته است این است که روح نه جسمست که در بدن حلول گیرد چنانکه آب در ظرف حلول میجوید و نه عرض است که در قلب و دماغ حلول نماید مثل حلول علم در عالم بلکه جوهر است چه بر نفس و خالق خود عارفست و معقولات را ادراک نمایدو باتفاق عقلا جزو لایتجزی است و چیزی است که انقسام نپذیرد مگر اینکه لفظ جزء بر روح لایق نیست چه جزء اضافه بکل است و در این مقام کلی نیست، پس جزئی نخواهد بود مگر اینکه در اینمقام باین لفظ همانراه اراده کنند که اراده میکند قائل در اینقول خود که واحد جزء از عشره است.

و بر این تقدیر چون تمامت موجودات یا جمیع آنچه را که قوام انسان «فی کونه انسانا» بدوست ماخوذ دارای اینوقت روح واحدی از جمله ی آن خواهد بود، باین معنی که نه داخل بآن جمله و نه خارج از آن جمله و نه منفصل از آن جمله و نه متصل بآنجمله است بلکه منزه از حلول نمودن در مجلی و اتصال یافتن باجسام و اختصاص خواستن بجهات باشد بلکه از این عوارض مقدس است.

و این کلام تشبیه و اثبات برای اخص وصف خدای تعالی درباره روح نیست بلکه اخص وصف خدای تعالی است که «انه قیوم» یعنی قائم بذاته و هر چه سوای اوست قائم باو باشد پس قیومیت جز برای خدایتعالی نیست.

و هر کس گوید روح مخلوقست مقصودش این است که حادث است و قدیم نیست و هر کس گوید مخلوق نیست مقصودش این است که آنرا بکمیتی نتوان تقدیر نمود پس در تحت اندازه و مساحت در نیاید.

و چون این بیانات بدانستی دانسته باش که روح همان جوهریست علوی که در شأنش میفرماید «قل الروح من أمر ربی» یعنی روح موجود است بامر پروردگار من، و این همان است که استعمال کنند در آنچه آنرا ماده از بهرش ندانند پس وجودش زمانی باشد لا بالخلق و همان است که استعمال میشود در مادیات پس وجودش آنی میباشد پس بعالم امر ایجاد ارواح و بعالم خلق ایجاد اجساد مادیه میشود.

و من آیاته أن تقوم السماء و الأرض بأمره و میفرماید و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمره.

و میگوید ارواح بعقیدت ما اجسام لطیفه غیر مادیه است برخلاف عقیدت فلاسفه و چون روح غیر مادی باشد لطیف ونورانی خواهد بود و قابل انحلال و سایر در اعضا از کمال لطافت نخواهد بود و بالذات حیات دارد چه عالم و قادر بر تحریک بدنست و خدایتعالی در میان روح ونفس حیوانیت الفت افکنده.

پس روح بمنزله ی زوج و نفس حیوانیت را منزلت زوجه است و در میان ایشان عشق افکنده از اینروی تا گاهیکه روح در بدنست بدن بسبب روح زنده است و بیدار

و چون مفارقت جوید اما مفارقتش از بدن بالکلیه نباشد بلکه تعلقش بوسطه ی بقاء نفس حیوانیت در بدن باقی باشد بدن نائم خواهد بود و اگر بالکلیه مفارقت جوید باینکه نفس حیوانیت در بدن باقی نماند بدن می میرد.

معلوم باد ارواح مخصوصه ی در ماهیت متحد هستند تا اشخاص انسان ماهیت واحده گردند و چون این مسئله مکشوف افتاد بباید دانست که این روح را اصنافی است بعضی در نهایت صفا و بعضی در شدت کدورت و می گوید ما روح را حادث میدانیم چه هر ممکنی حادثست لکن حدوث روح قبل از حدوق جسد است چنانکه رسول خدای صلی الله علیه و آله فرماید «خلق الارواح قبل الاجساد بالفی عام» یعنی ارواح دو هزار سال پیش از اجساد یعنی نفوس آفریده شده اند.

لکن ارسطو روح را حادث با بدن داند و بعضی قدیم دانند چه هر حادثی مسبوق بماده باشد و روح را ماده نیست و این قول ضعیف است و ارواح را فنا نیست.

اما عدم فنای ارواح نزد فلاسفه بدلیل آنست که مجردات اگر قبول خلع صورتی و اخذ صورتی دیگر نمایند با آن صورت دیگر باقی بمانند پس فانی نشوند و نیز اگر قبول فنا نمایند بقای قابل با مقبول واجب میگردد پس باقی با فنا خواهد بود هذا خلف یعنی یک چیز نتواند هم باقی و هم فانی باشد و حق آنست که روح جوهری فایض از حضرت فیاض و مشرف باختصاص قول خدایتعالی:

»ونفخت فیه من روحی» که از شأن آن این است که هر چه بآن اتصال جوید زنده بشود فناپذیرر نباید باشد.

و بعلاوه اخباریکه بر بقای روح بعد از موت جسد و اعادت روح ببدن و خلودش وارد است دلالت بر ابدیتش می نماید و عقلا اتفاق کرده اند که روح بعد از مفارقت از ابدان بجسم دیگر انتقال کند بدلیل این حدیث «إن أرواح المؤمنین فی اجواف طیر اخضر» الی آخره.

لکن اختلاف کرده اند در این امر چنانکه در کلمات مخزونه مرحوم فیض اعلی الله مقامه از حضرت صادق علیه السلام بسند صحیح مرویست که درخدمت آن حضرت

معروض داشتند که روایت کرده اند که ارواح مؤمنان در حواصل و چینه دان مرغهای سبز است که در حول عرض می باشد، فرمود:

لا، المؤمن أکرم علی الله أن یجعل روحه فی حواصل طیر و لکن فی أبدان کأبدانهم، یعنی چنین نیست مؤمن در حضرت خدای از آن اکرمست که روحش را در حواصل (1) مرغان جای دهد، لکن ارواح مؤمنان پس از موت ایشان در ابدانی مانند ابدان ایشان جای کند.

و بروایتی دیگر فرمود: «فاذا قبضه الله صیر تلک الروح فی قالب کقالبه فی الدنیا یاکلون و یشربون فاذا قدم علیهم القادم عرفوه بتلک الصورة التی کانت فی الدنیا» یعنی چون روح مؤمن را خدایتعالی قبض فرمود این روح در قالبی همانند کالبدی که او را در دار دنیا بود اندر آید پس بخورند و بیاشامند و چون کسی بر ایشان از دار دنیا قدوم نماید بشناسند او را بهمین صورتیکه در دار دنیا داشت.

در تفسیر منهج الصادقین در ذیل معنی آیه شریفه قل الروح من امر ربی یعنی در پاسخ آنانکه می پرسند از تو کیفیت آنروح که انسان بدان زنده است بگو روح از امر پروردگار من، یعنی از مبدعات اوست که بامر کن بدون ماده کائن شده و از آن جمله ایست که جز خدای بآن عالم نیست.

مسطور است که مفسران را در روح مسؤول عنه چند قولست یکی آنکه مراد روحی است که در بدن انسانست دوم اینکه سؤال از روح از حیثیت آن بود که آیا مخلوق و محدث است یا قدیم و خدای باز نمود که محدث است و بر این تقدیر تواند بود که این سؤال ایشان از روحی بوده باشد که قوام بدن بر آنست یا مراد جبرئیل باشد یا ملکی است از ملائکه و از این پیش باین ملک اشارت رفت یا مراد عیسی علیه السلام که مسمی بروح است یا خلقی است از آفریدگان یزدان بر صورت بنی آدم که طعام و شراب می خورند و فرشته نیستند.

و سیم اینکه بمعنی قرآن باشد چنانکه خدای می فرماید «و کذلک أوحینا إلیک روحا من امرنا» و می فرماید «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» و این اشارت بآنست

که روح از آن چیزیست که ممکن نیست معرفت ذات آن مگر بعوارض که ممیز او باشند از ماعدا، و باین جهت باین جواب «بامر ربی» اقتصار رفت.

در تفسیر صافی در ذیل بیان معنی آیه مذکوره می گوید از حضرت صادق علیه السلام از آیه سؤال کردند فرمود خلقی است اعظم از جبرئیل و میکائیل با رسول خدای صلی الله علیه و آله بوده با ائمه علیهم السلام نیز هست هو من الملکوت این روح از ملکوتست.

و هم مرویست که از آن حضرت از روح پرسیدند فرمود خلقی است عظیم از جبرئیل و میکائیل بزرگتر است با هیچکس از گذشتگان جر محمد صلی الله علیه و آله نبود و با ائمه هدی صلوات الله علیهم هست و ایشانرا تسدید می نماید و چنان نیست که هر وقت او را طلب کنند دریابند.

وهم از باقرین علیهما السلام مرویست که بدرستیکه روح آفریده ی از آفریدگان یزدانست و برای او بصر و قوه تأیید است و او را در قلوب مؤمنین و رسل جای داده است و بروایتی در پاسخ آنکس که از روح پرسش نمود فرمود «روح» همانست که در دواب و مردمانست عرض کردند و ماهی فرمود هی من الملکوت من القدرة.

ونیز مرحوم فیض کاشانی اعلی الله مقامه در کتاب تفسیر صافی در سوره ی مبارکه حجر در ذیل تفسیر آیه شریفه «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی» میفرماید که روح به آن بخار لطیفی که از دل انگیخته می شود آویخته است و روح از عالم حس و شهادت نیست بلکه از عالم ملکوت و غیب است و بدن بمنزله قشر و غلاف است و برای او قالب است و زندگی بدن باوست.

معلوم باد از این کلام معلوم می شود که روح انسانی که جوهر مجرد است نه آن روح است که از بخار دم منبعث می شود بلکه آن روح حیوانیست و آن روح می باشد که چون خون در بدن نماند باقی نمی ماند اما روح انسانی به آن بخار لطیف منبعث از قلب علاقه می یابد و ممکن است آن بخار منبعث همان روح حیوانی باشد و روح انسانی به آن علاقه می جوید و چون آن روح حیوانی فانی شد این روح را مقام علاقه نماند و بمقام خودباز گردد.

وهم در تفسیر صافی از بصائر الدرجات از حضرت صادق صلوات الله علیه مرویست «مثل المؤمن وبدنه کجوهرة فی صندوق اذا خرجت الجوهرة منه طرح الصندوق فلم یعبأبه«.

می فرماید: مثل مردم مؤمن وبدن ایشان مانند جوهری است که در صندوقی باشد هر وقت این گوهر را از صندوق بیرون آورند اعتنائی و باکی به آن صندوق نیست.

و هم در احتجاج مسطور است که حضرت صادق علیه السلام فرمود:

الروح لا یوصف بثقل و لاخفة و هی دقیق البس قالبا کثیفا فهی بمنزلة الریح فی الزق فإذا نفخت فیه امتلأ الزق فلا یزید فی وزن الزق و لوجها و لا تنقصه خروجها و کذلک الروح لیس لها ثقل و لاوزن.

یعنی روح را به سنگینی و سبکی توصیف نتوان کرد بلکه بسیار رقیق و نازک است و بر قالبی کثیف پوشش گردیده و بمنزله بادیست که به مشکی اندر باشد که چون در آن دمیدن گیری از آن باد ممتلی و منفوخ گردد لکن از درآمدن آن باد در آن مشگ بر وزن مشگ نیفزاید و از بیرون شدن باد از وزن مشگ کاسته نیاید روح نیز همین حکم را دارد برای آن ثقلی و وزنی نیست.

ونیز در صافی از آن حضرت علیه السلام مرویست که فرمود:

و بها یؤمر البدن و ینهی، و یثاب و یعاقب، و قد تفارقه و یلبسها الله سبحانه غیره کما یقتضیه حکمته.

معلوم باد که از این کلام معجز نظام «و قد تفارقه ویلبسها الله غیره» تصریح می

شود بر اینکه روح از بدن مفارقت کننده و منتقل است و اینکه مراد به آن روح بخاری نیست و اما اطلاق جسم بر روح بسبب آنست که نشأه ملکوت نیز من حیث الصورة جسمانیست هر چند از جهت معنی روحانی است و باین حواس ادراک نمیشود.

و اینکه فرمود روح بمنزله بادیست که در مشک باشد همانا تمثیل است برای آنچه زندگی به آن حاصل می شود، و بیانیست برای معنی نفخ روح در بدن.

و هم در آنکتاب از آنحضرت سلام الله علیه مرویست «ان الروح مقیمة فی مکانها روح المحسن فی ضیاء و فسحة وروح المسییء فی ضیق و ظلمة والبدن یصیر ترابا«.

وروح را معانی متعدده است یکی این است که روح چیزیست که زندگی بدن بدانست مثل قول خدایتعالی «یسئلونک عن الروح» دیگر بمعنی امر است مثل «و روح منه» دیگر بمعنی وحی است مثل «وینزل الملئکة بالروح و یلقی الروح من أمره» و بمعنی قرآنست مثل «أوحینا إلیک روحا من أمرنا» و بمعنی رحمت است مثل «وأیدهم بروح منه» و بمعنی حیات است مثل «فروح و ریحان» و بمعنی جبرئیل است مثل «فأرسلنا الیها روحنا» و بمعنی ملک عظیم است مثل «یوم یقوم الروح» و جنس ازملائکه است مثل «تنزل الملئکة و الروح وجهه کوجه الانسان و جسده کالملائکة» و بمعنی عیسی بن مریم علیهما السلام است.

و روح کلی که در مرتبه کمال قوه نظریه و عملیه باشد عقل نامیده میشود و در مرتبه انشراح بنور اسلام صدر نامیده شود و در مرتبه مراقبت و محبت قلب نامیده شود ودر مرتبه مشاهدت سر نامیده شود و در مرتبه تجلی روح نامیده گردد، و روح چون بمعنی نفس باشدمؤنت و چون بمعنی مهه باشد مذکر است و بمعنی ایمانست چنانکه صاحب مجمع البحرین گوید «وأیدهم بروح منه» یعنی ایمان، و این معنی از ائمه علیهم السلام روایت شده و هم در همین آیه شریفه روایت کرده اند که بمعنی هدی است، وهم گوید که معنی روح در قول خدایتعالی «یوم یقوم الروح و الملائکة صفا» فرشته عظیم است از فرشتگان یزدان تعالی «له ألف وجه

فی کل وجه ألف لسان یسبح الله تعالی بسبعین ألف لغة لوسمعوه أهل الأرض لخرجت أرواحهم لو سلط علی السموات والارض لابتلعهما باحدی شفتیه و اذا ذکر الله تعالی خرج من فیه قطع من النور کامثال الجبال العظام موضع قدمیه مسیرة سبعة آلاف سنة له جناح یقوم وحده یوم القیمة و الملائکة وحدهم و هو قوله تعالی «یوم یقوم الروح و الملائکة صفا«.

یعنی روح را هزار صورتست و در هر صورتی هزار زبانست و خدایتعالی را بهفتاد هزار گونه لغت تسبیح نماید اگر بانگ تسبیح او را مردم زمین بشنوند جانهای ایشان از کالبد بیرون شود، اگر روح بر آسمانها و زمینها مسلط گردد با یکی از دو لبش بجمله را فرو برد و چون خدایرا یاد کند و بذکر حق سبحانه مشغول شود از دهانش پاره های نور مانند کوههای بزرگ بیرون آید فاصله مابین قدمین او هفتاد هزار سالست و دارای بال است و در روز قیامت روح به تنهائی از یک طرف بایستد و تمام ملائکه بیک صف باشند یعنی عظمت روح باندازه ی تمامت ملائکه است.

وهم در حدیث وارد است «إن الأرواح أرواح المومنین فی روضة کهیئة الأجساد فی الجنة«.

ودر حدیثی دگیر است «إن الأرواح فی صفة الأجساد فی شجرة من الجنة تتسائل و تتعارف» و بحدیث دیگر «فی حجرات فی الجنة یاکلون من طعامها و یشربون من شرابها«.

و محققین بر آن رفته اند که روح بعنوان جزئیه و حلول داخل بدن نیست بلکه روح از صفات جسمیه منزه است و تعلقش بجسم از روی تعلق تدبیر و تصرفست فقط و این عقیدت مختار اعاظم حکمای الهیین و اکابر متصوفه و اشراقیین است و هم رای اکثر متکلمین از امامیة مثل شیخ مفید و بنی نوبخت و خواجه نصیر الدین طوسی و علامه حلی جمال الدین علیه الرحمة و از اشاعره مثل راغب اصفهانی و ابوحامد غزالی و فخر رازی بر این باشد «وهو المذهب المنصور الذی اشارت إلیه

الکتب السماویة» و همچنین اخبار نبویة بر این معنی منطویست و نیز دلائل عقلیه و امارات حدسیه و کاشفات ذوقیه ی معاضد و مؤید این بیان است.

و این قائل فاضل گوید از احادیث ارواح یعنی احادیثی که در باب ارواح بعد از مفارقت اجساد وارد است چنان مستفاده میشود که ارواح اموات چنان مینماید که بر صور ابدان عنصریه حود حلقه زنند و جلوس نمایند و از هر در حدیثی کنند و بخوردن و آشامیدن متنعم شوندو بسیار باشد که در هواء ما بین ارض وسماء باشند وهمدیگر را بشناسند و ملاقات نمایند و امثال اینکه بر نفی جسمیت در اشباح و اثبات بعضی لوازم در عالم برزخ دلالت دارد

واز اینجاست که در کافی و غیره از حضرت امیر المؤمنین و سائر ائمه هدی سلام الله علیهم رسیده است که این اشباح نه چون مادیات کثیف است و نه چون مجردات لطیف است بلکه دو جهت را دارا و واسطه بین دو عالمست.

و غزالی در کتاب الاربعین میگوید: روح همان نفس تو و حقیقت تو واز تمامت اشیاء بر تو پوشیده تر باشد و مقصود من از نفس تو همان روح تست که خاصه انسان و مضاف بحضرت یزدانست، در آنجا که می فرماید «قل الروح من أمر ربی» و آنجا که میفرماید «ونفخت فی من روحی» نه آنکه روح جسمانی لطیفی را خواهند که حامل قوه حس حرکتی است که اینروح منبعث از قلب و منتشر در جمله بدن در جوف عروق ضوارب است(2) که افاضه میشود از آن نور حس بصر بر چشم و نور شنوائی بر گوش و همچنین سائر قوی و حرکات و حواس چنانکه از چراغدان گاهیگه در سرای گردش دهند افاضه نور بر دیوارها می شود چه در این روح جسمانی لطیف، بهائم نیز شریک باشند.

و بسبب مرگ فانی میشود و انمحاق میجوید زیرا که این روح جسمانی بخاری است که اعتدال میگیرد و نضجش در آنحال است که مزاج اخلاط معتدل باشد و چون مزاج را انحلال افتد باطل میشود چنانکه نوریکه از چراغ فایض میگردد گاهیکه

سراج بسبب انقطاع روغن آن یا دمیدن بر آن خاموش شود چون از حیوانهم غذا منقطع گردد اینروح فاسد شود زیرا که غذا برای اینروح جسمانی بمنزله روغن است برای چراغ و قتل آن بمنزله نفخ است در چراغ.

واین همان روح است که علم طب در تقویم و تعدیل آن تصرف تواند کرد یعنی چون اختلالی در اخلاط پدید آید و بدن رنجور گرددو به نیروی فن طب و علم طبابت و پاره ی ادویه و معالجات مناسبه اصلاح حال اخلاط بشود اینروح جسمانی نیز که درمجاورت اعضا و اجزای بدن علیل شده بود بصحت آنها حالت تقویم و تعدیل گیرد، و اینروح جسمانی حامل معرفت و امانت نیست یعنی آن امانتی که خدای میفرماید «انا عرضنا الأمانة علی السموات و الأرض» تا آنجا که میفرماید «و حملها الانسان» بلکه حامل امانت الهی همان روح خاصه انسانست.

و مقصود از امانت تقلد عهده ی تکلیف است باینکه بسبب طاعت و معصیت در معرض خطر ثواب و عقاب اندر آید، یا مقصود از امانت ولایت ائمه ی هدی سلام الله علیهم میباشد و اینروح خاصه انسانی را هرگز غبار مرک و فنا بر دامن بقا ننشیند بلکه بعد از مردن این کالبد یا در نعیم و سعادت یا در جحیم و شقاوت باقی و پاینده میماند چه اینروح محل معرفت است و خاکرا آن دهن نیست که محل معرفت و ایمانرا اصلا تواند ماکول دارد چنانکه اخبار بر آن ناطق و شواهد ابصار بر آن شاهد است.

و شارع مقدس در تحقیق صفت کردن اینروح اجازت نفرموده تا آنجا که میفرماید این روح را نه فنا و نه مرگ است بلکه متبدل میشود بسبب مرگ حال او فقط و منزلش تبدیل بجوید «والقبر فی حقها اما روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران» و حالت او با قبر از دو حال بیرون نیست اگر مطیع و مثاب است قبر از بهرش باغی است از باغهای بهشت و گرنه گودالی است از گودالهای دوزخ.

»إذ لم یکن لها مع البدن علاقة سوی استعمالها للبدن و اقتنا صها اوائل المعرفة بواسطة شبکة الحواس» زیرا که برای اینروح خاصه انسانی علاقه با بدن نیست

مگر استعمال او بدنرا و شکار کردن شاهباز معرفت را بواسطه اشباک حواس «فالبدن آلتها و مرکبها و شبکتها و بطلان الالة و الشبکة و المرکب لایوجب بطلان الصائد» پس بدن آلت اینروح و مرکب وشبکه آنست و باطل شدن آلت و شبکه و مرکب بطلان صائد را واجب نکند.

آری اگر بعد از فراغت صیاد از صید شبکه صیادیرا بطالتی افتد بطلانش غنیمت خواهد بود چه صیاد ا زحمل و ثقل آن آسوده میشود و از این است که امام علیه السلام میفرماید «تحفة المؤمن الموت» یعنی چون مؤمن بمیرد باو تحفه معرفت می رسد اما اگر شبکه و تور قبل از بدست کردن صید باطل و تباه شود حسرت و ندامت و الم عظیم گردد چه با زحمت فراوان حاصلی نبرده و با دست تهی و چهره ی خجل و زیانکاری و خسارت مصاحبت یابد.

و از این است که آنانکه در عبادت و اطاعت و تحصیل معرفت مقصر شده اند، چون بمیرند از کمال ندامت و حسرت و اندوه و الم گویند «رب ارجعون لعلی أعمل صالحا فیما ترکت» بار خدایا مرا دیگر باره بدنیا بازگردان که آنچه فروگذار کرده ام و از اعمال صالحه بجای نیاورده ام تدارک نمایم.

اما چنین نیست بلکه آنکس که با شبکه مالوف ومحب باشد و بحسن صورت و صفت و متعلقاتش تعلق قلبی داشته باشند عذاب و حسرت او دو برابر خواهد بود یکی حسرت بر فوت آن صیدیست که جز بدستیاری شبکه بدن نتوانش صید کرد، دیگر حسرت و اندوه بر زوال شبکه است با آن حالت تعلق و الفت قلب که با او بود و این مبدئی از مبادی عذاب قبر است.

راقم حروف گوید: مقصود این است که انسان که برای کسب معرفت آفریده شده و خداوند تعالی قلب او را محل این نور گردانیده مقامی عالی دریافته است که از مقام ملکوت برتر است و از این است که نفس ناطقه که همانروح خاصه انسانی است با اینکه جوهر است و با جواهر مجرده اتصال دارد برای صید این شکار شرافت آثار از مرکز علوی بعالم عنصری نزول میجوید تا بسبب ادراک این

صید جلیل نزولش عین صعود باشد.

پس بقلب که محل این نور است علاقه گیردو عشق حقیقی پیدا کند تا بدستیاری اشباک بدن عنصری این شکار را بدست کرده هر چه زودتر خرم و خندان با چنین ارمغان بمقامات عالیه خود صعود یابد و از درجات عالیه بهشتی منزل یابد و البته اگر با دست تهی باز شود و در عوض این ارمغان احمال کثیفه معاصی را حامل گردد و بدوزخ واصل معلومست حالت حسرت و اندوهش چه خواهد بود.

و نیز معلوم میشود که گوهر نور امامت و ولایت بسی از جوهر روح انسانی نفیس تر و شریفتر و گرامی تر است که اینروح عزیز از چنان مرکز گرامی با آن شوق و عشق بمرکز سفلی نزول گیرد و بر بدن عنصری محیط گردد تا بوصال معشوق حقیقی نائل و با معشوق خود بمرکز قدسی واصل شود و از جانب رب العزة

ندای «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» بشنود.

ا زحضرت امام جعفر صادق علیه السلام در ذیل حدیثی طویل مروی است که منادی از جانب پروردگار روحش را ندا می کند و میگوید:

»یا ایتها النفس المطمئنة إلی محمد و أهل بیته إرجعی إلی ربک راضیة بالولایة مرضیة بالثواب فادخلی فی عبادی یعنی محمدا و أهل بیته صلی الله علیه و آله و ادخلی جنتی فما شی ء أحب إلیه من استلال روحه و اللحوق بالمنادی«.

پس هیچ چیز برا او محبوب تر از بیرون شدن جوهر نفس و روح او از کالبد عنصری و ملحق شدن بمنادی نیست.

و در حدیث صادق آل محمد صلی الله علیه و آله وارد است:

إن الله خلق أجسادنا فی علیین و خلق أرواحنا من فوق ذلک و خلق أرواح شیعتنا من علیین و خلق أجسادهم من دون ذلک فمن أجل ذلک القرابة بیننا و بینهم و قلوبهم تحن إلینا.

چنان مینماید که از این حدیث شریف لفظ «قلوبنا تحن الیهم» ساقط شده باشد.

میفرماید خدایتعالی اجساد ما را از علیین بیافرید و ارواح ما را از بالاتر از علیین خلق فرمود و ارواح شیعیان ما را از علیین بیافرید و بسبب این قرابتی که در میان ما و ایشانست، قلوب ما بایشان وقلوب ایشان بسوی ما مشتاق است.

واز این حدیث مبارک معلوم شد که ارواح شیعه بمنزله اجساد شریفه ائمه هدی سلام الله علیهم است و چون اجساد کریمه ائمه صلوات الله علیهم دارای این نور و رتبت باشد معلوم میشود که ارواح مقدسه ایشانرا چه شرافت و جلالتی است با اینکه میتوان گفت ارواح دیگران نسبت باجساد شیعان دارای همین حکم و نسبت تواند بود، ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا.

و در حدیث قدسی وارد است «یا محمد انی خلقنک و علیا نورا یعنی روحا بلابدن ثم جمعت روحیکما فجعلتهما واحدة» در کلمات مخزونه از حضرت صادق علیه السلام مرویست «قال الله تعالی یا محمد انی خلقتک و علیا نورا یعنی روحا بلابدن قبل ان أخلق سمائی و أرضی و عرشی و بحری فلم تزل تهللنی و تمجدنی.«

وهم در کلمات مخزونه از مناقب ابن المغازلی از سلمان رضی الله مرویست که «سمعت حبیبی المصطفی صلی الله علیه و آله یقول کنت انا و علیا نورا بین یدی الله عز وجل مطیعا یسبح ذلک النور و یقدسه قبل أن یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق الله آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبدالمطلب علیه السلام فجزء انا وجزء علی» و از اینگونه اخبار بسیار است.

و نیز در کتاب کلمات مخزونه از حضرت صادق علیه السلام مرویست «ان روح المؤمن لأشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها» یعنی اتصال روح مؤمن بروح خدا یعنی روحیکه از کمال شرف و شرافت به آنمقام میرسد که خداوندش بخود منسوب میدارد سخت تر و شدیدتر و محکم تر است از اتصال پرتو خورشید بخورشید.

و این کنایت ازنهایت قرب و وصال بمعشوق حقیقی است چه هر چه علاقه روح بما سوی الله انقطاع پذیرد اتصالش بانوار ایزدی بیشتر گردد و بآندرجه ارتقا جوید که حکمران کائنات شود و رتبت انسان کامل بآنمقام نائل شود که حق سبحانه و تعالی در آئینه دل انسان کامل که خلیفه اوست تجلی جوید و عکس انوار تجلیات از آئینه دلش بر عالم فائض میگردد و بوصول آنفیض باقی میماند و تا این کامل در عالم باقی است استمداد میکند از حقتعالی تجلیات ذاتیه و رحمت رحمانیه و رحیمیه بواسطه اسماء و صفاتیکه این موجودات مظاهر و محل استوای آنها است پس بدین استمداد و فیضان تجلیات محفوظ میماند مادام که این انسان کامل درویست.

پس هیچ معنی از معنی باطن بظاهر بیرون نیاید مگر بحکم او و هیچ چیز از ظاهر بباطن در نیاید مرگ بامر او و اگر چه این کامل در حال غلبه بشریت نداند «فهو البرزخ بین البحرین والحاجز بین العالمین» و خدایتعالی در این آیه شریفه اشارت باین معنی فرماید» مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان» یعنی هیچیک بآن ملتبس و مشتبه نمیگردد.

چنانکه در نهج البلاغه در جواب کتاب معویة است:

»نحن صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا«.

بعضی از عرفا گفته اند چون نگران شدی که آهن گداخته بآنمقام رسد که بآتش تشبه جوید، هیچ عجب مکن از آن نفسی که بنور خدایتعالی استشراق و

استضاعت و استنارت جوید و اکوانش (3) اطاعت کند حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید:

دواؤک فیک و ما تشعر

وداؤک منک و ما تبصر

و تزعم أنک جرم صغیر

و فیک انطوی العالم الأکبر

و أنت الکتاب المبین الذی

بأحرفه یظهر المضمر

و هم از حضرت صادق علیه السلام مروی است «نزلونا عن الربوبیة ثم قولوا فی فضلنا مااستطعتم فان البحر لاینزف و سر الغیب لایعرف و کلمة الله لایوصف» و هم فرماید «نحن اسرار الله المودعة فی هیاکل البشریه«.

و از حضرت صادق علیه السلام مأثور است «اجعلوا لنا ربا نؤب الیه ثم قولوا فی فضلنا ماشئتم«.

وهم از آن حضرت سلام الله علیه مرویست «ان الصورة الانسانیة اکبر حجة الله علی خلقه و هی الکتاب الذی کتبه بیده و هی الهیکل الذی بناه بحکمة وهی مجموع صور العالمین و هی المختصر من العلوم فی اللوح المحفوظ و هی الشاهد علی کل غائب وهی الحجة علی کل جاحد و هی الطریق المستقیم الی کل خیر و هی الصراط الممدود بین الجنة و النار«.

و معلوم است که اینصورت انسانیه که بزرگترین حجت خدای بر آفریدگان او دارای اینصفات مذکوره است همان نور محمد صلی الله علیه و آله و ائمه هدی هستند که از فرزند آن حضرت وعلی بن ابیطالب صلوات الله علیهم میباشند چنانکه از سایر اخبار نیز دلالت میکند.

حضرت امام رضا صلوات الله علیه میفرماید «لو خلت الارض طرفة عین من حجة لساخت الأرض باهلها» اگر یک طرفة العین زمین از حجت خدای خالی بماند اهلش

را فرو میبرد و هلاک میگرداند پس تا گاهیکه انسان کامل در دنیا باقی باشد عالم محفوظ و خزاین الهی مضبوط باشد.

و چون از این عالم منتقل گردد و بآن عالم اقامت جوید و در افراد انسانی کسی نماند که متصف بکمالات الهیه شود تا قائم مقام او گردد و حق تعالایش خزینه دار خزاین خود فرماید. لاجرم هر چه در خزائن دنیا از کمالات و معانی باشد بیرون برند و این جمله بآنچه درخزائن اخرویست ملحق شود و کار خزینه داری بآخرت افتد و این هنگام دنیا ویران شود و قیامت برپای گردد، پس تجلیات الهیه اهل آخرت نیز بواسطه انسان کامل باشد و معانی مفصله ایشان نیز از مقام و مرتبه ی جمعیت او متفرع شود.

و کمالات انسان کامل را در آن نشأه بکمالات این نشأه نتوان قیاس کرد چه نعمتهای اخروی را با نعمتهای دنیوی قیاس نشاید چنانکه در خبر است که رحمت را صد جزء است یک جزءش برای أهل دنیا است و نود و نه جزءش بهره ی اهل آخرت است.

در کافی از حضرت باقر علیه السلام مرویست «إذا دخل أهل الجنة الجنة و أهل النار النار بعث رب العزة علیا علیه السلام فانزلهم منازلهم من الجنة فزوجهم فعلی والله الذی یزوج أهل الجنة فی الجنة و ما ذلک إلی أحد غیره کرامة من الله و فضلا فضله الله و من به علیه«.

چون مردم بهشتی به بهشت اندر شوند و اهل دوزخ بدوزخ اندر آیند پروردگار عزت علی علیه السلام را فرمان کند تا اهل بهشت را بمنازلیکه مخصوص بایشانست فرود آورد و تزویج نماید، سوگند با خدای علی علیه السلام آنکس باشد که اهل بهشت را در بهشت با هم تزویج کند و اینکار با هیچکس دیگر راجع نباشد چه خداوندش باین کرامت و فضل و فضیلت اختصاص دهد.

معلوم باد که همانطور که تسویه جسد برای نفس ناطقه است یعنی برای آنست که نفس ناطقه در آن جلوه گر شود و گوهر معرفت را که علت غائی خلقت

است اخذ کند و بآشیان قدسی خود باز گردد همچنان مقصود از ایجاد عالم و ابقای آن بواسطه انسان کامل و امام عادلی است که از جانب خدای در زمین خلیفه است از اینروی هر وقت داردنیا از وجود انسان کامل و امام خالی شود ناچار ویران می گردد و سرای آخرت بانتقال انسان کامل از سرای دنیوی بسرای اخروی آباد گردد.

چنانکه هر وقت نفس ناطقه از بدن مفارقت گیرد جسد فرسوده و فانی شود چه پرتو تجلیات ایزدی بر عوالم دنیویه جز بواسطه وجود انسان کامل در سرای دنیوی نتواند بود پس در هنگام انتقال انسان کامل از این جهان منتقل می شود دار دنیا بدار آخرت و معانی و کمالاتی که بسبب اقامت انسان کامل در دنیا بود بسرای آخرت انتقال میجوید.

و در این حالست که آسمانها بر هم شکافد و آفتاب از تابش فرو نشیند و ستارگان منکدر و منتشر گردند و کوهها از هم بریزد و زمین را زلزله در سپارد و قیامت نمایان شود امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرماید:

»لاتخلوالأرض من قآئم لله بحجة إما ظاهر مشهور و إما خآئف مغمور«.

هرگز زمین از کسیکه برای دین خدای قیام جوید و حجت خدای باشد خالی نتواند بود و این حجت یا ظاهر و نمایشگر است یا خائف و پوشیده است و این اشارت بوجود حضرت قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است که اکنون باقتضای روزگار آشکار نمیشود، اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه.


1) حواصل جمع حوصله یعنی چینه دان.

2) عروق ضوارب یعنی رگهائیکه ضربان دارند مانند نبض و منظور شریانها است.

3) اکوان جمع کون یعنی عوالم وجود.