جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بیان پاره حالات آن مظلومه در شهادت شهداء و ایام مصائب کربلا

زمان مطالعه: 20 دقیقه

چنانکه در ناسخ التواریخ و پاره کتب اخبار ماثوره است چون حضرت علی اکبر بعز شهادت پیوست امام حسین فرزند شهید خود سلام الله علیهما را برداشت و بر در سراپرده آورد، فریاد و صیحه «یا ثمرة فؤاداه و یا قرة عیناه» از اهل بیت برخواست.

حمید بن مسلم گوید زنیرا دیدم که از شدت اضطرار و اضطراب از میان پردگیان بی پرده بیرون دوید و خویش را بر زبر علی اکبر افکند و فریاد برداشت و سخت بنالید، گفتم کیست گفتند زینب دختر امیرالمؤمنین است اینوقت امام علیه السلام دست او را برگرفت و بخیمه بازگردانید و فرمود گریه شما بعد از این خواهد بود.

در اسرار الشهاده از ابومخنف از عمارة بن راقد مرقومست که نگران بودم که زنی از سراپرده حسین علیه السلام بیرون شد که گفتی ماه شب چهارده بتافته است و همی فریاد بر کشیدی:

واولداه وا مهجة قلباه یا لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاه أو کنت و سدت تحت أطباق الثری.

وای بر این اندوه و غم و بر این فرزند دلبند خونین کفن، کاش پیش از امروز کور می بودم یا در تنگنای گور و زیر خروارهای خاک و گل نهفته و مزدور بودم.

و بروایتی از خیمه حسین علیه السلام زنی بیرون شد که از دیدارش آفتاب تیره گشت و بدون شعور همی فریاد برآورد واحبیباه وابن اخاه تا بعلی اکبر رسید و خود را بر نعش او بیفکند، پس حسین علیه السلام بیامد و با عبای خویش چهره اش را پوشیده بداشت و بخیمه اش باز آورد، از مردی کوفی پرسیدم این زن کیست آیا

می شناسی او را؟ گفت آری زینب خواهر حسین علیه السلام است.

و نیز در اسرار الشهاده از ملهوف و در کتاب مهیج الاحزان مسطور است که چون حسین بن علی بن ابیطالب علیهما السلام مصارع جوانان و محبان خویش را نگران شد یکباره عزیمت بر آن نهاد که بنفس مبارک بمیدان کارزار بتازد پس ندا بر کشید و کلماتی بر زبان مبارک براند که صدای زنان بعویل و ناله بلند گشت.

پس بدر خیمه بیامد و با زینب فرمود کودک شیرخواره مرا بمن بیاور تا باوی وداع کنم زینب آنطفل را بیاورد و بروایتی زینب خاتون در خدمت برادر شد و آن طفل را بیاورد و عرض کرد ای برادر این کودک تو است که سه روز است آب نخورده شربتی آب از اینگروه از بهرش طلب فرمای.

و بروایت اول امام علیه السلام آنطفل را گرفت تا او را ببوسد، حرمله ملعون تیری بسویش پرتاب کرد چنانکه بگلوی شریفش بنشست و آنطفل را ذبح نمود امام علیه السلام با خواهرش زینب فرمود بگیر و یرا آنگاه با هر دو کف مبارک در زیرر گلویش بداشت و چون از خون مملو می شد آن خونرا به آسمان افشان میداشت الی آخر الخبر.

و بروایت ثانی امام علیه السلام طفل را بگرفت و بمیان میدان بیامد تا به پسر سعد رسید و فرمود ایقوم شما کشتید شیعیان مرا و اهل بیت مرا و عهد و بیعت مرا شکستید، دست از من بدارید تا بحرم جد خود باز گردم یا شربت آبی بمن دهید کسی با من نمانده مگر زنان و اطفالی که نیزه و شمشیری بکار نیاورند، وای بر شما این طفل شیرخواره را شربتی از آب دهید، نمی بینید چگونه از شدت عطش بر خود می پیچد و او را گناهی نیست، آن حضرت در این مکالمات بود که ناگاه حرمله ملعون تیری بسوی امام پران کرد آن تیر بر گلوی مبارک آن طفل بیامد و گلویش را در هم شکافت و آن حضرت باز شد و آن طفل را بام کلثوم باز داد.

و بروایت ابی مخنف چون علی بن الحسین شهید شد سیدالشهداء روی بام کلثوم آورد و فرمود ای خواهر وصیت میکنم ترا به پسر اصغر خودم چه او طفلی صغیر

شش ماهه و بقولی هشت ماه بود الی آخر الخبر، و با این خبر معلوم می شود که مکالمات آنحضرت در صد و ذیل این خبر با جناب ام کلثوم بوده است و اگر در جائی زینب نوشته اند و بعد از آن بنام ام کلثوم اشارت کرده اند از آنست که از این نام و کنیت یکتن را مقصود داشته اند.

در کتاب نور العین مسطور است که ام کلثوم آنطفل را بر سینه گرفت و بگریست و دیگران بگریستند حتی فرشتگان آسمان، آنگاه ام کلثوم علیها السلام بخواندن این ابیات پرداخت:

لهف قلبی علی الصغیر الظامی

فطمته السهام قبل الفطام

غرغروه بدمعه و هو طفل

لهف قلبی علیه فی کل عام

احرقوا قلب والدیه علیه

و رموه بذلة و انتقام

فالله یحکم بیننا و بینهم

لدی الحشر عند فصل الخصام

حمید بن مسلم گوید در لشکر ابن زیاد علیه اللعنه بودم و به آن کودک که بر دست حسینش بقتل رسانیدند نظر همی کردم ناگاه زنی از خیمه بیرون تاخت چنانگه آفتاب از دیدارش تیره و خیره ماندی و جامه کشان بیامدی گاهی بیفتادی و گاهی بر پای ایستادی و همی ندا بر کشیدی «واولداه وا قتیلاه و ا مهجة قلباه» و از این ناله و شور بنی امیه بگریستند تا گاهی که آن زن بآن طفل ذبیح رسید و خو د را بروی افکند و مدتی ناله و ندبه نمود و از دنبالش دخترها چون گوهرهای پراکنده بیرون شدند.

حسین علیه السلام در آن حال آن مردم را موعظت میکرد چون این حال مشاهدت فرمود بسوی آن زن بیامد واو را بپوشید و مستور بداشت و ملاطفت همی فرمود تا بخیمه اش بازگردانید، من با آن جماعت که حاضر بودند گفتم این زن کیست؟ گفتند ام کلثوم است و آن دخترها فاطمه صغری و سکینه و رقیه و زینب هستند از این حال پرملال شدم وچندان بگریستم که همی خواستم از خویش بشوم.

و بروایتی که از شعبی مرویست چون حسین علیه السلام آن طفل را نزد زنان بیاورد

گاهی که بخون مخضب بود و امام علیه السلام میگریست چون زنان صدای گریه آن حضرت را بشنیدند بخدمتش بشتافتند و آن طفل را مرده بر سینه مبارکش بدیدند و فریاد ناله و زاری برآوردند و ام کلثوم طفل را بگرفت و بسینه خود بچسبانید و گلو بر گلویش بگذاشت و اشک دیده اش بروی بریخت آنگاه صدا بر کشید:

وامحمداه واعلیاه ماذا لقینا بعدکما من الأعدآء و الهفاه علی طفل خضب بدمآئه وا أسفاه علی رضیع فطم بسهام الأعدآء واحسرتاه علی قریحة الجفن و الأحشاء.

و بروایت طبرسی این طفل را عبدالله نام بود و در ذیل روایت مفید مسطور است که چون آن طفل شهید شد امام علیه السلام روی به آسمان کرد و گفت خداوندا گواه باش بر این قوم که کشتند شبیه ترین خلق را به پیغمبر تو.

راقم حروف گوید چنان می نماید که در این خبر پاره ای مطالب که راجع بحضرت علی اکبر است مخلوط شده باشد چنانکه چون بینندگان به هر دو بنگرند معلوم فرمایند.

و نیز معلوم شد که ام کلثوم همان زینب کبری است و این زینب دختر خود امام حسین علیه السلام چنانکه در کتب معتبره نیز اشارت رفته است که آن حضرت را دختری زینب نام بود و اگر زینب وام کلثوم هر دو دختر فاطمه علیها السلام حاضر بودند از چه نام هر دو را مذکور نداشته اند و زینب را در جمله دخترهای کوچک مسطور نموده اند والله اعلم.

در بحر المصائب از کتاب مفتاح البکاء و کتاب دمعة الساکبة و مصائب المعصومین مسطور است که چون حضرت سید الشهداء بخیمه زین العابدین علیه السلام بیامد، آن بیمار را بر نطعی از ادیم افتاده و عمه اش زینب خاتون را به پرستاریش بدید.

علی بن الحسین چون پدرش را دید خواست برخیزد قدرت نیافت با عمه اش فرمود مرا بر سینه ی خود بدار همانا پسر رسول خدای فرامیرسد، پس زینب از پس

پشت آن حضرت بنشست و او را به سینه خود تکیه داد جناب سیدالشهداء صلوات الله علیه از رنجوری پسرش پرسش همی کرد و امام زین العابدین حمد خدای را میگذاشت آنگاه عرض کرد ای پدر امروز با این گروه منافق ملعون چه بپای بردی؟ فرمود ای فرزند «قد استحوذ علیهم الشیطن فأنسیهم ذکر الله الملک المنان» شیطان بر این جماعت چنگ درافکند و یاد خدای را فراموش کردند و آتش حرب در میان ما و ایشان افروخته شد چندانکه زمین از خون ما و ایشان رنگین شد.

علی بن الحسین عرض کرد ای پدر کجاست عمم عباس چون این سؤال کرد گریه در گلوی جناب زینب خاتون گره گشت و همی در چهره مبارک برادرش نظر میکرد تا چه پاسخ فرماید چه از بیم اینکه مرض آن حضرت شدید گردد از شهادت عمش عباس خبر نداده بودند.

پس حضرت سید الشهداء روحنا و مهجنا له الفداء فرمود ای فرزند عمت را در کنار نهر فرات شهید کردند، علی بن الحسین سلام الله علیهما چنان بگریست که بیهوش بیفتاد چون بخود پیوست از دیگر عموما همی بپرسید و آن حضرت فرمود کشته شد از برادرش علی و پاره دیگر بپرسید امام علیه السلام فرمود ای پسر دانسته باش که در این خیمه ها جز من و تو مردی زنده نیست واما این جماعت که تو از ایشان پرسش میگیری بجمله بر روی خاک بیفتاده اند امام زین العابدین بسیار بگریست و با عمه اش زینب فرمود ای عمه شمشیری و عصائی بمن بده.

پدرش فرمود با اینها چکنی؟ عرض کرد بر عصا تکیه کنم و با شمشیر در پیش روی فرزند رسول خدا جنگ نمایم چه بعد از وی خیری در زندگی نیست، امام علیه السلام آن حضرت را منع کرد و او را در بغل گرفت و فرمود ای فرزند تو از ذریه من اطیب هستی و أفضل عترت من باشی و تو خلیفه ی من بر این عیال و اطفالی چه ایشان همه غریب و تنها و بی یار هستند و بدرد ذلت و یتیمی و شماتت دشمنان و نوائب زمان دچارند، هر وقت بیرون خواهند شوند ایشان را ساکت و ساکن دار و چون پریشان گردند مأنوس فرمای و با سخن نرم خاطرهای ایشان را تسلی ده چه

از مردان ایشان کسیکه بدو ایشان انس گیرند غیر از تو باقی نیست و هیچکس را ندارند که غم و اندوه خویش را بدو بنمایند مگر تو، ایشان را بگذار تا تو را ببویند و تو ایشان را ببوی و ایشان بر تو بگریند و تو بر ایشان گریستن کن.

آنگاه دست او را بگرفت و به اعلی صوت خود صیحه بر زد ای زینب ای ام کلثوم ای سکینه ای رقیه ای فاطمه سخن مرا بگوش گیرید و بدانید که این پسر من خلیفه منست بر شما و او امام مفترض الطاعه است آنگاه فرمود ای فرزند من شیعه ی مرا سلام برسان و با ایشان بگوی که پدرم غریب بمرد بروی ندبه کنید و شهید بگذشت بروی گریستن گیرید.

وهم در آن کتاب مسطور است که امام علیه السلام با ایشان فرمود ای ستمدیدگان و غریبان با این همه حال بمصیبت من مبتلا خواهید شد و بعد از آن شما را اسیر و غارت خواهند کرد و شهر به شهر و دیار بدیار خواهند گردانید و سر مرا با سرهای برادران و فرزندان و خویشان و یاوران بهدیه از بهر یزید مرتد میبرند چون جناب زینب خاتون و ام کلثوم و سکینه این سخن بشنیدند بیتاب گردیدند و چنان بگریستند که سکان سماوات را به فریاد و ناله درآوردند.

بالجمله مطابق ترتیب روایتی که مسطور میگشت چون جناب سیدالشهداء صلوات الله علیه در آن عرصه پرمحنت و بلا تنها بماند و آهنگ مقاتلت اعداء بفرمود و امام زین العابدین علیه السلام بانگ آنحضرت را در طلب نصرت بشنید با آنحال ناتوان نیزه ی و بروایتی شمشیری برگرفت و افتان وخیزان جانب میدان سپرد.

ام کلثوم از قفایش بانگ برآورد ای برادر زاده باز شو فرمود ای عمه دست باز دار تا پیش روی پسر پیغمبر جهاد کنم، امام حسین فرمود ای ام کلثوم او را باز دار تا جهان از نسل آل محمد صلی الله علیه و آله تهی نگردد، آنگاه بانگ برداشت یا سکینه یا فاطمه یا زینب یا ام کلثوم! علیکن منی السلام.

معلوم باد که در این خبر بی نظر نشاید رفت چه موافق اخبار علمای سنی و شیعی حضرت باقرسلام الله علیه در اینوقت چهار ساله یا بیشتر بود و با اینحال

چگونه اگر جناب سید الساجدین صلوات الله علیه شهید می شد جهان از نسل آل محمد صلی الله علیه و آله خالی میماند و حال اینکه بپاره ائمه ی هدی علیهم السلام نیز در سن شش سالگی و نه سالگی امامت انتقال یافته بلکه عیسی بن مریم علیهم السلام در گاهواره صیت نبوتش از زمین به ستاره پیوست.

و پاسخ چنین است که موافق اخبار و نصوص امامت امام زین العابدین علیه السلام بعد از پدرش سیدالشهداء از مقدرات الهی است و از آن چیزها است که بدا را در آن تطرق نیست، پس اگر امام زین العابدین علیه السلام در این روز مقتول می شد آن ازمنه که در تقدیر خدایتعالی بامامت آن امام والا مقام اختصاص و امتیاز داشت از آن حجت خدای خالی میماند اگر چند محمد بن علی باقر سلام الله علیهما که بعد از انقضاء اینمدت بامامت بر میخواست در این زمان موجود بوده باشد و معنی کلام سیدالشهداء «ما کان الله لیقطع نسلی من الدنیا» همان نسل است که حجتهای خدای هستند در زمین خدای.

و نیز اگر گوئید چون چنین باشد و امامت امام زین العابدین از مقدرات فرضیه الهیه است چگونه امام حسین میفرماید او را باز دار تا جهان از نسل آل محمد خالی نماند و او چگونه کشته میشد و بر این جمله بر افزون خود حضرت سیدالشهدا نیز پیش از آن واقعه خبر داده بود که وی کشته نمیشود.

در پاسخ گوئیم ائمه علیهم السلام میفرماید امر ما یا کلمات ما صعب و متسصعب است چه دانیم در هر مقامی از لفظی چه معنی خواهند؟ تواند بود که اگر امام زین العابدین علیه السلام که حجت خداوند است و بباید در جهان بپاید اگر بمیدان اعدا شتابد و کارزار بسازد و اعداء را بخویش مشغول فرماید یا ببایستی بنیاد وجود آنقوم عنود را بباد فنا دهد یا جمله از وی گریزان گردند و آنچه مطلوب سید الشهداء علیه السلام است در ادراک شهادت خود و اثبات حقانیت خود و دین و آئین خود و جد خود بعمل نیاید و در حقیقت بقای نسل و تسلسل وجود ائمه برای همین است، اگر این مقصود از میان برود چنانست که نسل ایشان نمانده باشد

یا اینکه اگر چنین میشد و آنروز این شهادت دست نمیداد از آن پس مفاسد دیگر برمیخواست و مطالبی پیش میآمد که خلاف مطلوب بود والله تعالی اعلم.

بالجمله امام علیه السلام خواهرش زینب سلام الله علیها را فرمود جامه فرسوده و کهنه برای من حاضر کن که بهائیش نباشد تا چون کشته شوم از بدنم بیرون نیاورند و عریانم نیفکنند، زینب جامه ی حاض بساخت چون بر بدن مبارکش تنگ میافتاد فرمود این جامه اهل ذمت است از این وسیعه تر باید بود، برفتند و جامه وسیع تر آوردند، اطرافش را با دست مبارکش پاره ساخت تا بی بهاتر گردد.

و در مناقب است که فرمود من کشته میشوم و جامه از تنم بیرون میکنند پس تبانی بیاوردند و تبان بر وزن رمان سروایلی کوچک است که همان ستر عورت کند آنحضرت از پوشش آن امتناع ورزید و فرمود این جامه اهل ذمه است آنگاه جامه ی اوسع بیاوردند که مادون سراویل و مافوق تبان بود و آنحضرت بپوشید و بقول صاحب منتخب صدای زنان بگریه و ناله بلند شد آنگاه جامه ی بیاوردند و آنحضرت پاره کرده درهم شکافت و در زیر جامهای خود بپوشید و آن حضرترا سروالی تازه بود همچنانش درهم درید تا کسی طمع نکند و از بدن مبارکش بیرون نکند پس از آن با اهل و اولاد خویش وداع بازپسین بفرمود.

و نیز در کتاب بحر المصائب از کتاب ترجمة المصائب مسطور است که امام علیه السلام بجناب زینب خاتون فرمود که جامه ای بیاور حضرت زینب جامه ای یمانی که چشم را خیره میکرد بیاورد، امام علیه السلام پاره اش ساخته بپوشید.

و هم روایت کرده اند که با ام کلثوم فرمود و بروایت منتخب امام علیه السلام با فضه خادمه فرمود برو و جامه کهنه برای من بیاور تا بر تن کنم «ولکن لاتطلعی علیه زینب اختی و ذلک الثوب قمیص بین قمیصین و علی کتفه خاتم» اما زینب خواهرم را بر این امر آگاه مساز و این جامه پیراهنی است که بمقدار دو پیرهن شمرده آید و بر دوش آن مهریست و در فلان موضع و فلان لفافه است پس فضه برفت و از کمال اضطراب میگریست.

زینب خاتون سلام الله علیها با فضه فرمود این گریستن از چیست؟ عرض کرد بسبب بزرگی مصیبت. فرمود برادرم حسین با تو چه فرمود و وصیت نهاد که مرا بر آن آگاه نکنی. فضه عرض کرد از برادرت رخصت ندارم بگویم زینب فرمود بحق مادرم بر تو باز گوی، فضه عرض کرد مرا فرمود تا پیراهنی بدین صفت بحضرتش برم چون آن حضرت صفت قمیص را بشنید صیحه بر کشید و مغشیة علیها (1) بیفتاد.

و امام حسین علیه السلام بیامد و سر خواهر را بر دامن نهاد و فرمود ای اهل بیت من آیا نزد شما قطره ای از آب هست؟ بجمله عرض کردند نیست ای سید ما امام علیه السلام سخت بگریست چنانکه اشک دیده اش بر دیدارش پیوست و بهوش آمد و هر دو دست برآورد و بر چهره خویش لطمه بزد و چهره را بشخود (2) و موی بپراکند و عرض کرد «یا اخی این تروح و اختک غربیة بلا محرم و انیس و ناصرر و مغیث«.

ای برادر بکجا میروی و خواهرت را بدون محرم و انیس و یاور و دادخواه میگذاری؟ امام علیه السلام فرمود این امریست محتوم و از آن فرار نتوان کرد زینب عرض کرد «کلامک هذا اشد حرقة لقلبی لیتنی لم تلدنی امی و لم أک شیئا و ما اری هذا الیوم» سخن تو بیشتر قلب مرا میگدازد کاش مادرم مرا نمیزاد و پرورش نمیداد و زنده نبودم و اینروز نمیدیدم.

درخبر است که این پیراهن از پوششهای بهشتی بود و بدن خلیل را از آتش نگاه بداشت و چشم یعقوب را روشن ساخت و نزد انبیاء عظام بود تا بخاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله پیوست و بعد از پیغمبر نزد فاطمه بود و چون سه روز از مدت عمر شریفش بجای ماند آن پیراهن را بزینب خاتون بداد و فرمود ای دختر این ودیعه ایست نزد تو از بهر حسین قرة العین من، هر وقت از تو طلب کند پس دانسته باش که از آن پس افزون از یکساعت میهمان تو نیست و بعد از آن ساعت به سخت ترین حال بدست فرزندان

زنا تنها و تشنه بدون غسل و کفن شهید میشود از این بود که چون جناب زینب خاتون بشنید که برادرش آن قمیص را طلبید وصیت مادرش را بخاطر آورده بیهوش گردید.

و در پاره ای مقاتل مذکور است که زینب بنت علی علیه السلام ندا برآورد و فرمود «ویلک یابن سعد تجمع احشادک علی قتل ابی عبدالله الحسین و هو بقیة النبوة و عترالرسالة و خیر شباب اهل الجنة«.

و در مقتل ابی مخنف مسطور است که چون طفل سیدالشهداء شهید شد امام علیه السلام در آنحال که خونش بر سینه آنحضرت روان بود بیاورد و بام کلثوم افکند، ام کلثوم او را بخیمه آورد و آنحضرت بروی همی بگریست و بعد از کلماتی چندندا برآورد: «یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینة و یا رقیة و یا عاتکة و یا صفیة علیکن منی السلام«.

معلوم باد چنانکه درکتاب بحر المصائب و سرور المؤمنین مسطور است عاتکه عمه حضرت سیدالشهداء سلام الله علیهما است و در اینوقت نه چشمش دیدی و نه گوشش شنیدی و حکایتی از وی مرقوم داشته اند که در اینجا مقام اشارت به آنست آنگاه باز نمود که از این پس این جمعیت به پراکندگی مبدل شود ام کلثوم صیحه بر کشید «وقالت یا اخی قد استسلمت للموت» عرض کرد ای برادر آیا تن بمرگ دادی؟.

فرمود ایخواهر چگونه تسلیم نکند کسیکه او را ناصری و معینی نیست عرض کرد ای برادر ما را به حرم جد ما بازگردان، امام حسین علیه السلام سخت بگریست و به این اشعار تمثل جست «لقد کان القطاء بارض نجد» الی آخرها ای خواهر هیهات هیهات اگر قطارا به حال خود گذراند آسوده میخوابد اینوقت سکینه صدای گریه و ناله بلند ساخت الی آخر الخبر.

و در منتخب این مکالماترا نسبت بحضرت سکینه داده است و هم گوید چون آن حضرت غرق جامه آهن گشت و بر مرکب خویش راست بنشست پس از آن روی

با ام کلثوم آورد و فرمود:»اوصیک یا اخیة بنفسک خیرا فانی بارز الی هؤلاء القوم» آنگاه سکینه فریاد کنان روی آورد الی آخر الخبر.

بالجمله چون آنحضرت بمیدان برفت و چندی جهاد فرمود اهل بیت را وداع کرده و فرمود یا زینب یا ام کلثوم یا سکینه و از آن پس که دیگر باره جهاد ورزید و از کثرت زخم آثار ضعف در بدن مبارکش نمودار شد و از اسب بگشت زینب که نگران حربگاه بود چون این بدید از خیمه بیرون دوید وفریاد برداشت:

وا أخاه وا سیداه و أهل بیتاه لیت السمآء أطبقت علی الأرض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل.

کاش آسمانها خراب شود وبر روی زمین در افتد کاش کوهسار پاره پاره شود بر روی بیابانها، آنگاه روی با ابن سعد کرد و فرمود «یا عمر بن سعد ایقتل ابوعبدالله و انت تنظر الیه«؟ ای پسر سعد ابوعبدالله را میکشند و تو بدو بنظاره باشی؟ ابن سعد آب در چشم بگردانید و پاسخ نداد.

و بروایت ابن اثیر آن ملعون چندان بگریست که آب چشمش بر موی نحسش روان شد و بروایت مفید آن شقی جواب نداد و دیگر باره حضرت زینب فریاد برکشید آیا در میان شما مسلمی نیست همگی لال شده از هیچیک جوابی نرسید.

در بحر المصائب مسطور است که چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام شهید گردید جناب زینب خاتون بر بالین حضرت سجاد آمده عرض کرد یا علی نمیدانم چه حادثه و سانحه ای روی داده که از زمین و آسمان صدای واحسیناه و ناله واغریباه بلند است.

و هم بروایت آنکتاب چون بانگ جبرئیل به شهادت آنحضرت برخواست جناب زینب سلام الله علیها از خیمه بیرون دوید چون آثار ظلمت و گرد و غبار را نگران شد و برادرش را ندید در خدمت سید سجاد شد و عرض کرد ای برادر زاده به بین چه واقع شده وخبر چیست فرمود ای عمه دامن خیمه را بر زن چون بصفحه میدان نگران شد اظهار سوگواری کرده فرمود ای عمه همانا پدرم بمرد وجود و

کرم بمردای عمه بروید و کمرهای اطفال را استوار به بندید و آماده اسیری گردید که پدرم شهید شد و در هر حال صبر وشکیبائی را پیشه خود سازید و وصیتهای پدرم را فراموش نکنید.

و نیز در آن کتاب از نجات الخافقین مسطور است که در آنحال که حضرت زینب صیحه بر میکشید و گاهی بر گرد خیام برمیآمد ناگاه صدای غریبی بشنید از خیمه بیرون دوید و کسیرا نگران گشت که در پیرامون نعش سیدالشهداء سلام الله علیه خاک همی بر سر کند، حکایت را در حضرت سجاد علیه السلام بعرض رسانید، فرمود ای عمه دامان خیمه را بر چین تا بنگرم چون دامان خیمه را بلند کرد فرمود ای عمه او را شناختی؟ فرمود خدا و رسول وائمه بهتر دانند، فرمود وی جبرئیل امین است که گاهواره حسین جنبانیدی همانا چون بر شهادت پدرم مطلع گردید بپای عرض رفته عرض کرد ایخالق جلیل و پروردگار جبرئیل چون فرزند خیر البشر بعهد تو وفا کرده مقتول قوم کافر گردی آرزویم چنانست که رخصت فرمائی تا بزیارتش بروم، پس مرخص شده با جمع کثیری از فرشتگان واردزمین کربلا بر دور نعش مبارکش بسوگواری حلقه بر کشیده اند و بعد از ناله وافغان بروضه رضوان باز شدند.

و در پاره ای اخبار وارد است که چون مالک بن یسر بر آنحضرت ضربتی فرود آورده بر نس مبارکش را از خون مملو ساخت امام علیه السلام برنس را از سر بیفکند و بخیمه در آمد و پارچه بخواست و جراحتش را بربست و بروایتی در اینحال ندا برآورد و فرمود «یا زینب و یا ام کلثوم و یا سکینه یا رقیة یا فاطمه علیکن منی السلام» زینب سلام الله علیها بآنحضرت روی آورد «فقالت یا أخی ایقنت بالقتل» عرض کرد ای برادر یقین بقتل فرمودی؟ فرمود چگوه یقین نکنم با اینکه مرا معین و نصیری نیست! عرض کرد ای برادر ما را به حرم جد خود بازگردان! فرمود: «هیهات لو ترکت ما القیت نفسی فی المهلکة و کانی بکم غیر بعید کالعبید یسوقونکم أمام الرکاب و یسومونکم سوء العذاب«.

اگر مرا بخود میگذاشتید خویش را به مهلکه نمی افکندم و گویا مینگرم

که شما را بزودی مانند بندگان در جلو رکاب میرانند و به سختی عذاب دچار مینمایند، چون زینب این سخن بشنید بگریست و اشک دیدگانش روان گشت و ندا برآورد «واوحدتاه واقلة ناصراه واسوء منقلباه واشوم صباحاه» پس جامه خود پاره کرد، و موی پریشان ساخت و بر چهره لطمه زد.

امام علیه السلام فرمود ای دختر مرتضی سکون و آرام بجوی همانا گریه بسیار خواهد بود و زمانی دراز خواهد داشت، آنگاه امام خواست از خیمه بیرون شود زینب به آن حضرت به چسبید و عرض کرد ای برادر! چندی درنگ فرمای از دیدارت توشه بردارم و با تو آن وداع گویم که دیگرش ملاقاتی نخواهد بود:

فمهلا اخی قبل الممات هنیئة

لتبرد منی لوعة و غلیل

ای برادر پیش از وصول مرگ اندک زمانی تامل فرمای تا از زیارت جمال مبارکت آن آتش اندوه که دل را بسوزش و ستوه آورده سردی پذیرد، آنگاه هر دو دست و هر دو پای مبارکش را همی ببوسید و دیگر زنن نیز در گرد آن حضرت انجمن شدند وهمان معاملت بپای بردند، آنگاه آنحضرت جامه کهنه بخواست تا در زیر لباسش بپوشد، الی آخر الخبر.

و از این حدیث چنین مینماید که این مکالمات پیش از این بوده است که آنحضرت بمیدان قتال آهنگ جوید، چه اگر جهاد ورزیده و زخمدار مراجعت فرموده بود چگونه عرض میکردند ما را بحرم جد خود بازگردان. ونیز چنان مینماید که اگر زینب طرف این مخاطبات باشد نه زینب کبری باشد چه آنحضرت مقامش از آن عالی تر است که با امام علیه السلام بر منوال احتجاج سخن کند.

و بروایت صاحب مهیج الاحزان چون امام علیه السلام فرمود چگونه دل بمرگ ندهد کسیکه یاری و معینی ندارد و گریه گلوی آنحضرت را بگرفت و بگریه درآمد و زینب خاتون اینحال بدید گفت: واثکلاه همانا حسین از مرگ خود خبر میدهد وا محمداه واعلیاه وافاطمتاه واحسناه واحسیناه.

و در کتاب بحر المصائب مسطور است که جناب زینب خاتون سلام الله علیها

میفرماید در آنوقت که برادرم فرزندش امام بیمار را وداع میکرد آوازی از لشگرپسر سعد برخواست: ای حسین از چه روی نزد زنن نشسته ای؟ یا باید بیعت کنی یا با لب تشنه و شکم گرسنه شهید گردی.

برادرم از شنیدن این صدا بیرون آمد و با اهل بیت وداع کرده سوار شد وبا من خطاب فرمود خواهرک من خواهرک من از دنبال من بیا از دنبال من بیا تا تو را چیزی عجیب و شگفت بازنمایم، من بفرمان و اطاعت آن امام امم آمدم تا به نزدیکی اجساد طاهره و ابدان مطهره رسید پس ندابرکشید کجاست برادرم کجاست مساعدم کجاست عباس؟

زینب میفرماید: آنحضرت بر فراز جسد برادرش عباس بیامد وهمی ندای یا اخی برآورد و فرمود ای برادر اکنون چاره ام اندک شد، آیا تو و این قوم بخواب باشید و ایشان گمان میبرند که من از میدان قتال کناری گرفته ام، بر من دشوار است که ترا بر این زمین تافته غرقه بخون بنگرم ای برادر من مرا تنها بگذاشتی در میان دشمنان.

آنگاه ساعتی در پیرامون آن جسد مبارک بگریست و ندا برکشید:

»یامسلم بن عقیل و یا هانی بن عروة و یا حبیب بن مظاهر(3) و یا زهیر بن الیقین و یا هلال بن نافع و یا علی بن الحسین و یا فلان و یا فلان«

و ای شجاعان عرصه صفا و سواران پهنه هجا! چیست مرا که ندا میکنم شما را و مرا جواب نمیرانید و میخوانم شما را و نمی شنوید، آیا در خواب هستید که امید بیداریرا داشته باشم؟ یا در مودت خویش دیگرگون شده اید که بنصرت امام خویش نیستید؟ اینک زنان خاندان رسول هستند که بسبب فقدان شما همه

نزار و دلفکار مانده اند، آیا شما نه آنان هستید که بسبب من یعنی برای نصرت من واکتساب فیض شهادت زنان خویش را مطلقه ساختید و از خانمان خویش روی برتافتید.

هم اکنون ایمردم آزاده کرام نیکو، سر از این خواب برکشید و این مردم کافر کیش بد اندیش نابکار را از حرم رسولخدای دور سازید. حاشا و کلا که شما باینحال باشید یعنی زنده باشید و بیاری من برنخیزید لکن سوگند با خدای ریب منون شما را سرنگون داشته و دهر خائن با شما بغدر و فریب رفته و گرنه شما از دعوت من قصور نمی جستید و از یاری من در پرده نمی شدید، هم اکنون ما بر شما دردناک و اندوهگین و به شما ملحق هستیم «فانا لله و انا الیه راجعون«.

جناب زینب خاتون سلام الله علیها میفرماید سوگند به آن خدای که جز او خدائی نیست من نگران آن اجساد بودم که چنان مضطرب شدند گویا آهنگ برجستن داشتند، و نیز میفرماید پس از آن امام علیه السلام به نزد جسد برادرم عباس آمده فرمود ای برادر این قوم شوم چنان پندارند که من از جدال و قتال بیمناک هستم و با ایشان اطاعت میکنم لا والله و از آن پس حمله ی منکر بیاورد و آن جماعت ملعون را پراکنده و هزار و پانصد تن از ایشان را در سقر مقر ساخت صلوات الله و سلامه علیه و علیهم اجمعین.

و چون گروه اشقیا چندی در نک کرده دیگر باره بآن حضرت باز آمدند و بروی احاطه کردند، عبدالله بن حسن بن علی علیهما السلام که این وقت پسری غیر مراهق بود از خیمه زنان بیرون دوید، زینب تاخت و او را دریافت تا بازش دارد و از آن سوی امام علیه السلام ندا در داد: ای خواهر عبدالله را نگاهدار هر چند زینب در منعش بکوشید فائدت نکرد و عبدالله گفت سوگند با خدای از عم خود مفارقت نجویم و قوت کرده خود را از دست زینب رها ساخته بیامد تا پهلوی امام علیه السلام بایستاد.

و بروایتی چون آن مردم ملعون گرد آن حضرت را فرو گرفتند و هر یک

ضربتی بر بدن مبارک امام علیه السلام فرود آوردند و آنحضرت از اسب بیفتاد زینب علیها السلام از در خیمه بیرون آمد و همی ندا کرد:

وا أخاه وا سیداه وا أهل بیتاه لیت السمآء أطبقت علی الأرض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل.

در کتاب بحر المصائب ا زکتاب مصائب الابرار مرویست که چون امام حسین علیه السلام بآهنگ میدان قدمی چند بسپرد صدائی به سخن بلند شنید روی مبارک برتافت و خواهرش حضرت زینب را نگران شد که همی گوید «یا سبط الرسول ارجع انظر الی هذه الغریبات کیف عولن بالحسرات» ای فرزند زاده رسول خدای باز شو و بر این زنان بی شوهر و اطفال بی پدر یکی بنگر که چگونه از روی حسرت بناله و عویل اندرند.

آن حضرت برای تسلیه أهل حرم بازگشت و جمله را بناله و زاری بدید و از این حالت سخت بگریست و آن جماعت را به ثواب و کرامت بشارت داد و خواست بمیدان روی کند، زینب کبری علیها السلام با آنحضرت بمعانقه در آمد و گلوگاه مبارکش را ببوسید.

»وقالت یا أخا قد أحرقت قلبی بفراقک، و تألمت فؤادی بوداعک، فوالله شهادتک أجرت دموعی و هیجت همومی فکیف أری خیامک منهوبا و عیالک و أطفالک مظلوما مسلوبا«.

عرض کرد ای برادر همانا از آتش فراقت و اندوه و داعت دل مرا بسوختی و دردناک ساختی، سوگند با خدای از گزند شهادت تو اشکم ریزان و اندوهم در هیجان است چگونه میتوانم خیمه های ترا غارت شده و عیال و اطفال ترا ستم یافته و ترا برهنه بنگرم سیدالشهداء صلوات الله علیه فرمود ای خواهر بر مصائب روزگار شکیبائی جوی و در نوائب جهان به پدرت و مادرت اقتدا کن آنگاه ایشانرا وداع کرده روی به آنقوم مردود فرمود.

و نیز در آن کتاب از مفتاح البکاء مسطور است که چون حسین علیه السلام با قلبی سوزان آهنگ میدان فرمودند، ندائی نحیف و آوازی ضعیف بشنید پس روی برتافت و خواهرش حضرت زینب را بدید که نالان نمایانست.

امام علیه السلام از ناله دختر بوتراب بیتاب شده برگردید وفرمود ای یادگار مادرم زهرا ای پرستار این یتیمان بی نوا از چه از خیام بیرون شدی و چون ترا حال بر اینمنوال باشد این زنان و دختران و اطفال را کدام کس تسلی میدهد و چگونه آنان را قرار و آرام خواهد بود؟ ایخواهر جد و پدر و مادر و برادرم از من افضل بودند برفتند و تو این چند بی قرار و پریشان و گریان نشدی مگر ندانی دنیا بر اینحال و بر اینموال باشد.

عرض کرد وصیت مادرم بخاطر بیامد و برای مطلبی بیامدم، چون امام علیه السلام نام مادر بشنید بگریست و از آن وصیت بپرسید، عرض کرد سفارش مادرم این است که آنجای را که جدم رسول خدا میبوسید ببوسم پس آنحضرت با جناب زینب خاتون معانقه کرده زینب خاتون حلقوم مبارکش را ببوسید و هر دو تن بسیار بگریستند، آنگاه امام علیه السلام او را تسلی داده بازگردانید.

و نیز این خبر را بروایتی دیگر نهاده و در ضمن آن از سفارش امام علیه السلام در امر دخترش جناب سکینه خاتون با حضرت زینب سلام الله علیهم مذکور داشته است.

و هم در بحر المصائب حکایتی از آن دختر صغیره حضرت سید الشهداء که بدامان عمه اش حضرت زینب سلام الله علیهم آویخته تا به آخر خبر مینویسد که قلم از تحریرش عاجز است.

وهم در آن کتاب از زینب نامیکه اسیر شده و در مدینه طیبه خانه متصل بسرای علی علیه السلام داشت و با أهل بیت آنحضرت باخلاص و ارادت میرفت تا گاهی که بپاره ای جهات بکربلا آمد و خدمت حضرت سیدالشهداء و زینب خاتون سلام الله علیهما را دریافت، شرحی مبسوط اظهار شده، هر کس خواهد از آنجا باز

خواهد یافت.

ام کلثوم حدیث میفرماید که بعد از قتل آن حضرت شنیدم گوینده ی این شعر بگفت و او را ندیدم:

والله ما جئتکم حتی بصرت به

بالطف منعفر الخدین منحورا

و حوله فتیة تدمی نحورهم

مثل المصابیح یغشون الدجی نورا

و قد رکضت رکابی کی اصادفه

من قبل یلثم وسط الجنة الحورا

فردنی قدر و الله بالغه

و کان أمر قضاه الله مقدورا

کان الحسین سراجا یستضاء به

والله یعلم أنی لم أقل زورا (4)

ام کلثوم میفرماید: او را سوگند دادم کیستی گفت ملکی از ملوک جنم من با قوم خود آمدم که حسین سلام الله علیه را نصرت کنم گاهی برسیدم که او را کشته بدیدم.

معلوم باد که در کتب اخبار که بنظر رسیده از دو پسر زینب علیها السلام جز صاحب عمدة الطالب مذکور نداشته است که در یوم الطف شهید شدند و دیگران این پسران عبدالله بن جعفر را که شهید شدند از دیگر زنهای او نوشته اند چنانکه مذکور خواهد شد.


1) یعنی بیخود و بیهوش بیفتاد.

2) یعنی بخراشید و ناخن بزد.

3) حبیب بن مظهر ظ.

4) بخدا سوگند نیامدم شما را تا اینکه حسین را در دشت کربلا کشته دیدم که بصورت بر خاک افتاده بود، و در اطراف او جوانانی که خون از گلوی آنان جاری بود نور صورت آنان مانند چراغها در تاریکی میدرخشید. من مهمیز زدم که قبل از کشته شدن او و روانه شدنش ببهشت جاویدان و معانقه با حور العین بدو پیوندم ولی قضا و قدر الهی مانع شد، حسین مشعل افروخته ای بود که بدان راهیابی میشد، و خدا میداند که من سخن زور نگفته ام.