جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بیان پاره ای حالات آن مخدره در مجلس یزید

زمان مطالعه: 16 دقیقه

مکشوف باد که عبارات ارباب مقاتل در بیان درآوردن حرم و سبایا را بمجلس یزید و آنچه از آن پس مشهود گردید در نهایت خلط و عدم انتظامست و از این است که آنانرا که در کتب اخبار تتبعی بکمال نیست، مجاری اوقات ایشانرا که در مجالس عدیده روی داده در یک مجلس انگارند، حتی اینکه گمان همی برند که رخصت دادن یزید اهل بیت را باقامت مجلس سوگواری نیز در همان مجلس اول بوده است، با اینکه عقل سلیم هرگز بر این امر تصدیق نکند چه یزید در آن مجلس جز خشم و ستیز چیزی نداشت و بر این جمله برافزون از جوش و خروش مردم خاطرش آسوده نبود چگونه خود اسباب طغیان آن جوش و طوفان آن بلا را فراهم میساخت؟

و از این گذشته اگر در همان مجلس انجام امر باینمقام پیوستی حبس کردن ایشان و منزل ساختن در خرابه چه بود؟ و نیز نقل عبارات و ترتیب روایات مختلفه بر اینمطلب اشارت کند، چنانکه مثلا ابومخنف مقالاتی از یزید در حال احضار سر مبارک مینگارد، آنگاه از دخول زوجه ی یزید دختر عبدالله، بعد از آن از دخول شمر ملعون و از پس اینجمله میگوید: اهل بیت را بخواند و ایشانرا در حضورش بداشت و آنمکالمات بگذاشت و بعد از آن جمله از رؤیای حضرت سکینه و پس از آن از صعود امام زین العابدین علیه السلام بر منبر حدیث میکند و عجب این است که چنانکه از کلامش مستفاد میشود این جمله در یکروز بوده است.

و نیز بعد از این جمله میگوید یزید مردمانرا فرمان کرد تا بعد از نمازهای پنجگانه بقرائت قرآن پردازند و میگوید یزید بخطبه برخواست و گفت ایقوم حسین را من نکشتم تا آخر خبر، پس چگونه تواند بود که تمام این حالات در یکروز روی داده است مگر اینکه گوئیم مقصود ابی مخنف ترتیب مطلب و اشاره بوقوع

قضایا است نه اینکه ملاحظه تعیین ایام بوده است و این بنده ضعیف در کتاب احوال امام زین العابدین در حل این مشکل تحقیقات وافیه کرده است، در اینجا حاجت با عادت نیست.

در منتخب ابن طریح و بعضی کتب اخبار مسطور است که علی ابن الحسین علیهما السلام فرمود «لما وفدنا الی یزید بن معویة أتونا بحبال و ربقونا مثل الأغنام و کان الحبل فی عنقی و عنق ام کلثوم و بکتف زینب و سکینة و البنات و کلما قصرنا عن المشی ضربونا حتی اوقفونا بین یدی یزید و هو علی سریر مملکته«.

چون ما را بریزید بن معویة علیه اللعنة درآوردند با ریسمانها که در گردن ما در انداخته مانند گوسفندان وارد کردند و ریسمان در گردن من و ام کلثوم و بر کتف زینب و سکینه و سایر دختران بود و ما را همی میکشیدند و اگر در رفتن قصور میورزیدیم ما را میزدند تا در حضور یزید که در اینوقت برتخت ملک خویش جای داشت بیایداشتند، و از این خبر میرسد که حضرت علی ابن الحسین و جناب ام کلثوم را از دیگر اسیران ممتاز داشته اند و این دو تن را ریسمان بگردن بیفکنده اند و دیگران را در بازوان افکنده اند.

در اسرار الشهادة و بعضی کتب از شعبی مرویست که چون یزید بقتل امام زین العابدین علیه السلام فرمانکرد و آنحضرت را بیرون بردند حضرت زینب سلام الله علیها صیحه بر کشید و گفت «الی این یراد بک» بکجا قصد کرده اند ترا ببرند؟ فرمود «الی القتل» بسوی کشتن «فصاحت ام کلثوم و زینب: حسبک یا یزید من دمائنا نناشدک الله ان قتلته فاقتلنا«.

یعنی جناب ام کلثوم و زینب خاتون صیحه بر کشیدند که ای یزید آنچه از خون ما بریختی ترا کافیست ترا بخدای سوگند اگر او را میکشی ما را بکش.و از این عبارت میرسد که ام کلثوم همان زینب است و او عاطفه زیاد و «نناشدک» بر سبیل تعظیم باشد چه بقیه همین حکایت بر این معنی دلالت کند چنانکه از همین خبر که میگوید یزید فرمان کرد تا امام زین العابدین را باز آوردند و با آنحضرت

مکالمتی بگذاشت و فرمانداد تاگردن آنحضرت را بزنند و آنحضرترا از حضورش بیرون بردند «فصاحت به ام کلثوم:الی این یا حبیبی قال لها الی السیف یا عمة فصاحت واغوثاه بالله عز و جل وا بقیة من لایبقی یا سلالة نبی الهدی و یا بقیة ابن علی المرتضی«.

جناب ام کلثوم فریاد برکشید و گفت ای حبیب من بکجا میشوی فرمود بسوی شمشیر ای عمه، ام کلثوم سلام الله علیها صیحه بر کشید که پناه بخدای عز و جل و دادخواهی بدو میبریم ای بجای مانده ی کسی که او را بجای نگذاشتند ای سلاله نبی هدی ای بقیه پسر علی مرتضی، الی آخر الخبر. مؤید بر این مطلب است.

در ناسخ التواریخ و اسرار الشهادة و بعضی کتب اخبار مسطور است که چون حضرت زینب کردار یزید را با سر مبارک امام حسین علیه السلام و بقولی سر مبارک آن حضرترا بدید دست برآورد و گریبان چاک کرد آنگاه با ناله ی جانسوز و آهنگی غم اندوز ندا بر کشید «یاحسیناه یا حبیب رسول الله یابن مکة و منی یابن فاطمة الزهراء سیدة النساء یابن بنت المصطفی«.

از کلمات آن مظلومه هر کس در مجلس یزید بود و خود یزید بگریستند و از اینکلام میرسد که در آنحال یزید را بآن سر مبارک جسارتی نمیرفته چه اگر چنان بود نمیگریست و اهل مجلسش نیز با وی موافقت نمیکردند چنانکه در ذیل همین خبر است که بعد از آن یزید قضیبی بخواست، الی آخر الخبر.

ونیز از منتخب نقل کرده اند که یزید از نام ونشان اهل بیت تن بتن بپرسید گفتند این یک ام کلثوم کبری و آندیگر ام کلثوم صغری واین صفیه و این ام هانی و این رقیه دختران علی بن ابیطالب هستند و از این خبر میرسد که ام کلثوم کبری همان زینب خاتونست چه اگر جز این بودی نام زینب را یاد میکردند.

و چنانکه در کتاب بحر المصائب و مفتاح البکاء از پاره ای مؤلفات قدیم مسطور داشته اند جماعت اسیران که در مجلس یزید بودند چهل و چهار تن مردو زن بودند یا علی بن الحسین علیهما السلام و چون زینب صغری و سکینه و زینب کبری سر مبارک امام

حسین علیه السلام را در حضور یزید بدیدند، ناله و فریاد برآوردند و ندا برکشیدند: وامحمداه واعلیاه آنگاه ام کلثوم فرمود:»یا یزید اما تستحیی و قد تخدر حریمک فی الخدر و اشتهرت بنات رسول الله بین الناس«.

ای یزید آیا شرم نمیکنی که زنهای خود را از پس پرده بازداشته و دختران رسول خدای را بی پرده در میان مردمان برآورده ای؟ و از آن پس جناب ام کلثوم از آن ملعون رخصت طلبید که سر مطهر حسین علیه السلام را بگیرد وزیارت کند و آتش دلش را شفا بخشد، چون رخصت یافت آن سر مبارک را بگرفت و بگریست و ناله چندان برکشید که بیهوش افتادو چون بهوش آمد فرمود ای یزید لعنت خدای عز و جل برتوباد! یزید گفت این زن که با من چنین و چنان سخن کند کیست؟ گفتند ام کلثوم خواهر حسین دختر فاطمه زهراء میباشد.

و در روضة الشهداء مسطور است که ام کلثوم سلام الله علیها فرمود «فانی أرجو من الله عز و جل أن لا تستریح فی الدنیا یا یزید کما أوردتنا فی التعب و المصیبة و الوصب و أوقعتنا فی الشدائد و النوائب و هی فی التزاید«.

یعنی از خداوند عز و جل امیدوارم که راحت دنیا نیابی ای یزید چنانکه ما را در این رنج و مصیبت و اندوه و درد درآوردی و در چنی شدائد و نوائب دچار سختی و این کاهش را بفزایش آوردی، یزید با آن مظلومه گفت: چگونه دیدی که خدای آنچه را که گمان میبردید قرین زیان و نومیدی و خسارت داشت و دروغ شما را آشکار ساخت.

فرمود ای یزید «ان الله تعالی أکذب المنافقین حیث قال ان المنافقین لکاذبون و یعذب المنافقین و المنافقات الحمد لله الذی برء اهل بیت نبیه من الکذب و النفاق و طهرهم من کل عیب و شقاق تطهیرا» بدرستی که خدایتعالی مردم منافق را تکذیب میفرماید در آنجا که فرموده است بدرستیکه منافقان دروغگویان باشند و عذاب میفرماید مردان منافق وزنان منافقه را سپاس خداوندیرا که اهل بیت پیغمبرش را از کذب و نفاق بری و بیزار داشت. و از هر عیب و شقاق مطهر فرمود.

معلوم باد از این خبر نیز معلوم میشود که زینب کبری همان ام کلثوم است و همچنان مینماید که اینداستان درمجلس ابن زیاد روی داده باشد، چه دنباله ی آن بآنجا منتهی میشود و از کامل بهائی مسطور میآید، که یزید بپای شد و با پای نامبارکش بر سر مطهر امام علیه السلام جسارت کرد. و زید بن ارقم که حاضر مجلس بود باوی چنان و چنین گفت و این هر دو بمجلس ابن زیاد انسب است، و خدای داناتر است بآنچه اصوب است و نیز بیهوش شدن جناب ام کلثوم در مجلس یزید خالی از غرابت نیست مگر اینکه آن مخدره در منزلیکه داشته اند سر مبارک امام علیه السلام را از یزید خواسته باشد و آنحالت روی داده باشد.

و از کتاب نجاة الخافقین مذکور است که از آن پس زینب دختر امیرالمؤمنین علیهما السلام روی باهل دمشق کرده بگریست، و ندا برکشید «یا اهل دمشق اعلموا قد فرق جماعة العلوج هذا الراس عن بدنه» ای مردم دمشق دانسته باشید که این جماعت کافر و گبر و ارمنی این سر منور را از بدن جدا کردند آنگاه بکلماتی تکلم فرمود که از آن مصائب و نوائب که بر آنحضرت و اهل بیت فرود گشته تذکره مینمود و از آن پس شروع بانشاء این اشعار شد:

یقلن یا محمدا یا جدنا یا احمد

قد أسرتنا الاعبد ثکناثوا کل

و هتکوا حریمه و ذبحوا فطیمه

و أسروا کلثومه و سیقت الحلائل(1)

الی آخر الاشعار، و چنان مینماید که این کلمات اگر محل وثوق باشد در مجلس یزید نبوده است و در حالت ورود بدمشق است و این اشعار را دیگران بزبان حال آن ستمدیدگان گفته اند چنانکه مینویسد که راوی گفت چون اهل دمشق اینکلمات را بشنیدند سخت بگریستند و ناله بر کشیدند و عقول ایشان از سرها پرواز

همیگرفت چندانکه پاره ای بیهوش بیفتادند و چون بخویش پیوستند گریان و نالان از آن مجلس بیرون شدند و همی خاک بر سر ریختند و بر گذشته پشیمانی خوردند.

در ناسخ التواریخ مسطور است که از مردم شام مردی سرخ موی برخواست و روی با یزید کرد و گفت یا امیر المؤمنین این کنیزک را با من بخش، و از این سخن فاطمه دختر حسین علیهما السلام را خواست چون فاطمه این سخن بشنید بر خود بلرزید و دامن عمه خود زینب را بگرفت «فقالت اوتمت و استخدم» گفت یتیم شدم اکنون بکنیزی بایدم رفت؟ و گمان میکرد که اسعاف حاجت شامی از بهر یزید جائز است، زینب که بر مسئله دانا بودی روی با شامی کرد «فقالت کذبت والله لومت والله ما ذلک لک و لاله» فرمود دروغ گفتی، سوگند با خدای اگر بمیری اینکار برای تو صورت نبندد و از برای یزید نیز ممکن نشود، یزید در خشم شد و گفت «کذبت و الله ان ذلک لی و لو شئت ان افعل لفعلت» سوگند با خدای دروغ گفتی اینکار برای من رواست و اگر بخواهم بکنم میکنم.

زینب سلام الله علیها فرمود «کلا والله ماجعل الله لک ذلک الا أن تخرج من ملتنا و تدین بغیرها» حاشا که اینکار توانی کرد جز اینکه از دین ما بدر روی و بدیگر ملتی اندر شوی، یزید را خشم برافزود و گفت در پیش روی من چنین سخن میکنی همانا پدرت و برادرت از دین بیرونشدند «قالت زینب بدین الله و دین ابی و دین اخی اهتدیت انت وابوک و جدک ان کنت مسلما» فرمود بدین خدا و دین پدر من و دین برادر من تو و پدرت و جدت هدایت یافتی اگر مسلم باشی، یزید گفت «کذبت یا عدوة الله» دروغ گفتی ای دشمن خدا، زینب فرمود «انت امیر تشتم ظالما و تقهر بسلطانک» هان ای یزید به نیروی امارت فحش میگوئی و بقوت سلطنت با ما ستم میکنی و ما را مقهور میداری، یزید شرمگین شد و خاموش گشت.

اینوقت شامی سخن خویش را اعادت کرده گفت یا امیر المؤمنین این جاریه را با من عطا کن یزید گفت دور شو خدایت مرگ دهاد و ام کلثوم روی با شامی

کرد «فقالت اسکت یالکع الرجال قطع الله لسانک واعمی عینیک و أیبس یدیک و جعل النار مثوالک إن اولاد الآنبیآء لا یکونون خدمة لأولاد الأدعیآء» فرمود زبان بربند ای فرومایه ی هرزه داری، خداوند قطع کند زبان ترا و کور کند چشمهای ترا و بخشکاناد دستهای ترا و در آتش دوزخ جای دهد ترا همانا فرزندان پیغمبر خادم زنازادگان نشوند، هنوز سخن در دهان ام کلثوم بود که خداوند مسئلت او را باجابت رسانید گنگ و نابینا شد و دستهایش بخشکید و در افتاد و جان بداد.

در ناسخ التواریخ مسطور میباشد که اینکه سید بن طاوس علیه الرحمة روایت فرموده است که آن مرد شامی فاطمه را نمی شناخت و از یزید بپرسید این جاریه کیست؟ یزید گفت دختر حسین بن علی بن ابیطالب است و او از گفته پشیمان شد و بر یزید برآشفت که ذریه پیغمبر را اسیر میکنی و من چنان دانستم که از اسرای رومست و یزید او را بکشت. سخت بعید مینماید، چگونه صورت می بندد که اهل بیت را با آن سرهای بریده بشرحیکه مرقوم شد بشهر شام درآوردند و مرد شامی که از مقربان یزید و درخور جلوس مجلس یزید باشد ایشانرا نشناسد بلکه روز تا روز از اخبار کربلا و نام و نشان شهداء و منازل اهل بیت کماهی آگاهی داشتند.

ابن اثیر در تاریخ الکامل گوید پس از آن نساء حسین علیه السلام را بر یزید درآوردند و این وقت سر مبارک حضرت امام حسین صلوات الله علیه در پیش روی یزید بود فاطمه و سکینه دو دختر حشین علیهم السلام همی گردن بکشیدند تا آن سر منور را بنگرند و یزید همی گردن و سر برکشید تا ازایشان مسطور بدارد، چون سر مبارک را نگران شدند صیحه اهل بیت برخواست و دختران معاویه به ولوله درآمدند و از این خبر میرسد که یزید پلید حرم خود را برای تماشای آن مجلس در آن مجلس از پس پرده باز داشته تا غلبه و احتشام خویش را بایشان باز نماید.

میگویددر اینحال فاطمه دختر امام حسین علیهما السلام که از جناب سکینه خاتون اکبر بود بایزید فرمود «أبنات رسول الله سبایا یا یزید» آیا دختران رسولخدای را اسیر مینمایند ای یزید؟ «فقال یا ابنة أخی أنا لهذا کنت أکره» آن ملعون گفت

ای برادر زاده من اینگونه کار ناستوده را مکروه میشمارم.

و بعد از کلمتی چند میگوید مردی از اهل شام برخواست و گفت این جاریه را با من بخش، یعنی فاطمه را، فاطمهه بجامه ی خواهرش زینب در آویخت و زینب از وی اکبر بود زینب فرمود»کذبت و لومت ما ذالک لک و لاله» یعنی دروغ گفتی و لئیم هستی و زبون شدی، اینکار نه از بهر تو نه برای یزید امکان دارد، ابن اثیر میگوید یزید از این سخن برآشفت و برافروخت و آن مکالمات در میانه بگذشت و یزید شرمگین و خاموش شد.

پس از آن اهل بیت را ازمجلس یزید بیرون برده بخانهای یزید در آوردند و از اینوقت هیچ زنی از آل یزید نماند جز اینکه نزد ایشان بیامد و سوگواری بر پا کردند و از آنچه از اهل بیت مأخوذ شده بود بپرسیدند و دو چندان بایشان تقدیم کردند این است که سکینه علیها السلام میفرماید «ما رایت کافرا بالله خیرا من یزید بن معویه» و میگوید بعد از آن یزید ملعون علی بن الحسین علیهما السلام را مغلولا بمجلس خود درآورد و بعد از مکالماتی که در میانه برفت فرمان کرد تا آن حضرت و اهل بیت را در سرای مخصوص درآوردند و بی حضور آن حضرت تغدی و تعشی (2) نمینمود.

و این روایت ابن اثیر با اغلب روایات موافق نیست چه در این خبر میگوید زینب با یزید فرمود بدین خدا و دین پدرم و برادرم و جدم هدایت یافتی و اگر زینب دختر امام حسین سلام الله علیهما این سخن میگذاشت بدین برادرم نمیگفت چه در آن وقت علی بن الحسین علیهما السلام را آنجماعت امام نمیخواندند و امامت آنحضرت هنوز شیوع نیافته و شیعیان آنحضرت ظهوری نداشتند.

و اگر گوئیم شاید «فأخذت بثیاب عمتها» بوده و سهووا «اختها» نوشته شده با «وکانت أکبر منها» نمیسازد چه شبهتی نمیرود که زینب امیرالمؤمنین علیهم الصلوة و السلام از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام اکبر بوده، تا توضیحی لازم شود مگر اینکه گوئیم لفظ»و دین اخی» را کتاب سهوا رقم کرده باشند یا مقصود

از این فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام باشد والله تعالی اعلم.

و سبط ابن جوزی در کتاب تذکره میگوید چون زنان اهل بیت را بر یزید درآوردند مردی از اهل شام را نظر بفاطمه دختر امام حسین علیهما السلام افتاد و آنحضرت درخشننده روی و پاکیزه دیدار بود، شامی با یزید گفت ایندختر را بمن ببخش چه ایشان برای ما حلال باشند، پس آن کودک فریاد برکشید و برخویش بلرزید و جامه عمه اش حضرت زینب را بگرفت جناب زینب خاتون صیحه برزد و فرمود «لیس ذالک الی یزید و لاکرامة» یزید برآشفت و گفت اگر بخواهم چنین کنم «فقالت زینب صل الی غیر قبلتنا و دن بغیر ملتنا و افعل ما شئت» زینب سلام الله علیها فرمود بقبله ی جز بقبله ما نماز بگذار و بدین و آئینی جز ملت ما در آی آنگاه هر چه خواهی بکن. از این سخن غضب یزید ساکن گشت.

در کتاب اعلام الوری نیز این داستان را بهمین تقریب اشارت و از جناب فاطمه دختر امام حسین و عمه اش زینب خاتون علیهما السلام روایت کند.

اما شیخ صدوق علیه الرحمة در کتاب امالی این نسبت را بفاطمه دختر امیر المؤمنین صلوات الله علیه مینگارد و میگوید فاطمه فرمود چون مرد شامی این سخن بگذاشت به ثیابت خواهرم که از من اکبر و اعقل بود درآویختم، الی آخر الخبر، لکن شیخ مفید در ارشاد این خبر را از جناب فاطمه دختر امام حسین و آن مکالمات را از عمه اش حضرت زینب خاتون علیهما السلام مسطور نموده است.

در کتاب بحر المصائب از کتاب دمعة الساکبه و کتاب انوار النعمانیه در ذیل مکالمات یزید با حضرت سکینه خاتون سلام الله علیها مسطور است چون اهل مجلس آن فصاحت بیان و بلاغت و حلاوت مقال آنحضرترا بشنیدند «فوثب رجل من لخم و قال یا امیر هب لی هذه الجاریة من الغنیمة فتکون خادمة عندی» مردی از قبیله ی لخم بپای جست و گفت ای امیر این جاریه یعنی جناب سکینه را از این غنیمت بمن ببخش تا خادمه ی من باشد، چون آنحضرت این سخن را بشنید خود را بحضرت عمه اش ام کلثوم بیاویخت و عرضکرد «یا عمتاه اترین نسل

رسول الله یکونون مما لیک للأدعیاء» آیا میتواند بود که نسل رسول خدا مملوک فرزندان زنا باشند؟ و بقیه داستان و نفرین جناب ام کلثوم را مسطور میدارد.

و میگوید بروایت ابی مخنف یزید سر برافراخت و بحضرت ام کلثوم نظر انداخت وگفت «کیف رأیت أن مکنی الله منکم دیدی خدای چگونه مرا بر شما متمکن ساخت؟ جناب ام کلثوم فرمود»یابن الطلیق اعرض عن هذا رض الله فاک یا ویلک یا ملعون هذه إماؤک و نساؤک و راء الستور علیهن الخدور و بنات رسول الله صلی الله علیه و آله علی الاقتاب بغیر و طاء ینظر الیهن البر و الفاجر و یتصدق علیهن الیهود و النصاری«.

همانا ابوسفیان جد یزید را عباس عم پیغمبر در روز فتح مکه شفاعت نمود رسولخدای صلی الله علیه و آله محض رعایت شفاعت عباس او را رها گردانید، از اینروی او را طلیق میخواندند و جناب ام کلثوم در اینجا میفرماید: ای پسر طلیق از این سخن روی برتاب که دهانت راخدای درهم شکند و ای بر تو ای ملعون اینک زنان و کنیزان خود را در پس پرده محجوب ساخته و دختران رسولخدای بر قبه های شتران برهنه سوارند، نظر میکنند برایشان بر وفاجر. و تصدق میدهند بایشان یهود و نصاری.

یزید پلید خشمناک گردیدو بچشم آغیل(3) در آنحضرت نگران شد، چون عبدالله بن عمر و بن العاص این خشم و کین را از وی مشاهدت کرد چنان معلوم ساخت که بآهنگ قتل آن مخدره است پس از جای برخواست و سر او را ببوسید و گفت «ان الذی کلمتک لیس بشیء تأخذ به» این سخن را که با تو بگذاشت از آن کلماتش نباید انگاشت که منشأ مؤاخذه ساخت و آن خبیث را خاموش گردانید.

راقم حروف گوید: چنان مینماید که اینداستان در مجلس ابن زیاد گذشته باشد چنانکه از این پیش به تقریبی مسطور افتاد.

و هم در آنکتاب از منتخب مسطور است که جناب زینب خاتون دختر امیر المؤمنین علیهما السلام فرمود ای یزید آیا از خدایتعالی در قتل برادرم حسین نمیترسی

و کافی نگشت ترا هتک حرمت ایشان، حتی اینکه کشاندی ما را بسوی خود مانند راندن کنیزان بر شترهای بی پوشش از بلدی بسوی بلدی؟ یزید گفت همانا برادرت حسین میگفت من بهترم از یزید و پدرم بهتر است از پدر او و مادرم بهتر است از مادر او جدم بهتر است از جد او.

از ابومخنف نقل کرده اند که جناب ام کلثوم فرمود بشارت باد ترا ای یزید به آتش و عذاب دردناک روزگار قیامت در آنروز که حاکم خداوند است و خصم تو جد ما و زندان جهنم است، یزید گفت ای ام کلثوم اگر بجهنم هم بروم همانا بآرزوی خویش رسیدم و بآنچه امید داشتم کامیاب شدم و بآنچه کام من بود قلم جاری شد و کینه های جنگ بدر و قصاصهای روز احد را و آنچه را که پدر شما علی بن ابیطالب نسبت به پدران واسلاف ما بپای آورد بجای آوردم، بعد از آن گفت: ای ام کلثوم سوگند با خدای اگر زن نبودی گردنت را میزدم الی آخر الحکایة.

معلوم باد: چنان مینماید که اینداستان نیز بعضی در مجلس ابن زیاد گذشته و پاره ای در دمشق روی داده باشد چه از پایان خبر و کلمات مردم در حق علی بن الحسین علیهما السلام که این طفل صغیر است مشهود میگردد.

و نیز در بحر المصائب و از شیخ حسن طوسی در کامل بهائی و بعضی کتب اخبار مسطور است که یزید را مسخره ی بود که او را ظهیر مینمامیدند و یزید بحضور او سخت مسرور بود ویکی روز که یزید سرها و اسرا را در مجلس خویش حاضر ساخته بود ظهیر در ایشان نگران شد و ام کلثوم را از یزید خواستار شد، یزید شرمسار و خاموش گردید و بقولی او را زهیر عراقی مینمامیدند و بام کلثوم نظر کرد آنگاه روی بایزید آورد و گفت «یاامیرالمؤمین هب لی هذه الجاریة» ای امیر این جاریه را بمن بخش! و از این سخن ام کلثومرا اراده کرده بود.

معلوم باد چنین مینماید که این ام کلثوم دختر حضرت زینب سلام الله علیها باشد چه اگر خواهر بطنی امام حسین باشد در اینوقت از پنجاه سال افزون داشت

چگونه او را جاریه گویند، بلکه اگر از سایر ازواج امیرالمؤمنین باشد نیز بعید مینماید چه در اینوقت از بیست سال افزون داشته است و میشود ام کلثوم دختر امام حسین علیهما السلام باشد چنانکه در ارشاد مفید باسم این مخدره گاهی اشارت رفته است.

بالجمله چون آن مسخره جناب ام کلثوم را از یزید خواستار شد یزید شرمسار و خواموش گردید و ظهیر آن سکوت را دلیل قبول مسؤل شمرد و جسور و گستاخ دست بچادر ام کلثوم برکشید آنحضرت فرمود «اقصر یدک عنا قطعها الله» دست خویش را از ما دور دار که خدایش قطع فرماید، کنایت از اینکه این چه بود که گفتی مگر ندانسته باشی که عزیزان خدا ذلیل قوم دغا نمیشوند.

ظهیر چون لهجه آنحضرت را بلهجه عرب دید بخدمت امام زین العابدین علیه السلام شتافت و زبان بمعذرت بر گشود و عرض کرد ای جوان همانا شما را از مخالفان انگاشتم اما سخنان شما بمسلمانان ماند، ندانم از کدام دیار و خاندان والاتبار هستید امام زین العابدین نسبت خویش را باز نمود.

ظهیر چون بشناخت گریبان چاک کرد و نالان همی بر سر و صورت لطمه طد و خروشان بیرون شد و آندست را که بجانب فرزند یدالله دراز کرده بود قطع نمود و بدست دیگر بگرفت و بمجلس یزید باز شد و با نهایت شرمساری و اندوه زبان بتوبت و انابت برگشود و عرض کرد خدای دعای عمه ات را مستجاب کرد و نالان بیرون شتافت و هیچکس از وی اثری نیافت هر چند یزید در طلبش برآمد مفید نگشت.

و هم در بحر المصائب و بعضی کتب دیگر مسطور است که چون یزید از در مکر و خدیعت از قتل امام علیه السلام اظهار برائت نمود جناب زینب کبری ناله برآورد و فرمود ای یزید برادرم حسین را جز تو کسی شهید نساخت والا پسر مرجانه را کجا آن یارا بود که فرزندان احمد و محمود را بکشد؟ ای یزید از خدا در کشتن حسین نترسیدی با اینکه رسول خدای صلی الله علیه و آله مکرر در حقش فرمود «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة«؟ اگر انکار کنی دروغ گفته باشی و اگر تصدیق

نمائی همانا با نفس خودت خصومت ورزیده باشی که مرتکب چنین امری شنیع گردیدی.

یزید را از آنگونه بلاغت و فصاحت حیرت فرو گرفت و بشگفتی اندر شد و گفت ای امر ای کوفه کیست این زن که چنین دلیرانه سخن کند؟ گفتند زینب خاتون خواهر امام حسین است چون آن حضرت را بشناخت گفت ای دختر علی برادرت جد و مادرش را بر جد و مادر من ترجیح میداد حق با او بود اما اینکه میگفت پدرم از پدرم یزید بهتر و خودم از یزید برترم، گویا این آیت را تلاوت نکرده بود «قل اللهم ما لک الملک» الی آخرها.

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود ای مردود گمان تو این است که خداوند جلیل آل رسول را ذلیل و مانند تو گمراه دین تباه را عزیز گردانیده است مگر بیخبری که خداوند احد میفرماید «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما آتیهم الله من فضله» چون یزید اینکلمات بشنید برخود بلرزید.

در ریاض الاحزان بعد از نگارش پاره ای روایات مسطوره و بعضی تحقیقات مفیده و بیان سبب اشتباه پاره ای مصنفین در اختلاط روایات چنانکه در این کتاب نیز گاهی مسطور گردید میگوید: در مقتل منسوب بابی مخنف مرقومست که چون یزید بقتل امام زین العابدین علیه السلام فرمان کرد و آنحضرت بگریست و اشعار مسطوره را قرائت فرمود و عمات و اخوات آنحضرت فریاد برکشیدند و در پیرامونش بگریستند ام کلثوم سلام الله علیها فرمود «یا یزید الملعون لقد أرویت الارض من دماء أهل البیت و لم یبق غیر هذا الصبی الصغیر«.

یعنی زمین را از خون اهل بیت سیراب کردی و جز این کودک صغیر بجای نیست و سایر زنان بتمامت به آنحضرت درآویختند و همی آه و ناله برآوردند «واقلة رجالاه تقتل الأکابر من رجالنا و تؤسر النساء منا و لا ترفع سیفک عن الأصاغر و اغوثاه ثم و اغوثاه یا جبار السماء و یا باسط البطحاء«.

یزید سخت بترسید که مردمان بروی بر آشوبند و فتنه عظیم حادث گردد و او را تباه کنند و بنیادش را از بیخ و بن برافکنند لاجرم از قتل آنحضرت درگذشت.

و بروایتی چون یزید از کلمات امام زین العابدین علیه السلام خشمگین گردید گفت ای غلام همانا بر ما متعرض میشوی و با مردیکه در حضورش بود گفت ویرا بگیر و گردنش را بزن، آنحضرت بگریست و اشعار معروفه را بخواند و عمات و اخواتش بگریه و ناله درآمدند، جناب ام کلثوم سلام الله علیها ندا برکشید «یا یزید لقد أرویت الارض من دم اهل البیت، أترید ان لاتترک من نسل رسول الله صلی الله علیه و آله عی وجه الأرض احدا» حاضران مجلس از اینکلمات بگریستند و بآنملعون گفتند این کودک را بحال خویش بگذار چه قتلش حلال نیست، آنملعون ناچار از آنکار نابهنجار برکنار نشست.

معلوم باد این محاورات و گذارشها را در یک مجلس و یکروز نتوان حمل کرد بلکه در مجالس عدیده روی داده است و اینکه در بعضی روایات رسیده است که یزید از آن مخدره سؤال کرد و آن مخدره اشارت بامام زین العابدین علیهما السلام نمود و فرمود «هوالمتکلم» کنایت از اینکه او که صاحب رتبت امامت و ولایت و ریاست است باید تکلم فرماید. اگر چند میرساند که آن مخدره باب مکالمات یزید را با خود و سایر نسوان مسدود فرمود، اما تواند بود که در آن مجلس اقتضا همیکرد که آن مخدره آغاز سخن نکند و طرف مکالمات آنملعون نیاید چه سایر خطب و کلمات و بعضی اشعار این مخدرات دلالت بر این مینماید که هر وقت مقتضی بوده و حکمت ایشان اقتضا می شمرده دریغ نمیفرموده اند.


1) میگویند ای محمد ای جد ما که خدایت احمد نامید، مردانشان ما را باسیری گرفتند و زنانشان بر ما گریستند، آنها حرمت فرزندت حسین را شکستند و گلوی شیر خوارش را دریدند و کلثوم او را اسیر ساختند و زنان او را همچون بردگان در کوی و بازار روان داشتند.

2) تغدی یعنی ناهار خوردن، و تعشی یعنی شام خوردن.

3) آغیل بر وزن قابیل نگریستن بگوشه ی چشم باشد از روی چشم و غضب.