جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بیان پاره ای حالات آن مخدره بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء و دیگران

زمان مطالعه: 5 دقیقه

در اسرار الشهاده مسطور است که موافق اغلب اخبار کتب مقاتل جز حضرت زینب خاتون دختر أمیر المؤمنین علیهم السلام در وقت شهادت آن حضرت کسی دیگر بقتلگاه نیامد لکن بعضی فقرات زیارت قائمیه سلام الله علیه صریح است در آنکه تمامت زنان از خیمه ها بیرون شدند و نزدیک بقتلگاه رسیدند و کیفیت شهادت را مشاهدت مینمودند.

و چون آن امام والا مقام شهید گردید آن مردم کافر کیش به نهب وغارت خیام مبارکه بتاختند و آنچه توانستند برگرفتند و گوش پردگیان سرا پرده عصمت و طهارت را در طلب گوشواره پاره ساختند، گوش جناب ام کلثوم را نیز برای گوشواره مجروح نمودند و نطعیکه در زیر پای مبارک امام زین العابدین علیه السلام بود بکشیدند و آن حضرت را بر روی در افکندند، ام کلثوم سلام الله علیها بگریست و این شعر را بفرمود:

أضحکنی الدهروأبکانی

والدهر ذو صرف والوان

فسل بنا فی تسعة صرعوا

بالطف أضحوا رهن اکفان

و ستة لیس یجاری بهم

بنو عقیل خیر فرسان

و اللیث عونا و معینا معا

فذکرهم جدد أحزانی

وچون عمر بن سعد بخواهش أهل بیت فرمان کرد تا آن مردم تبه روزگار آنچه برده اند باز پس دهند و آن جماعت از آن اشیاء منهوبه هیچ چیز را مسترد نداشتند همچنان ام کلثوم بگریست و این شعر بفرمود:

قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا

و داعا فان الجسم من أجلکم مفنی

فقد نقضت منی الحیوة و أصبحت

علی فجاج الارض من بعدکم سجنا

سلام علیکم ما امر فراقکم

فیالیتنا من قبل ذالیوم قد متنا

و انی لارثی للغریب و اننی

غریب بعید الدار و الاهل و المغنی

إذا طلعت شمس النهار ذکرتکم

و ان غربت جددت من أجلکم حزنا

لقد کان عیشی بالاحبة صافیا

و ما کنت أدری أن صحبتنا تفنی

زمان نعمنا فیه حتی إذا انقضی

بکینا علی أیامنا بدم اقنی

فوالله قد ضاق اشتیاقی إلیکم

و لم یدع التغمیض لی بعدکم جفنا

و قد بار حتنی لوعة البین و الأسی

و قد صرت دون الخلق لی مفزعا أسنی

و قد رحلوا عنی أحبة خاطری

فما أحد منهم علی غربتی حنا

عسی و لعل الدهر یجمع بیننا

و ترجع أیام الهنا مثل ما کنا

در ناسخ التواریخ و دیگر کتب مسطور است که از حضرت زینب دختر أمیر المؤمنین صلوات الله علیهما حدیث کرده اند که فرمود گاهیکه عمر بن سعد به نهب و غارت أهل بیت فرمان کرد من بر باب خیمه ایستاده بودم مردی از رق العینین درآمد و آنچه در خیمه بود برگرفت و زین العابدین علیه السلام را نگریست که رنجور و علیل بر نطعی اوفتاده بود، بیامد و آن نطع را از زیر قدم مبارکش بکشید و آن حضرت را در افکند و به نزد من آمد و گوشواره ام از گوش میکشید و میگریست.

گفتم این گریه چیست؟ گفت بر شما أهل بیت میگریم که در چنین مهلکه درافتاده اید زینب را کردار و گفتار او بخشم آورد و با او فرمود «قطع الله یدیک و رجلیک و أحرقک بنار الدنیا قبل نار الاخرة«.

خداوند دستها و پایهای ترا بیفکند و بسوزاند ترا به آتش دنیا از آن پیش که به آتش دوزخ سوخته بخواهی شد، و دعای آن حضرت مستجاب شد و آن ملعون به سیاست مختار گرفتار گشت چنانکه از این پس انشاء الله تعالی مذکور خواهد شد.

و هم از جناب فاطمه صغری سلام الله علیها روایت کرده اند که فرمود در آن روز بیهشانه بر باب خیمه ایستاده بودم و آن بیابان بی کنار و لشکر بیشمار را نظاره میکردم، پدر را و اصحاب پدر را و برادران و عم و عم زادگان را چون گوسفندان روز اضحی سر بریده و بدنهای ایشان، برهنه و عریان در زیر پای ستور کوفته و فرسوده میگشت و من در اندیشه بودم که بعد از پدر ما را میکشند یا اسیر میگیرند ناگاه سواری را نگریستم که با کعب نیزه زنان اهل بیت را میزند و میدواند و دست او رنجن (1) از ساعد ایشان بیرون میکند و مقنعه از سر ایشان بر میکشد و آن زنان بیکدیگر پناه میبرند و صیحه برمیآورند «واجداه واأبتاه و اعلیاه واقلة ناصراه و احسناه أما من مجیر یجیرنا اما من ذائد یذ و دعنا«.

چون این حال بدیدم قلبم از جای برمید، و اندامم چون سیماب بلرزید از بیم او به یمین و شمال نظر میافکندم و نگران عمه خود ام کلثوم بودم که مبادا آن مرد آهنگ من کند و بسوی من شتابد ناگاه دیدم قصد من کرد از هول بگریختم و چنان دانستم که از وی بسلامت توانم جست از قفایم سرعت کرد و بین کتفین مرا با کعب نیزه بکوفت چنانکه بروی در افتادم و گوشواره از گوشم بکشید و گوش مرا بدرید و مقنعه ام نیز بربود و خلخال از پایم درآورد وهمی سخت بگریست.

گفتم ای دشمن خدا بر چه میگریی؟ گفت چگونه نگریم با اینکه جامه دختر پیغمبر را بغارت میبرم گفتم دست باز دار و این جامه بجای گذار گفت بیم دارم که دیگری درآید و بر باید این بگفت و به نهب و غارت پرداخت چندانکه ملاحف از پشت ما بکشید و بسوی دیگر خیمه ها روی مینهاد، خون از سروروی من روان شد و آفتاب بر سرم بتافت و بی خویش درافتادم، چون به خود پیوستم عمه ام را نگریستم که برفراز سرم میگرید و میفرماید برخیز تا بنگریم بر این اهل و عیال چه پیش آمد.

برخواستم و گفتم ای عمه آیا جامه پاره ای بدست توان کرد که سر خود را از چشم بیگانگان بپوشم؟ فرمود «یابنتاه و عمتک مثلک» ای دختر! عمه تو نیز چون تو میباشد چون نگران شدم سر او نیز برهنه و بدن مبارکش از کعب نیزه سیاه بود پس به اتفاق روان شدیم و به هیچ خیمه داخل نشدیم الا آنکه غارت زده و منهوب بود.

معلوم باد که از این کلمه «یابنتاه» معلوم میشود که جناب فاطمه در صغر سن بوده است چنانکه از خبریکه در امالی صدوق مسطور است همین معنی میرسد که فاطمه فرمود در این هنگام جاریه صغیره بودم.

بالجمله میفرماید و برادرم علی بن الحسین علیهما السلام بر روی در افتاده بود و از کثرت جوع و عطش و زحمت رنجوری توانائی جلوس نداشت، ما بر او گریستیم و آنحضرت بر ما گریست.

و در کتاب اخبار الدول مسطور است که شمر ملعون به آهنگ قتل حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که در این وقت بیمار بیفتاده بود بیامد، زینب دختر علی بن ابیطالب علیه السلام بیرون شتافت و خویشتن را بر آن حضرت بیفکند و گفت سوگند باخدای وی کشته نمیشود تا من نیز کشته نشوم چون شمر اینحال بدید از اندیشه قتل آن حضرت درگذشت.

در انوار الشهاده مسطور است که چون اهل و عیال امام مظلوم صلوات الله علیهم در آن حال نابسامان در آن بیابان بماندند و شب یازدهم در رسید و هیچکس برایشان رحم نکردی و بر حال ایشان نگران نیامدی سرانجام حضرت زینب خاتون سلام الله علیها فضه را نزد عمر بن سعد به پیام فرستاد که ای عمر ما امشب لباسی و خیمه و فرشی نداریم بر ما رحم کن و لباسی برای این اطفال بی پدر بفرست که در این حال در این شب آسایش نداریم.

آن ملعون از نخست اعتنائی نکرد بعد از آن خیمه نیم سوخته برای ایشان بفرستاد زینب علیها السلام آن خیمه را بر روی اطفال کشید و با ام کلثوم فرمود ای خواهر

برادرم دیگر شبها بود و علی اکبر و قاسم و عباس و سایر اقربا و برادران بحال ما توجه داشتند و ما را پاس میداشتند امشب ما غریبیم ای خواهر بیا تا من و تو امشب بپاسبانی این دختران و یتیمان بپردازیم.

پس در آن شب اطفال همه بخوابیدند مگر زینب و ام کلثوم علیها السلام که با چشم گریان پاسبان بودند ناگاه در دل شب سیاهی شخصی را نگران شدند زینب فرمود کیستی که در این شب بر سر اطفال یتیم حسین میآئی، پس صدای ناله و آهی بلند شد که ایخواهر من برادرت حسینم که به پرستاری شما آمده ام ای خواهر ما زنده هستیم و دل ما درباره عیال و ایتام خود سوزناکست بیامده ایم که ایشان را پاسبانی نمائیم این سخن بفرمود و از دیده ناپدید شد و صدای آن مخدره بگریه بلند گشت.


1) دست او رنجن یعنی دست بند، چوری.