بروایت أبی مخنف و بعضی دیگر چون حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه شهید گشت، مرکب آنحضرت پیشانی خود را بخون آن حضرت رنگین ساخته و فریاد و صهیل برآورده چون زن بچه مرده بگریست و بخیمه روی نهاد.
چون زینب دختر علی علیها السلام صهیلش را بشنید روی با سکینه آورده و فرمود پدرت آب بیاورد، سکینه چون نام پدر شنید شادان بیرون تاخت و آن مرکب بی سوار و زین باژگون را نظاره کرد بلوازم سوگواری پرداخت و چون فراغت یافت ام کلثوم فریاد برکشید و پرده بر سر بردرید و بیرون دوید و این اشعار بخواند:
مصیبتی فوق أن أرثی باشعاری
و أن یحیط بها علمی و افکاری
شربت بکاس فی أخی فجعت به
و کنت من قبل ارعی کل ذی جار
فالیوم أنظره بالترب منجدلا
لو لا التحمل طاشت فی أفکاری
کأن صورته فی کل ناحیة
شخص یلائم اخطاری و اوهامی
جاء الجواد فلا أهلا بمقدمه
إلا لوجه حسین طالب الثاری
ما للجواد لحاه الله من فرس
أن لایجد ل درن الضیغم الضاری
یا نفس صبر اعلی الدنیا و محنتها
هذا الحسین إلی رب السماساری
چون پردگیان سرادق حشمت و طهارت این کلماترا بشنیدند و آن اسب شکسته ستام (1) و گسسته لگام را بدیدند، لطمه ها بر چهره ها زدند و صورتها بناخنها خراشیدند و گریبانها را چاک زدند و بانگ ناله و عویل برآوردند که وامحمداه واعلیاه و احسناه و احسیناه الیوم مات محمد المصطفی الیوم مات علی المرتضی الیوم
ماتت فاطمة الزهراء» اینوقت جناب ام کلثوم اشارتی بجانب زینب خاتون کرده سخت بگریست و بگفت و بقول ابی مخنف سکینه گفت:
لقد حملتنا فی الزمان نوائبه
و مزقنا انیابه و مخالبه
و اخبأ علینا الدهر فی دارر غربة
و دبت بما نخشی علینا عقاربه
وأفجعنا بالأقربین و شنتت
یداه لنا شملا عزیزا مطالبه
واودی اخی و المرتجی لنوائبی
و عمت رزایاه و جلت مصائبه
حسین لقد امسی به الترب مشرقا
و أظلم من دین الاله مذاهبه
لقد حل بی منه الذی لو یسیره
اناخ علی رضوی تداعت جوانبه
و یحزننی أنی أعیش و شخصه
مغیب تحت التراب ترائبه
فکیف یعزی فاقد شطر نفسه
فجانبه حی و قد مات جانبه
فلم یبق لی رکن ألوذ بر کنه
اذا غالنی فی الدهر مالا اغالبه
تمز فنا ایدی الزمان وجدنا
رسول الذی عم الانام مواهبه
معلوم باد که از خبر ابی مخنف چنان میآید که زینب کبری گوینده ی آنکلام نباشد چه با مقامات جلالت و ریاست آن مخدره سلام الله علیها که موافق پاره ای روایات وارده از طرف امام علیه السلام امر شده بود که به پرستاری و نگاهداری و دلداری اهل و عیال آن حضت کار کند چگونه در ازای تسلی و دلداری سکینه سلام الله علیها آنگونه سخن میفرماید، مگر اینکه گوئیم آن زینب دختر امام حسین علیه السلام است که صغیره بوده است. وهم اگر حضرت زینب کبری جز ام کلثوم کبری بودی با آن مراتب فصاحت و بلاغت و اشعار و خطب شریفه که بدو نسبت میدهند در این مقام چگونه شدی که انشاد مراثی نظما و نثرا نکرده باشد.
چنانکه در کتاب اسرار الشهاده از بحار الانوار مرویست که حضرت ام کلثوم دست مبارک بر سر اسب نهاد و ندا بر کشید:»وامحمداه واجداه و انبیاه واابوالقاسماه واعلیاه واجعفراه واحمزتاه واحسناه هذا حسین بالعراء صریع بکربلاء مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء» آنگاه مغشیة علیها بیفتاد.
و نیز اشارت کردن ام کلثوم بزینب و خواندن اشعار مراثی دلالت بر این کند که وی زینب صغری باشد که زینب بنت علی مینویسند چنانکه در انوار الشهاده مسطور است که حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه در حال وداع با اهل بیت خویش زینب علیها السلام را طلب کرده با او وصیت نهاد و از زنان و اطفال خویش بدو سفارش فرمود و بصبوری و شکیبائی فرمان داد.
و هم در انوار الشهاده مذکور است که در آنحال که شمر ملعون بر فراز سر امام مظلوم حاضر شد، زینب و سائر اهل و عیان آن حضرت با حالتی پریشان وارد قتلگاه شدند، آنگاه حضرت زینب سلام الله علیها با آن خبیث روی کرد و فرمود ای ظالم خبیث ما را بگذار تا با حسین وداع کنیم و کرتی دیگر در حضرتش جلوس گیریم از آن پیش که از وی جداو اسیر شویم، بگذار تا بدستیاری جامه رویش را بپوشیم و زخمهایش را دارو نهیم و بدن مبارکش را از تابش آفتاب بپوشانیم، بگذار تا اورا بخیمها بازگردانیم تا مگر فرزند بیمارش دیگر بارش بنگرد، بگذار تا آبی بر جبین مبارکش برافشانیم تا از این اغماء اش بخویش آریم.
شمر ملعون بر این سوز و محنت رحمت نیاورد و با کعب نیزه بر سر زینب بکوفت که ای دختر علی باز شو که دیگر بارش دیدار نکنی، صدای حضرت زینب بگریه بلند گشت امام علیه السلام دیده برگشود و فرمود ای خواهر دست اطفال مرا بگیر و بخیمه اندر شو تا مرا در زیر شمشیر ننگری.
قطب راوندی در خرایج و جرایح از ابن اعرابی از سفینه مولای رسولخدای صلی الله علیه و آله روایت کند که وقتی برای غزوه از راه دریا سفر کردم ناگاه کشتی درهم شکست و غرق گشت و هر چه بر آن بود بدریا ریخت من بدستیاری تخته پاره ای از آب بگذشتم و جز پاره جامه ای بر تن نداشتم.
چون چندی دریا نوشتم امواج بحرم بکوهیکه بدره اندر بود بیفکند چون چندی صعود دادم گمان بردم نجات یافتم لکن دیگر باره موجب اوج گرفت و از فرازم بفرود دریا درآورد و بر اینگونه مکرر غرقه داشت و به آن کوه بیرون افکند
آخر الامر بر کناره بحر بالا رفتم و به آن کوه جای ساختم و از گزند موج برآسودم و شکر خدایرا بر سلامتی بگذاشتم.
و در آنحال که راه مینوشتم ناگاه شیری بمن در نگریست و خروشان بسویم شتابان گشت تا مرا طعمه خویش سازد، پس هر دو دست به آسمن بر کشیدم و به حضرت یزدان بنالیدم که من بنده ی تو و مولای پیغمبر توام از غرقه ام نجات دادی آیا این حیوان درنده را بر من چیره میفرمائی؟
ناگاه ملهم شدم و گفتم ایها السبع من سفینه مولای رسولخدا هستم حرمت او را در من بنگر، سوگند با خدای چون آن شیر نام مبارک پیغمبر را بشنید آن آشوب بگذاشت و چون گربه فروتن گردید و همی چهره بر پایم بسود و شرمسار در من بدید آنگاه خم شد و اشارت کرد تا بروی بر نشستم و شتابان روان گشت تا به جزیره ی که بانواع اثمار و اشجار آراسته و به آبهای خوشگوار برخوردار بود در آورد و بایستاد و اشارت کرد تا فرود شدم واز آب و میوه بخوردم و آن حیوان به محافظت من نگران بود.
چون فراغت یافتم بیامد و پشتش را خم کرده باشارت بروی برنشستم و روی بسوی دریا کرده بیرون از آنراه که بیامدم ببرد و این وقت از اوراق اشجار خویشتن را پوشش ساخته بودم و آن میوه ها را که با خود حمل کردم در خرقه که با خود داشتم جایدادم.
چون بساحل بحر رسیدم ناگاه کشتی پدید شد مرا از دور بدیدند که بر شیری سوارم بانگ به تهلیل و تسبیح برآوردند و صیحه برکشیدند: ای جوان آیا آدمی باشی یا پری؟ گفتم سفینه مولای رسول خدایم و این شیر برعایت حشمت رسول خدای با من باین گونه معامله که نگران هستید مبادرت کرد.
چون اهل کشتی نام آن حضرت را شنیدند لنگر بیفکندند و دو تن را بدستیاری کشتی کوچک با جامه ی بفرستادند تا مرا حمل کرده و آن جامه ها بر تنم بیاراسته بایشان برد، یکی از آن دو تن گفت بر پشت من برآی تا بکشتیت
رسانم چه اسد را نرسد که حق رسول خدای صلی الله علیه و آله را از امتش بیشتر رعایت کند.
این وقت روی با آن شیر آوردم و گفتم جزاک الله عن رسول الله سوگند با خدای چون این سخن بشنید اشک دیدگانش را بر چهره اش روان دیدم و از جای حرکت نکرد و همی با ما نگران بود تا از دیدارش غایب شدیم.
بالجمله چنانکه در اصول کافی و کتاب انوار الشهادة و بعضی کتب مقاتل مسطور است چون از آن پس که حضرت امام حسین علیه السلام بعز شهادت فائز گشت پسر سعد ملعون به آن اندیشه برآمد که اسب بر بدن مبارکش بتازد و اطاعت امر ابن زیاد را نماید و این خبر دهشت اثر را حضرت زینب سلام الله علیها بشنید سخت پریشان گشت و سر به آسمان برکشید و عرض کرد:
بار خدایا بنی امیه برادر مرا با لب تشنه بکشتند و سر مبارکش را بر سر نیزه برزدند و بدنش را برهنه در تابش آفتاب بیفکندند و هنوز از این بدن مجروح دست باز ندارند و هم میخواهند اسب بر وی بتازند، ای خدا کاش زینب مرده بود و چنین حالت را مشاهدت نمی نمود، بار خدایا در این بیابان هیچکس از بنی آدم بر ما ترحم نمیآورد زینب چه کند و چه چاره نماید؟
فضه خادمه چون این اضطراب و گریه سیده خود زینب را بدید پیش دوید و عرض کرد: ای سیده من سفینه مولای پیغمبر صلی الله علیه و آله چون کشتی او درهم شکست و خویشتن را بجزیره باز رسانید شیری ظاهر شد و او را برداشته بر پشت خویش سوار کرده به آبادانی رسانید، اگر اجازت فرمائی بروم و در این بیابان شیری هست او را خبر کنم که بنی امیه را این آهنگ است.
زینب خاتون سلام الله علیها او را رخصت فرمود فضه بسوی صحرا برفت ناگاه شیری بنظرش در آمد گفت «یا اباالحارث أتدری ما یریدون ان یعلموا غدا بأبی عبدالله؟» ای ابوالحارث هیچ میدانی که مردم بنی امیه بچه اندیشه هستند که فردا با اباعبداله بپای برند؟ آن شیر سر برآورد و از اندیشه آن گروه سئوال کرد فضه خاتون فرمود میخواهند بر بدن مبارکش اسب بتازند شیر را آب
در چشم بگشت و سر بر زمین برزد و با فضه اشارت کرد که بجانب قتلگاه روی کن تا از دنبالت راه سپار شوم.
فضه خاتون میفرماید چون بخیام حرم نزدیک شدم صدای گریه و ناله زینب را بشنیدم عرض کردم ای سیده من اگر چه حق داری اما از چه این گریه و اضطراب کنی چه من شیر را بیاوردم.
زینب سلام الله علیها هر دو دست مبارک بر فرق خویش بزد و فرمود ای فضه دیر رسیدی همانا بنی امیه اسب بر بدن برادرم براندند و اعضا و جوارح شریفش درهم کوفتند و پایمال سم ستوران ساختند، پس آن شیر بیامد و دستهای خود را بر بالای جسد مطهر امام علیه السلام حمایل کرد چون سواران بیامدند و نظر ایشان بر آن شیر افتاد، جرأت آن جسارت نکردند، پسر سعد ملعون گفت این فتنه را آشکار مسازید که اسباب مزید اعتقاد دوستان حسین میشود و پراکنده شوید پس متفرق شدند.
راقم حروف گوید: در این خبر بی نظر نشاید بود چه اولا از زیارت مفجعه و اخبار معتبره چنان بر میآید که آن جماعت شقاوت آیت باین جسارت مبادرت کرده اند و اسب بر بدن مبارکش تاخته اند، دیگر اینکه اگر شیری حاضر بودی و وجودش به حراست بکار افتادی چگونه جناب زینب خاتون سلام الله علیها خود ابتدا نفرمودی و فضه خاتون یادآور شدی؟ و اگر عرض کردی و آوردند از چه باید چنین کرامتی بزرگ در محل خود کارگر نیفتد و وقتی برسد که کار از کار بگذشته باشد.
دیگر اینکه اگر شیری هم بیامدی که عبارت از نوع همین حیوان مفترس است چگونه توانستی آن گروه شقاوت پژوه را که هر یک چون شیری دژ آهنگ و پلنگی تیز چنگ بودند و با چون امام حسین و عباس و علی اکبر و شجعان أصحاب آن حضرت علیهم السلام جنگ جوی میشدند مانع و دافع شدی.
و نیز اگر بیامد و دست حمایل کرد و آن جماعت را از اندیشه آن جسارت
باز داشت پس اخبار اغلب کتب معتبره و ورود کلمات زیارت مفجعه در وجود این امر چیست اگر چه پاره از علمای اخبار برای جمع ما بین این دو خبر دقتی کرده اند و گفته اند ممکن است که برای صحت جمع ما بین ایندو خبر چنان گوئیم که آن جماعت خبیث دو مرتبه به آن اراده رفتند دفعه اول میسر شد و دفعه ثانی میسر نشد چه شیر مانع گردید.
و هم در بحار الانوار در حدیثی طویل میگوید: آن شیر هر شب بیامدی و بر آن کشتگان ناله و ندبه کردی و چون روشنی روز نمودار میشد بمنزل خود مراجعت میگرفت الی آخر الخبر معذالک دقت نظر لازمست و نیز اگر در آن روز آن بدن مبارک را آنگونه در سم ستور سحق کرده بودند دیگر آهنگ ساربان و دیگران را چه مقام بودی.
و ممکن است مقصود از تاختن اسب آن باشد که رعایت حشمت آن حضرت را نمیکردند و حضرتش را بمردو مرکب در می سپردند و از آن جمله بر آنحضرت زحمت میآوردند.
دیگر آنکه در اغلب اخبار وارد است بعد از شهادت آنحضرت خیام مبارکه را آتش در زدند چگونه فضه خاتون گوید صدای زینب سلام الله علیها را از میان خیام بشنیدم و نیز چنانکه از کتب مقاتل میرسد در هنگام شهادت حضرت سید الشهداء جز حضرت زینب سلام الله علیها کسی بقتلگاه نیامد و بهر صورت توافق این اخبار بی اشکال نیست.
1) سقام – بکسر سین- یراق و زین اسب را گویند.